الهي سينه اي ده آتش افروز
در آن سينه دلي و آن دل همه سوز
هر آن دل را که سوزي نيست ....دل نيست
دل افسرده غير از آب و گل نيست
دلم پر شعله گردان سينه پر دود
زبانم سخن به گفتن آتش آلود
کرامت کن دروني درد پرورد
دلي درون درد و برون درد
به سوزي ده کلامم را روايي
کز آن گر ميکند آتش گدائي
دلم را داغ عشقي برقبين نه
زبانم را بياني آتشين ده
سخن گر سوز دل تابي ندارد
چکد گر آب از او آبي ندارد
دلي افسرده دارم سخت بي نور
چراغي زو به غايت دوستي دور
بده گرمي دل افسرده ام را
فروزان کن چراغ مرده ام را
ندارد راه فکرم روشنائي
زلطف پرتوي دارم گدائي
اگر لطف تو نبود پرتو انداز