• وبلاگ : مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك ...
  • يادداشت : ديروز ، امروز، فردا
  • نظرات : 1 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    چه اميد ها که بر تار مويي بسته ام
    چه سودا ها که در سر نمي پرورانم
    چه حسرت ها که به چشم ميبينم
    و چه آرزوها که در ذهن نمي خوانم

    افسوس که بر باد شد و رفت
    افسوس که با نگاهي بر باد رفت
    افسوس که با کلامي رشته رويا ها پاره شد
    افسوس که دست ستمگر باد ريشه هايم را از خاک بر آورد
    افسوس که جور زمانه گرد بر چهره ام نگاشت
    افسوس ...

    چه نواها که با اميد خواندم
    چه سوزها که با باد گفتم
    چه اشک ها که با ابر قسمت کردم
    افسوس ...
    افسوس که سرابي بيش نبود
    درياي بي منتهاي وصال

    افسوس که نوايم در گلويم خاموش شد
    افسوس که باد سوز دل مرا ننشنيد
    افسوس که ابر بغضش را نشکست


    چه عبث پيمودم
    چه خيالي .... چه خيالي ،
    دل من در روياست
    زندگي در جنگ است !!

    من از جفاي روزگار نهراسيدم
    مرا از جور زمانه باکي نيست
    دروود بر سختي ها
    دروود بر زندگي

    دروود بر باد
    دروود بر ابر
    دروود بر بلنداي جفا ي روزگار
    دروود بر اميد

    من باد را رام خواهم کرد
    ابر را در گريه خود غرق خواهم نمود
    زندگي را فارغ از هر بندگي خواهم نمود

    من بلندي را پست خواهم کرد
    من سياهي را روشن خوام کرد

    عشق را زنده خواهم کرد ... عشق را زنده خواهم کرد ...