سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جستجوی دانش در هر حال واجب است . [امام صادق علیه السلام]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...

Powerd by: Parsiblog ® team.
بدون شرح 1(سه شنبه 90 خرداد 31 ساعت 11:1 عصر )


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)

بعدش؟(یکشنبه 90 خرداد 22 ساعت 7:41 عصر )

 

 

تا تو خودتو پیدا کنی من گُم شدم 24/3/90

گفتم بیا گفتی نمیتونم

گفتم بهترین فرصته گفتی نمیدونم

گفتم تاخودتو پیدا کنی من گُم شدم .گفتی نمیدونم

گفتی ناراحت نشو نمیدونم چرا اینطوریم . اما من میدونم .

یه وقتائی آدما خسته میشن از محبت و عشق آدمای دیگه براشون یکنواخت میشه و دنبال چیزای تازه تری تو زندگیشون میگردن که خودشونم نمیدونن چیه ؟

میدونی اوائل از این نوع حالاتت خیلی متعجب میشدم که چی شده و چرا اینطوریه . خوب که فکر کردم دیدم این چند سال اخیر هرخرداد ماه چنین حالتی بهت دست داده عمیق که فکر کردم یادم اومد میتونه مربوط باشه به اون خوابی که همون چند سال پیش دیدم و برات تعریف کرده بودم. میدونی که حافظه خیلی قوی و جوانی دارم اینو که حتما" یادت نرفته ؟

منو باش که هی میام تو این صفحه ای که هیچ خواننده ای نداره برای یک نفر که همیشه میخوندش مینویسم غافل از اینکه اون یه نفر بیننده هم دیگه حال و حوصله شنیدن حرفامو نداره و نمیادش چون در وادی نمیدانم ها و نمیتوانمها و نمیخواهم ها غرق شده . و این خیلی جالبه که برای این لحظات کنونی بسیار مشتاق بود و میگفت .... اما حالا ؟!!! 

راستی همه اینطورین ؟ وقتی به خواسته هاشون میرسن دیگه براشون مهم نیست ؟ انگار نه انگار ؟ خوب باشه دیگه مهم نیست چون فرصتهای طلائی برای همه خیلی کم پیش میاد و ما بی اینکه بدونیم چرا اونها رو از دست میدیم . شاید هم نمیخواستیم این فرصتهای طلائی باشه و فقط حرفشو میزنیم !! خلاصه دیگه آخرین ها رو از اول ازدست میدیم و بعد میگیم چرا چنین و چنان شد ؟ وقتی جواب چراها رو می گیریم که خیلی دیره .

این صفحه هم دیگه داره نفسهای آخرشو (مثل صاحبش) میکشه . یه روزائی صفحه ای بود پر از امید و انتظار و عشق پر از واقعیات قلبی . اونم قلبی که درتمام زندگیش درشو روی یک عشق باز کرد روی همسری که هیچوقت این عشق رو با تمام وجودش لمس نکرد و زمانی که میخواست حسش کنه خسته شد و فرار رو به قرار ترجیح داد .

گاهی بعضی حرکات و حرفا یه نشونه است که عاشق نمی بینه و نمی شنوه . وقتی چشماش باز میشه که میبینه خودش تنهاست و یه عشق کهنه که باید توی ویترین دلش محبوسش کنه تا ارزش و قدمتش از بین نره و دست نا اهلان نیافته نوشته شده در 24/3/ 1390 یک بعد از ظهر پر از سکوت و تنهائی . اینجاست که میگفتم تنهائی خوب نیست ....

 .

 22/3/90

خواستم بگم تنها شدم . بودم ؛ هستم ؛ بیشتر بیشتر بیشتر

خواستم بگم وقتشه ...............

خواستم بگم ................

اما یه چیزی گفتی که ترجیح دادم دیگه هیچی نگم دیگه ام نمیگم ؛ خودت گفتی میخوای تنها باشی و خسته شدی مگه نگفتی ؟؟؟؟

اومدم اینجا یه چیز دیگه بنویسم اما شروعم با متن بالا خود بخود جایگزین شد . و گفتن موضوع چندی پیش رو عقب انداخت عیبی نداره فرقی نمیکنه که اولش بنویسی یا وسطش یا آخرش بهرحال نوشته میشه یعنی نوشته ها خودشون میان حرفهائی رو که نمیشه مستقیم گفت یا وقتش نمیرسه یا .......... بالاخره یا باید سکوت کرد یا گفت , یا باید نوشت یا باید خواند ........

هه..  دیگه خوندنمم نمیاد نوشتنمم نمیاد, وقتی یه عشقی یه حسی برای نوشتن و گفتن و خوندن داشته باشی یه حرفیه وقتی یکی برای گفته هات یا نوشته هات ارزش قائل باشه یا حتی واسه خودت ارزش قائل بشه حرفی از دل میاد که یا تحریر میشه یا گفته میشه یا خونده میشه  توسط دریافت کننده ارزشها.......

نمیدونم شما آدما به چی احترام میذارین به کی؟  و چی میخواین از زندگی ؟!

نمیدونم چرا یه دفه شروع میکنین به لگد زدن به یافته ها و زیبائیهای زندگیتون ؟!

خوب اینم از نوسانات احساسهای آنی و زود گذره دیگه ؟!!!!!!!

یه وقتائی حتی" هوستو کردم" ها,  هم جاشو میده به حوصله اتو ندارم و زورکی جوابتو میدم !!!!!!!!!!!

______________________________________________________________

اینم اون مطلبیه که میخواستم بنویسم و حرفای بالا جایگزینش شد

هفته پیش و هفته های قبل, مستر میم به سختی دنبالم میگشت و سراغمو از هرکی که میتونست میگرفت, چون سعی میکردم ساعاتی برم بیرون یا از کوچه عبور کنم یا برگردم که اون منو نبینه .

بالاخره هفته گذشته موفق شد با (ع )تلفنی صحبت کنه و با یه احوالپرسی ساده تونست هرچی که میخواد و دنبالشه از اون بپرسه و بفهمه که کی هست کی نیست چه وقت هست چه وقت نیست چه اتفاقی برای من افتاده چه بوده که مدتهاست منو ندیده و اینکه کسب اجازه کنه  از این همخونه گرامی که به بهونه دیدن او بیاد منو ببینه ووووووووووووووووووووووووو

اینروزا وقتی بر میگردم از ترسم مثل موش می چپم تو لونه ام نه اینکه از اون بترسم از حرفهائی که نباید بشنوم و نمیخوام بشنوم وحشت دارم  .

 آنچنان این موش موشک آسه میاد و آسه میره از هول اینکه: نکنه آقا گربه کمین کرده باشه و مچ این موشه رو بگیره و دوباره بشه بلای جونش؟آخه این موش موشک کلی تلاش کرده که شر آقا گربه رو از سرش کوتاه کنه  ............

اما امروز با خودم فکر میکردم چرا دارم از این آدما فرار میکنم ؟ بزار دوتا کلام بگه و تو بشنفی مگه چیزی ازت کم میشه ؟ مگه دلت نمیخواد تو هم حرفای خوب بشنوی ؟ مگه دوست نداری یه مشتاق اشتیاقشو نشونت بده؟ همه این فکرا بخاطر این بسرم زد که سریال زندگیم مثل رعد و برق از جلوی چشمام عبور کرد حرفهاو کلامهائی که توی مغزم رژه میرفتن , اینکه : وقتی کسی رو که تو با تمام وجودت دوستش داری و خودتو بخاطر او از همه ی لذائذ زندگی محروم میکنی که ای ی ی ی ی  ی شاید یه روزی یه وقتی یه ساعتی او دلش بخواد و هوس کنه سراغی ازت بگیره و حالی ازت بپرسه و بگه بهت,  که اونم مشتاقته و بیقرارت مثل خودم مثل من بدبخت که هی تو آرزوهای واهی زندگی دست و پا میزنم که این شاید و اما و اگر پیش بیاد ولی جالب اینجاست که هروقت من بهترین ساعات رو میتونم برای او و پذیرائیش مهیا کنم او حالشو نداره وقتشو نداره میخواد تنها باشه حوصله نداره به خیالش یه مگس مزاحم میخواد در گوشش ویز ویز کنه . هروقت میگم ........ اصلا بیخیال .......واسه چی اینا رو میگم چه فایده ؟ که چی بشه ؟ که بگم مثلا چی؟

مگه برای کسی فرقی میکنه که من چی میگم یا چی چی میخوام یا چرا پاری وقتا میزنم به سیم آخر ؟!!!!!!!!!!!!! 

خوب بعدش؟

دیگه چی میخوای بارم کنی ؟

 دلتو زده عشق زیادی ؟!!!

اصلا عشق برای تو کیلو چنده ؟

هرچی میخوای میگی اما یه کلمه که میشنوی بهم می ریزی ؟!

 باشه این هم می گذره

دیگه داره واسم عادت میشه این کشیدنا  و پرتاب کردنا  میدونستم که یه روزی خستگی ها و دلزدگیها پا پیش میزاره و حرفام میشه کشک . احساسم میشه مشک . خواسته ام میشه اشک

به خیالت چون خیلی عاشقتم و هیچ توقعی ازت ندارم میتونی به راحتی لگد مالم کنی ؟

چون میدونی و مطمئنی که کلنگتو تو زمینی زدی که جز خودت بذر دیگه ای رو قبول نمیکنه اینطور بیخیال و بی تفاوت ولم کردی به حال خودم ؟

 من آدم نیستم ؟من انسان نیستم ؟ من زن نیستم؟من تمایل و احساس و خواسته ای ندارم؟

چطور خیال کردی که بخاطر اینهمه خواستن ممکن نیست کسی بتونه نظر منو بخودش جلب کنه ؟ هان ؟ هان ؟هان ؟ بگو دیگه ؟داری لجمو در میاری داری لجمو در میاری ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی شیطونه میگه همین الان پاشو برو یه زنگ بزن به مستر میم و احوالشو بپرس تا از تنهائی در بیائی..

 

  امروزم مثل دیروزها تنها تر از همیشه ام .......خیال نکنی تنهائی خوبه, آدمو دیوونه میکنه آرزو نکن تنها باشی , اونوقت میشی مثل من ؛ تو که دوست نداری مثل من باشی !!!دوست داری؟ خوب داشته باش به من چه!

22/3/90- 

 


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)

صدایت می زنم اما؟(دوشنبه 90 خرداد 9 ساعت 2:52 عصر )

با صدائی ناتوان تر از آنکه از سینه ی مجروح قصه های از یاد رفته بیرون بیاید تو را صدا کردم. ...

نشنید ی !!

یکی اینجا هست که همیشه به یادته و همراهته ، نه اینکه هروقت بیکار بود وهوس کرد ، یادت بیافته ،

یکی که صدات براش موسیقی بارانه ، یکی که نگات براش نوریه در ظلمات  شبهای بیکسی، یکی که " تو " شبانه روز باها ش گام برمی داری.

یکی که ....

که در ایام طوفانهای سخت زندگی به پایت ایستاد و از جایش تکان نخوردو در آ ن روزهای سخت و تاریکش ک در هر ثانیه آن قرنی نهفته بود...

یکی که هیچ چیز و هیچکس ، حتی نبودنها و دوریهایت ، نتوانست دل وذهنش را از تو دور کند و همیشه عاشق ماند تا تکیه گاهی برای تن خسته ی تو باشد ، تا عطر نفسهای سنگین تو باشد . تا همیشه با تو باشد ....

یکی صدایت میکند نه در زمانی که ذهنش خالی از روز مرگیهای زندگی است . او همیشه تو را میخواند  و همیشه انتظار میکشد........


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)

امان از این پنجره ها(سه شنبه 90 اردیبهشت 20 ساعت 11:30 عصر )

روزها از پی هم میروند و می آیند و من باید فقط نظاره گر عشاقی باشم که در اطرافم پرسه میزنند بی اینکه کنار عشقم باشم و از وجودش لذت ببرم

سایه هایی که از پشت پنجره ها می بینم و عشاقی که در هم می پیچند و به هم مهر می ورزند و من در حسرت دیدار تو .............

زندگی با خیال و رویا

عشق بازی با رویا و خیال

بوییدن و بوسیدنی خیالی

حریری بر تن و رقصی در باد

آنهم خیالی ..............


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)


لیست کل یادداشت های وبلاگ
اینجا زمین است
نکته 4
نکته 3
نکته 2
نکته 1
لحظه های خاموش
جواب ایمیل و ...
این نیز بگذرد
دو خط ...
کیسه کوچک چای
[عناوین آرشیوشده]
 RSS 
 Atom 

بازدیدهای امروز: 12  بازدید
بازدیدهای دیروز: 14  بازدید
مجموع بازدیدها: 707230  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...
صاحبدل
این یادداشتها بر پیشانی وبلاگیست که حکم دفتر خاطرات داره ، بیش از هر چیز دیگر پاسخیست به نیاز درونی و فرسایندگی زمان که وادارم میکند در هر شرایط و برغم شدائد و مصایبی که بر من رفته ؛؛؛ و می‌رود تا شاید توجیهی برای عاشق ماندن باشد. این‌که فراز و نشیب‌های زندگی بارها غریب‌تر از گمان منست ، پیچ و خمش ‌ گاه چنان زیاد می‌شود که نقطه‌ی آغاز را از خاطرم می‌برد.
» پیوندهای روزانه «
» لینک دوستان من «
عاشق آسمونی
علی علی اکبری
ناصر ناصری
اسماعیل داستانی بنیسی
xXxXxXx از اون عکسها میخوای بیا اینجا xXxXxXx
.: شهر عشق :.
علی
آخوندها از مریخ نیامده اند
مدیر
شبر (تکبیر)
گروه اینترنتی جرقه ایرانی
نفحات
عباس حسنی
صل الله علی الباکین علی الحسین
مذهب عشق
سیّد
نازی
همسفر عشق
دهاتی
آبدارچی
نافذ
آریایی

دنیا
خاطرات باورنکردنی یک حاج آقا
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
حاج اقای مهربون زمانه (جلیلی)
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
ابلیس( قدرت شیطان )
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
خلوت تنهایی

شهادت ( برادر گرامیم)
خاطرات خاشعات
هانیبال
دنیا به روایت یوسف
ریتا رحمانی (بازی بزرگان )
لئون
کوثر
دریچه ای به سوی ملکوت
سایه صبور
صفیر صبح
عطش
کلبه احزان
تجارت اینترنتی
گفتگوهای من و مسیحیان
نازنین
قلب سرد
جادوگر
عکاسباشی - صادق سمیعی
چشمه های مقدس
آیتکین
شادمانه (دریا)
بهروز شیخ رودی
خادم الامام عج
مجتبی
پریسا
یادگاری - صادق سمیعی
سرمه
صادق
پریسا
قهرمانی
کاچی به از هیچی - صادق سمیعی

یکی از این 6 میلیون
شراب ادیبان = محمد رئیسی پور
غریب آشنا
چاغنامه
کوچه گرد
مرزبان سایبری
» لوگوی دوستان من «





































» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ «
» اشتراک در خبرنامه «
 
خطاطی نستعلیق آنلاین