سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به بازماندگان دیگران نیکى کنید تا بر بازماندگان شما رحمت آرند . [نهج البلاغه]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...

Powerd by: Parsiblog ® team.
خسارتهای جبران ناپذیر روح من(یکشنبه 88 آذر 1 ساعت 10:48 صبح )


 

وقتی دلم از بچه ها مون میگیره به خدا پناه میبرم
وقتی بچه ها مشکلی دارند ؛ دست بدامن ائمه میشم
وقتی از دنیا و مردمانش دلگیرم دست بدامن خدا میشم
وقتی شکوه و گلایه ای دارم به خدا میگم
اما ، اما وقتی از تو دلگیر میشم ، وقتی بغضی  گلمو گرفته و چشمام پر از برق اشکه از تو و کار ها و حرفات به کجاشکوه کنم ؟ آخه میترسم ، می ترسم یهو برم پیش ائمه و بغضم بد جور بترکه ،‌برم به خدا و شکایتت کنم ، ناگهان گلوله اشکام بیرون بریزن و با اون دل شکسته از تو بگم ، خدای نکرده یه اتفاقی برات بیافته که از قدرت من و تحمل من خارج باشه.آخه میدونی که ؟ وقتی خدا ببینه یکی از بنده هاش دل اون یکی دیگه رو شکونده و کاری از دست اون بر نمیاد خودش جوابشو میده و تقاص پس میگیره (خصوصا ؛ بیگناه باشه ) و من از این حس وحشتناک میترسم .
آخه  تو خسارتهای جبران ناپذیری بر روح و جسم من زدی . از همینا میترسم ... هنوز نتونستم از ته دل ببخشمت . هنوز نتونستم از ته ته های دلم حلالت کنم . میترسم از روزی که با تمام وجودم برم پیش خدا و شکایتت کنم و فریاد بزنم خدا اااااااااااااااااااا   تو بزن ، من بزنم مشغله داره ... این چیزیه که بشدت ازش میترسم و سعی در کنترل خودم دارم .
کاش وجدانی بود و معرفتی ، کاش شجاعت بود و فریادی ، کاش ...
فکر کردی تا حالا؛که بعضی وقتا معادلاتت  بدجوری بهم میریزه ؟ هرکاری میکنی که یه جوری ثابت کنی داری راست میگی و روراستی بعد تو دلت داد میزنی چکارکنم دردمو بفهمه ، فکرمو بخونه ، حرفمو درک کنه ؟! بعد به این نتیجه میرسی که باید روشِتو تغییر بدی و بشی اونی که نباید باشی !!! و تمام افکارت رو بهم بریزی و بری اول خط از نو شروع کنی ، انگار که از اول معادله ای نبوده و هیچ هم نبوده یا شاید بعد  از یه دوست داشتن در حد انفجار یهو منفجر بشی و ذرات نفرتت تا شعاع صدها کیلومتر اون طرفتر  رو پُر کنه ؛ اونوقت دیگه نه بغضی هست که بترکه و نه آهی در کاره ؛ فقط بشه کینه و نفرت و انتقام ... بشه آزار و اذیت این جور آدمائی که بهشون اعتماد کردی و در حدِ بنز دوستشون داشتی و دوست داشتناتو به مسخره گرفتند و ازت سوء استفاده کردن ! اینطوری خوبه ؟!!!
و اما ...

و اما ......
و اما ..........
یه کمی خصوصی تر بگم ....
گاهی خیلی دلم میخواد حتی برای سوزوندن وجود خودمم که شده به  "مستر میم " توجه کنم . از روز اولی که قدم جلو گذاشت و وسط حرفاش تیکه هایی رو گفت که فقط من و تو میدونستیم بهش شک کردم که یکیه از طرف خودت ؛ و شاید اولش میخواست بر اساس خواسته تو جلو بیاد و جذب کنه و ... اما بعدش غیر مستقیم اعتراف کرد که بخاطر دل خودش و شخص خودش گرفتار شده ؛ گفت که اولش به یه نیت دیگه اومده بود جلو و دستوری داشت اما حالا قلبا" علاقمند شده و میخواد که همراه و کنارم باشه . یک روز در میان کشیک میکشه و وقتی میبینه من خونه نیستم یکی دو تا نون بربری داغ و تازه میخره و میاره در خونه و میگه اینو آوردم برای شما ؛ وقتی نگاههای تعجب رو دیده بود توجیه کرده بود که برای همه همسایه ها انجام میده که ثواب کنه و صلوات بفرستن برای ... اونام دیگه بی کلامی میگرفتن و میخوردند ( میدونست که اگه من خونه باشم چون دستشو خوندم ؛ نونشو میکوبم تو کله اش) دیروز منو توی کوچه دید و 2کیلو پسته شهرتونو خریده بود و داد دستم و گفت شنیدم خیلی ضعیف شدی و کم خونی داری !!! پسته خام خریدم بخوری جون  بگیری .! چنان نگاهش کردم که وحشت برش داشت ؛ فکر کرد الانه که با اون حالت جلوی همه بزنم تو گوشش ؛ اما اینکار رو نکردم بلافاصله زنگ در خونه خانم " گ " رو زدم ((میشناسیش که ؟)) تا در رو باز کرد ؛ "مسترمیم " که هنوز نفهمیده بود موضوع چیه ؟  تا بخودش بیاد پسته ها رو دادم به اون و گفتم ببخشید ...جان ؛ اینا رو ایشون برای شما سوغات آوردند و خودشون خجالت کشیدن بدن به شما این بود که منو صدا زدن که بهتون بدم . نوش جان ؛ من دیرم شده باید سریع برم به کارام برسم ... ((هردو خشکشون زده بود ؛‌اتفاقی ناگهانی مثل صائقه  ))  بعد با یه لبخند استهزاء نگاهی بهش انداختم و بطرف خونه حرکت کردم  حس اون لحظه اش رو کاملا" گرفتم احساس کردم گیج و منگ شده     حس کردم پر از فریاده و خیس عرق شده ... تو ی دلم غش غش میخندیدم که چطوری توی این دوساله دوری تو وپیدا شدن ناگهانی او درست همان زمان !!! اون و امثال اون رو سوسکشون کردم و دست بر نمیدارن ! راست گفته اند که وقتی کسی رو زیادی بها بدی و بهش بگی دوستت دارم و بدونه که تو بشدت میخواهیش و براش فداکاری میکنی ازت فرار میکنه و آزارت میده و به کسیکه اهمیت نمیدی در به درت میشه ... اینو یه روزی هُمی  ِ خودتون بهم گفته بود . یادته ؟ میگفت : از امثال تو باید بارکشید و حالتون گرفت تا قدر بدونین و آدم بشین ؟ و من همیشه باهاش بحثم میشد که این مرام ِ زشتیه ؟! ولی الان میفهمم که راست میگفت : شما ها قدرِ کسی رو که براتون ارزش قائله نمیدونید ... حقتونه اینطوری با هاتون رفتار میکنن . و آنچنان افسار زندگیتونو تو دستشون میگیرن که نُطوقتونم  در نمیاد ....  اگرچه نمیتونم ذاتا"مثل اونا باشم .اما ازشون خوشم میااد اینجور زنها موفق ترند و خوشبخت تر تازه مرداشون بیشتر دوستشون دارند و براشون جون میدن ... و حق زنهای خالصی مثل ما که هیچ توقعی ندارن همینه که به سرمون میاد یعنی نامردی دیدن یعنی خیانت دیدن یعنی بی حرمتی یعنی ....... هزاران یعنی ....


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)

یه جا خوندم که ...(یکشنبه 88 آبان 10 ساعت 1:0 عصر )

 

 

کودکان به شوخی سنگ میزنند

 اما گنجشکها واقعآ میمیرند .    

 


خدا وندا ا ا ا ا ا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

اینروزها چرا به هر طرف که نگاه میکنم ،پِر پروانه است که داره از آسمون می‌افته .

آخه میدونی که؟! پروانه ها وقتی عاشق میشن دور عشقشون میگردن و پرشون میسوزه و می‌افتن چون پرشون لطیفه و طاقت اینهمه حرارتو نداره . چقدر دلم میگیره وقتی میبینم یه عده برای سرگرمی و بعنوان یه بازی ، میرن شکار پروانه ها  . تا کلکسیونی از پروانه های مختلف داشته باشن. یه مدت باهاش سرگرمن . بعد که اولی رو خشکش کردن یا پرشو سوزوندن  میرن پی یه پروانه دیگه ...آخه تو چطور دلت میاد با یه پروانه عاشق اینطوری تا کنی ؟‏ معرفتت کجا رفته ؟ یادت نیست توی آسمونا ی خیالت دنبالش بودی؟ یادت میاد یه نگاهش برات حسرت بود؟ حالا با پر سوخته رو زمین خدا رهاش میکنی؟ انگاری نفهمیدی که سر اون دل عاشق چی آوردی ؟ میدونم این چیزی رو برات عوض نمیکنه . میخوام بگم جواب خدا رو چی میخوای بدی ؟

فکر نکردی وقتی پروانه ات نامهربونی ازت ببینه و بی خیالی یه وقتی ممکنه به (مستر میم) توجه اش جلب بشه ؟ (مستر میم )رو که میشناسیش؟ میدونی ؟ این  پروانه پرسوخته دنبال یه جفت بال میگرده که دلش دیگه بوی جِزغاله نده ... خوب مستر میم هم همه اش داره باهاش راه میاد و باهاش مهربونه هرچی که پروانهه دور ِ شمع خودش میگرده اون میگه من شمعی میشم خاموش و سرد که از توی خودم خودمو بسوزونم نه بال ِ تو رو ... بهش میگه یه روزی منم پرم سوخت و افتاده بودم رو زمین نزدیک بود زیر پاهای ستمش له بشم تا اینکه چشمم به یه سوخته بال مثل خودم افتاد دلم براش پر زد و تصمیم گرفتم بالهای هردومونو ترمیم کنم...

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

به کسی برنخوره اما باید گفته شود : شاید یکی مرا از اشتباه خارج کند .

 اعتماد کنم یا نکنم ؟

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکی نبود ولی این یه قصه خیالی نیست یه سرنوشت واقعیه اما در قالب جملاتی کوتاه و پر معنا ...

دختری بود دامغانی ؛ آمده بود به درد دل و دوستی ، کَند پُوستی و رفت ؛ بواقع مقصود چیز دیگری بود و کعبه و بتخانه بهانه ...

مردی بود دامغانی ؛ آمد به دیدار و همراهی و همیاری و همدلی ؛‏لیک ؛ پای و دست و دل تنگ را بشکست و چشم ِ آهو وشی ؛ تَر کرد و رفت ... مقصود چیز دیگر بود و کعبه و بتخانه بهانه ...

زنی تُپل مُپل و دامغانی ؛ آمد به همدلی و کلمه گوئی و یارخواهی ؛ دل . پاره کرد وجمله ها برتن دوخت و تاخت و برتافت و برفت ...

مقصود چیز دیگر بود و کعبه و بتخانه بهانه ...

خانواده ای بودند اهل دامغان ؛‏ آمدند به رفاقت برخاستند به شقاوت ؛ آمدند به صداقت برچیدند رقابت ؛ و رفتند... مقصود چیز دیگر بود و کعبه و بتخانه بهانه ...

اینک زوجی دامغانی آمده اند به همدلی و دوستی و رفاقت و صداقت و ...

دیگر به دامغانی ها اعتمادی نیست ........

حالا تو بگو بازهم اعتماد کنم ؟یا نکنم ؟‏

 

 

 


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)


لیست کل یادداشت های وبلاگ
اینجا زمین است
نکته 4
نکته 3
نکته 2
نکته 1
لحظه های خاموش
جواب ایمیل و ...
این نیز بگذرد
دو خط ...
کیسه کوچک چای
[عناوین آرشیوشده]
 RSS 
 Atom 

بازدیدهای امروز: 13  بازدید
بازدیدهای دیروز: 14  بازدید
مجموع بازدیدها: 706502  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...
صاحبدل
این یادداشتها بر پیشانی وبلاگیست که حکم دفتر خاطرات داره ، بیش از هر چیز دیگر پاسخیست به نیاز درونی و فرسایندگی زمان که وادارم میکند در هر شرایط و برغم شدائد و مصایبی که بر من رفته ؛؛؛ و می‌رود تا شاید توجیهی برای عاشق ماندن باشد. این‌که فراز و نشیب‌های زندگی بارها غریب‌تر از گمان منست ، پیچ و خمش ‌ گاه چنان زیاد می‌شود که نقطه‌ی آغاز را از خاطرم می‌برد.
» پیوندهای روزانه «
» لینک دوستان من «
عاشق آسمونی
علی علی اکبری
ناصر ناصری
اسماعیل داستانی بنیسی
xXxXxXx از اون عکسها میخوای بیا اینجا xXxXxXx
.: شهر عشق :.
علی
آخوندها از مریخ نیامده اند
مدیر
شبر (تکبیر)
گروه اینترنتی جرقه ایرانی
نفحات
عباس حسنی
صل الله علی الباکین علی الحسین
مذهب عشق
سیّد
نازی
همسفر عشق
دهاتی
آبدارچی
نافذ
آریایی

دنیا
خاطرات باورنکردنی یک حاج آقا
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
حاج اقای مهربون زمانه (جلیلی)
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
ابلیس( قدرت شیطان )
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
خلوت تنهایی

شهادت ( برادر گرامیم)
خاطرات خاشعات
هانیبال
دنیا به روایت یوسف
ریتا رحمانی (بازی بزرگان )
لئون
کوثر
دریچه ای به سوی ملکوت
سایه صبور
صفیر صبح
عطش
کلبه احزان
تجارت اینترنتی
گفتگوهای من و مسیحیان
نازنین
قلب سرد
جادوگر
عکاسباشی - صادق سمیعی
چشمه های مقدس
آیتکین
شادمانه (دریا)
بهروز شیخ رودی
خادم الامام عج
مجتبی
پریسا
یادگاری - صادق سمیعی
سرمه
صادق
پریسا
قهرمانی
کاچی به از هیچی - صادق سمیعی

یکی از این 6 میلیون
شراب ادیبان = محمد رئیسی پور
غریب آشنا
چاغنامه
کوچه گرد
مرزبان سایبری
» لوگوی دوستان من «





































» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ «
» اشتراک در خبرنامه «
 
خطاطی نستعلیق آنلاین