سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند جویای دانش را دوست می دارد ونیز فرشتگان و پیامبران او. [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...

Powerd by: Parsiblog ® team.
خباثت(یکشنبه 100 اسفند 29 ساعت 1:0 صبح )

دوستای مهربون و خوبم سلام اگر به من اجازه بدید قبل از نوشتن درد دلم با حضرت دوست مطلبی است که میخواهم بنویسم و دلم میخواهد که با خواندن آن و برداشتهایتان از این مهم به دوستتان کمک کنید .

این نامه بوسیله ایمیل برای فرد مورد نظر ارسال گردیده است . و مضمون آن :

 سلام
این نامه را برایت فوروارد کردم تا بخوانی فقط اینرا میتوانم بگویم که واقعا برایت  متاسفم «با خواندن چت ها و دوتا ایمیلی که برایم ارسال شد و پاکتی که تمام آنها را مکتوب نیز کرده بودند به دستم رسید.»  وباعث شد که از  تجسم حرکات و ریجکت کردن ها و جواب اس ام اس ها را ندادن بفهمم که چقدر یک ((انسانِ بظاهر خطا کار، راستگو و درستکردار میشود)) و ((انسانی که مدعی راستگوعی و درستکرداری است !!! .........))چه بگویم ؟
 تنها حرفی که دارم این است :برایت  بسیار متاسفم ،  بخاطر تهمتهایی که تو به من زدی ، تو را به خدا واگذار میکنم ، برای همه محبتهای خالصانه ای  که به تو کردم و اینطور جواب گرفتم ، حالا فهمیدم که تمام این حرکات مصنوعی بوده حالا فهمیدم که منتظر یک بهانه بودی حالا فهمیدم که ....در تمام اینمدت بمن دروغ میگفتی حالا معنی همه حرکاتت را درک میکنم . بگذریم  مهم نیست این شکست و این درد را به گور خواهم برد...و تجربه ای تلخ تر از تمام تجاربم . و اما سر پل صراط می بینمت ، خدایی هست که از حق الناس نمیگذره و آن دنیا که باید جواب بدهی .

من تو را به فرق شکافته امیرالمومنین علی علیه السلام ، به پهلوی شکسته فاطمه زهرا«س‏» به خون تشنه امام حسین «ع» به جگر پاره پاره امام حسن «ع» واگذار میکنم .

من با تمام وجودم تو را دوست داشتم ، عاشقانه و صادقانه تو را میخواستم ، تمامی صداقت و عشقم را در سبد اخلاص برای تو گذاشته بودم، نمی بخشمت...... تو منو به چه بهاییفروختی؟ چقدر ارزش داشت چقدر؟  چقدر برایت بهره داشت ؟ نمی بخشمت، هرگز نمی بخشمت ، از این ببعد بجای دعا نفرینت میکنم بد جوری دلمو شکوندی ،خدا دلتو بشکنه بد شکستی
خیلی بد .بهای عشق من این بود؟
اینقدر زنهای دیگه برات مهم بودن که مفهوم بودن منو درک نکردی .ای وای از تو ...ای وای از عاقبت تو... نتیجه این ظلم و توهینت رو خواهی دید من نه تنها از حقم نمی گذرم ، که خدا هم از حق بنده اش نمیگذرد ...
باورم نمیشد که تو این باشی، تو اینقدر خبیث بودی و من نمیدانستم ؟ چقدر خالصانه و صادقانه برای تو سوختم وشبانه روز همه افکار و وجودمو برای تو به ودیعه گذاشته بودم ایکاش میگفتی که میخواهی با من بازی کنی اما نه اگه گفته بودی که نمیتوانستی خوب نقشت را اجرا کنی . گفته بودم بامن بازی نکن ، نگفته بودم؟...... تورو هرگز نمی بخشم بدجوری منو شکستی بدجوری دلم شکسته اوف برتو اوف برتو ای نا
مرد.

حالا دیگران باید بر تو قضاوت کنند. نوشته های فوق واقعیتی است آشکار واقعیت وجود مردی بعنوان همسر، عشق ،امید و زندگیِ یک زن ؛مردی که ادعای دین و ایمان داشت مردی که مدعی پاکی و درست کرداری بود، اما .... خیلی دلم میخواست که موارد کتبی چت ایشان را برای اثبات حرفهایم اینجا بگذارم . اما نمیخواهم با آبروی این مرد بازی کنم . نمیخواهم مثل خودش باشم . دوستش داشتم ، عاشقش بودم ، شکست منو  بدجوری دلمو شکسته...

من خوش باور،من احمق ، من نفهم و خواب آلود، دیشب تا صبح بیدار بودم و برایش آرزوی خیر میکردم، آرزوی سفری خوش . و دعایش میکردم، که امروز با ایمیلها و چتهای ایشان با زنی .......... و رسیدن پاکتی بزرگ حاوی ثبت کتبی آنها مواجه شدم تازه فهمیدم چرا این چند روز با من بازی میکرد تازه فهمیدم که چرا مدتیه بهانه های عجیب و غریب میگیره ؟!!چرا جواب تلفنهایم را نمیداده و  چرا اس ام اسهامو بی پاسخ گذاشته بود ؟

واگذارت کردم بی معرفت واگذارت کردم
دلم نمیاد نفرینت کنم ولی خیلی ناراحتم بیش از حد تصَوُر ...بشدت دل آزرده ام


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)

ای بی نهایت(یکشنبه 86 تیر 31 ساعت 5:53 عصر )

تولدت مبارک عزیزم

امروز تولد عزیزترین کسیه که توی زندگیم داشته و دارم . عزیز ترینم تولدت مبارک برایت سالها خوشبختی و سلامتی و سعادت را آرزومندم.

چقدر خوبه ادم یکی را دوست داشته باشه نه به خاطر اینکه نیازش رو بر طرف کنه 
  نه به خاطر اینکه کس دیگری رو نداره و نه بخاطر اینکه تنهاست و نه از روی اجبار 
بلکه بخاطر اینه که اون شخص ارزش دوست داشتن رو داره و من عاشقانه ، خالصانه و صادقانه دوستش دارم بحد پرستش میخوامش . ولی نه بی حضور خدا چون او هدیه ای بود از طرف خدا این را به جِد و به جرئت میگویم .او هدیه ی خداست برایم و برایش بسیار ارزش قائلم . تا جان دربدن دارم .

******************************************************

ای بی نهایت ، ای بی زمانِ لامکان ، فهمم کوچکتر از آنست که تو بزرگ را بفهمم . نیازمند توام که به اندازهِ نیازم بر من میتابی و آرزوهایم را میشنوی . گره از مشکلاتم میگشائی .
امروز و دیروزها پدرم شدی .امروزو دیروزها دوست و یار و راهنما و راهگشایم شدی ، دست نیاز بطرفت دراز کردم ، خالی اش نگذاشتی ، تو امیدم را ناامید نکردی و مرا از درگهت نراندی ، مناجات عشق با تو گفتم ؛ عشقم را به سُخره نگرفتی . روحم را تطهیر میکنم برای تو دوست ، یار، و همدم . قلبم را هدیه ات میکنم بی هیچ منتی و تو نیز هدیه ام را بی هیچ غروری می پذیری . اندیشه ام را در طبق اخلاص می نهم و شادم که بتو می اندیشم . میخواهم که هدایایت را ارج بنهم ؛ چشمانم : به پاکی . دستانم : عاری از آلودگی . زبانم: پاک از ناحق گفتن . پاهایم : راست روِ ره ِ تو  نه به کژی و نا اهلی ....
میخواهم آن باشم که تو دوست داری ، میخواهم با عشق و نام تو آواز بخوانم . با صدای اذانی که از گلدسته های عشق تو می سرایند سرود بخوانم و جان در رهت بدهم .
خدایا بدی بندگی مرا به خوبی دیگر بندگانت ببخشای که تو را بنده های دیگر بسیار است و مرا جز تو خدایی دیگر نیست . پس مرا به خود وا مگذار ...
ای بی نهایت ... افق بیکران روح مرا به عِطر عطاری خویش معطر کن ، خلوت تنهایی مرا با جلال نور خویش بیارای ، این شیدای بی نشانت را شیدائی سفر است به کوی عشقت .... پروازی با دو بال گسترده به ماوایت ارزانیم دار.


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)

میخواستم از نهایت عشق بگویم ...(سه شنبه 86 تیر 26 ساعت 3:37 عصر )


اگر حرفم دروغ بود چرا جوابم ندادی ؟ پس چرا؟ ... هر وقت خواست مرا بکوبی سکوت کردیهروقت خواستی کار اشتباهت را توجیه کنی و مرا مقصر جلوه دهی پسم زدی و جواب ندادی هروقت خواست برانی مرا بهانه تراشیدی ............هروقت سرگرمی تازه ای یافتی مرا به فراموشکردی.

دیروز.......
میخواستم از نهایت عشقم با او بگویم ، از حسرت و تنهائی از عشقی که هیچگاه نفهمید . از عشقی که وسعت آسمانها و زمینها را در بر دااشت ، میخواستم از زیبائی رخسار عشقی بگویم که پروازتا آسمانش باشد . از نوری که عشق از خویش متساعد میکرد . و اطرافم را روشن مینمود از حسزیبائی که دیگران در من احساس میکردند. میخواستم از ویی که هرگز دست عشقم را خالصانه و بی ریا نفشرد و من تمنایش کردم ، بگویم میخواستم به او بگویم همیشه در آرزویش زندگی کرده بودم .میخواستم بگویم هرگز از او سیر نمیشوم هرگز از جام باده عشقش سیراب نمیشوم ، میخواستمبگویم زندگی ام ، آبرویم ، هستم و بودم برای او و عشقش بوده است ، هیچگاه به او دروغ نگفتم ، هرگز به بازیش نگرفتم ... هرگز سئوالهایش را بی جواب نگذاشتم ، روراست آنچه را که در دلم
میگذشت ، می گفتم ...
ایکاش میدانست که روحم را به تسخیر درآورده بود کاش میفهمید که اگر او را از خویش جدا کنم ، روح از کالبدم جدا خواهد شد ....
در تمام این مدت تنها چیزی که از او خواسته بودم صداقت بود ، اینکه هرگز به من دروغ نگوید
مرا ببازی نگیرد.
گفته بودم که بخاطر عشقش حسادت را یاد گرفته ام و حساس بودن به اورا.
گفته بودم این این عشق را به باد پاییز نسپار ، من برگ خشکیده ی پاییزی نیستم ... گفته بودم این عشق را غذایی برای سیر شدن جسم ندان گفته بودم این عشق را آبی برای سیراب شدن ندان ...گفته بودم مرا تحمل نکن، عاشقم باش ... گفته بودی  هستم ، گفته بودی اجباری برای تحمل ندارم .اما گفتاربا رفتارت دائم در حال تغییر بود ... هر دفعه که تردیدی در من ایجاد میکردی به طرفه العینی تغییرش را نیز ایجاد میکردی ( در اینکار خبره بودی ) و من .....
گفته بودم از عشق دل کندن آسان نیست ؛ صبر میخواهد وو تحمل ... گفتی دل نمیکنم ... گفتم در عشقم جا نزنی ؟ گفتی نه ....
اما .......
دل کندی ، سیر شدی ، سیراب شدی ، دستمال مچاله ای شدم برای دور انداختن ...
طاقت نداشتی ؛ نه ؛ طاقت درک اینهمه عشق را نداشتی . طاقت بار گران عشق و حسادتم را نداشتی.
این عشق برای تو خیلی زیاد بود خیلی زیاد ....
گفته بودم تحمل بازی را ندارم ... گفته بودم .... که ............
حالا دیدی که من بازیگر نبودم ؟
باشد ........... باشد ............ باشد.............. خوش باش و خوش بزی ....... تو را به حضرت
دوست میسپارمت .
 

 


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)

یکی بود یکی نبود ....(یکشنبه 86 تیر 17 ساعت 5:54 عصر )

 

خُرد خواهم شد ، من . زیر این عشق عظیم و تمام مردم به منِ عاشقِ خُرد ............توسری خواهند زد ... خرد خواهم شد .
خرد خواهم شد و خواهم برد این گرانمایه ترین گوهر را  زیر فرسنگها خاک از بالا که تو از من دوری ...
یاد تو اینجا در قلبم و در این جانی که در ره عشق تو من خواهم باخت .و تو اینجا می مانی .. تاهمیشه . تا زمانی که خدا آن بالاست ... باز هم دور از تو باید ماند؛ بازهم دست به دست ِ غمها باید داد .
بازهم من دعا خواهم کرد خود را و تورا و هرچه عاشق را .. و خدا خواهد ماند . و خدا خواهد دید ...... چون دعا خواهم کرد ...که بمانم عاشق ؛تاروزی که زنده هستم .

میدانم ، بازهم مرا دیوانه میپنداری ، یا به من میخندی . اما امروز که پر از دردم امروز که افکارم لحظه لحظه های عاشقی ام را میکاود و به من میخندد ... باز امروز که پر از اشکم و دیوانگی ام ... باتو میگویم.
.....
یه قصه میخوای بگم برات؟!!
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود هیچکی نبود . یه زن عاشق بود و یک مرد گرسنه ...(آیا عاشقِ زن بود؟!!) و زنِ عاشق غذایش عشق بود و عشق بود و عشق ... و مرد گرسنه ، غذایش زن ِ عاشق بود ... او چشید و نوشید و خورد .... سیر شد یعنی ؟ خندید بعدش ؟ دیگر بازهم گرسنه خواهد شد ؟ یا که میماند و نفرین میکند عاشق را ؟ من را ؟ عشقم را ؟یا که دیگر پشیمان گشته؟ 
خیالی نیست ... تو بمان تا خدا آن بالاست تو بمان ....
قصه ی ما تموم نشده ؛ این جان ِ منه که داره تموم میشه .

از قصه ام ناراحت شدی؟ ناراحت نشو .............

گفتم که شجاعت کلامم را نشان گستاخی ندانی .
گفتم تا مهربانی ام را ترس نخوانی .
گفتم تا مهرم را نیاز ندانی .
گفتم تا آگاهی ام را نادانی نخوانی .
گفتم تا خاموشی ام را جهل ندانی .
پرسیدم تا سئوالم را خصومت نخوانی .
آری ....آری ....
من مترسکی در جالیز جاخوش کرده ام
من معنای عشق را در سکوت یافته ام
من مفهوم بودن را در کمرنگ بودن دیدم
من خویش را بیگانه تر از بیگانه ها یافتم .
لبریزم ............لبریزم ........... عشق تو گاه مرا به مرز جنون میکشاند و گاه زیرکانه به کند و کاو وادارم میکند ..که  همه هستند ، به جز من ..... همه هستند به جز من ... چه بگویم ؟ هان ؟ حرفی برای گفتن مانده آیا؟ حرف زیاد دارم خیلی زیاد اما از همین طبق ... نه بیش و نه کم .........از سبدی عشق و ایثار و خلوص ....
چه خواستم جز خلوص عشق از تو ؟ چه خواستم؟ من فقط تورا و مهر تورا میخواهم .من فقط عشق تورا میخواهم . من تورا میخواهم ...............


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)

دروفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع(چهارشنبه 86 خرداد 30 ساعت 6:0 عصر )

 

نمیدونم چقدر از عشق و مهری که به تو دارم خبر داری چقدرشو حس میکنی . وقتی برات از شب زنده داریهام میگم وقتی که با تو نجوا میکنم وقتی لب به غذا نمیزنم وقتی که فقط با فکر به تو زندگی میکنم وقتی که برات میگم کاسه صبرم لبریز شده یا اینکه مثل زغال گداخته روی آتش شدم یاحتی اینکه میگم حالم مثل کسیه که به ستونی بستنش و زیر پاهاش هیزم گذاشتن و لحظه به لحظه شعله ورتر میشه ...آخ نکنه تو دلت بهم بخندی نکنه باورم نکنی ؟ نکنه باورت نشده که از فراقت میسوزم و چو ن شمع بخاطر عشق تو میخندم و ازاین سوختن لذت میبرم ؟ نکنه که باورت نشده از غم هجران تو بلای جان همه شده ام و بیزاری را برای خودم خریده ام ؟

معشوق چون نقاب ز رخ نمیکشد                 
هرکس حکایتی  به تصور چرا کند؟

به من گفته بودی غیر تو کسی را نخواهم و نخوانم آنهم با زبان بی زبانی گفتم به چشم .
گفتی بشناسمت به تحقیق و تقدیر و تسلیم  گفتم به چشم . گفتی مرا همینگونه انتظار داشته باش که هستم ، گفتم به چشم . گفتی من اینم که باورم کنی گفتم به چشم ...

اما ..............

در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چوشمع
کوه صبرم شد چو موم در دست  غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو خندانم چو شمع


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)

اشتیاق(چهارشنبه 86 خرداد 16 ساعت 4:15 عصر )

 

همیشه با یه اشتیاق تموم نشدنی به رگ و ریشه های این عشق نگاه کرده ام . برام مهم نبوده که چقدر طول میکشه چون بنا به خواست خودم هرروز این کار رو عاشقونه انجام میدهم ، گرم و داغ میشوم و خودم را در خویش میسوزانم . عین پروانه که دورشمع اونقدر میگرده تا بالش بسوزه و فنا بشه ... یا نه ، عین شمعی که ذره ذره آب میشه و برای عشقش اشک میریزه و بی هیچ ادعایی در خودش غرق میشه ، تموم میشه ...
این یک جریان زیباست برای من و نمیدونم دیدگاه تو از این احساس چیه اما من براش خیلی ارزش قائلم و نمیتونم با یک لحظه یا چند ساعت دیدار ازش بگذرم تا دوباره بهش احساس نیاز کنم ، شروع که میشه یعنی طلوع که میکنه خیلی قشنگه اما همینکه به غروب نزدیک میشه و اینکه تو باید بارتو ببندی و ناگزیری تا روز یا روزهای بعد بسازی و بسوزی و حرفهایی که ناگفته و ناتمام است، تا نگاه میکنی وقت رفتن رسیده و حکایت همیشگی و ناگزیر به دریغ و حسرت که چقدر زود  دیر میشود ...

گاهی از زندگی خسته و وازده میشوم .از تکرار بیهودگی هایم از همه چیز و همه کس دلگیر میشوم و خسته تر از همیشه رهسپار راه درد........
گاه حس میکنم فقط یک وسیله هستم . و این مرا مثل خوره میخورد .
میدونستی حتی اشیاء هم روح دارند؟ چه برسه به یه دل شیشه ای عاشق ....
من نمیخوام وسیله باشم . من پر از احساسم پر از احساس .


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)

جبر روزگار دیریست که ادامه دارد(چهارشنبه 86 خرداد 2 ساعت 6:17 عصر )

 

میلاد باسعادت حضرت زینب (س) بر شما مبارک باد

و سالروز آزاد سازی خرمشهر بر شما مبارک باد

و اینک سخنی با تو دارم . بشنو ؛ ببین ؛ و بخوان ..........

دیرگاهیست که حس میکنم به بازی گرفته شده ام و جز وسیله ای برای گذراندن ایامت نیستم . از زمانیکه خود میدانی و من نمیدانم چرا ؟ بازی را آغاز کردی . خودت اظهار میکنی که مرا دوست داری آنهم عاشقانه !! بعید میدانم مثل من عاشق باشی رفتارت چیزی دیگر را بیان میکند . نمیدانم چرا سئوالهایم بی جواب میمانند . نمیدانم چرا در قبال من اینقدر بی توجه و بی خیال هستی . نمیدانم چرا برای بهبود اوضاع هیچ تلاشی نمیکنی و همیشه من باید دونده باشم . دلم نمی آید لحظاتی را که در کنارت هستم با حرف و سئوال و گلایه تلخ کنم . اما ... اما تو می آیی که شهدی بنوشانی و با عجله تلخی هلاهل را میچشانیم . من چه کنم ؟ میدانم ، میدانم گرفتاری ؛خسته ای ؛ سرت شلوغ است . اما آیا وقتی را که برای دیگران به وفور داری تابحال به لحظه ای ناچیز به من نیز داده ای ؟! تو میخواستی آن بشود که شد. من چه ؟ برای من نیز آن شد که باید میشد؟ میدانم با گفتن این حرفها جز عذاب برای تو نخواهم بود اما چگونه سلیس و بی پروا آنچه را که دردل میگذرد بر زبان بیاورم بی آنکه عداب نکشی یا دلخور نشوی ؟ گفتنی ها بسیار داشتم و سئوال ؛ بیشمار ... اما چه بگویم چه بگویم . سخت نگرفتم زندگی مرا سخت در خویش منگنه کرد .من هیچ تقصیری نداشتم این جبر روزگار بود .


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)


لیست کل یادداشت های وبلاگ
اینجا زمین است
نکته 4
نکته 3
نکته 2
نکته 1
لحظه های خاموش
جواب ایمیل و ...
این نیز بگذرد
دو خط ...
کیسه کوچک چای
[عناوین آرشیوشده]
 RSS 
 Atom 

بازدیدهای امروز: 27  بازدید
بازدیدهای دیروز: 27  بازدید
مجموع بازدیدها: 707318  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...
صاحبدل
این یادداشتها بر پیشانی وبلاگیست که حکم دفتر خاطرات داره ، بیش از هر چیز دیگر پاسخیست به نیاز درونی و فرسایندگی زمان که وادارم میکند در هر شرایط و برغم شدائد و مصایبی که بر من رفته ؛؛؛ و می‌رود تا شاید توجیهی برای عاشق ماندن باشد. این‌که فراز و نشیب‌های زندگی بارها غریب‌تر از گمان منست ، پیچ و خمش ‌ گاه چنان زیاد می‌شود که نقطه‌ی آغاز را از خاطرم می‌برد.
» پیوندهای روزانه «
» لینک دوستان من «
عاشق آسمونی
علی علی اکبری
ناصر ناصری
اسماعیل داستانی بنیسی
xXxXxXx از اون عکسها میخوای بیا اینجا xXxXxXx
.: شهر عشق :.
علی
آخوندها از مریخ نیامده اند
مدیر
شبر (تکبیر)
گروه اینترنتی جرقه ایرانی
نفحات
عباس حسنی
صل الله علی الباکین علی الحسین
مذهب عشق
سیّد
نازی
همسفر عشق
دهاتی
آبدارچی
نافذ
آریایی

دنیا
خاطرات باورنکردنی یک حاج آقا
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
حاج اقای مهربون زمانه (جلیلی)
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
ابلیس( قدرت شیطان )
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
خلوت تنهایی

شهادت ( برادر گرامیم)
خاطرات خاشعات
هانیبال
دنیا به روایت یوسف
ریتا رحمانی (بازی بزرگان )
لئون
کوثر
دریچه ای به سوی ملکوت
سایه صبور
صفیر صبح
عطش
کلبه احزان
تجارت اینترنتی
گفتگوهای من و مسیحیان
نازنین
قلب سرد
جادوگر
عکاسباشی - صادق سمیعی
چشمه های مقدس
آیتکین
شادمانه (دریا)
بهروز شیخ رودی
خادم الامام عج
مجتبی
پریسا
یادگاری - صادق سمیعی
سرمه
صادق
پریسا
قهرمانی
کاچی به از هیچی - صادق سمیعی

یکی از این 6 میلیون
شراب ادیبان = محمد رئیسی پور
غریب آشنا
چاغنامه
کوچه گرد
مرزبان سایبری
» لوگوی دوستان من «





































» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ «
» اشتراک در خبرنامه «
 
خطاطی نستعلیق آنلاین