سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندیشیدن مانند با چشم دیدن نیست؛ زیرا گاه چشمها به صاحبانش دروغمی گویند، ولی خرد به آنکه از وی اندرز خواسته، نیرنگ نمی زند . [امام علی علیه السلام]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...

Powerd by: Parsiblog ® team.
خاطراتی که فراموش نمیشوند....(چهارشنبه 87 آبان 22 ساعت 1:22 عصر )


اگر بر دیده ی مجنون نشینی

                                           بجز از خوبی لیلی نبینی !

 

 


دل گفته ها...

یادت هست قرار بود دلتنگی های من و تو طنین تبسم عشق شود؟!
یادت هست که قرار بود ترانه ی عشق و دلدادگی برای هم بخوانیم ؟!
یادت هست که قرار بود دل نگران هیچ چیز نباشیم و 99 سال یا تا وقتی که زنده ایم؛ زندگی کنیم؟!!
یادت هست قرار بود بجای نوشتن حرفهامونو به هم بگیم  بدون اینکه نگران ِکلامِ دیگران باشیم ؟!
یادت هست که قرار بود واژه های خیال را بجای نشاندن بر بال ابرها بر لبهایمان به بوسه ای بنشانیم ؟!
یادت هست که قرار بود هیچ چیز و هیچکس را نگذاریم بر دریای عشقمان قایقرانی کند؟!
یادت هست که ؟!!!!......
 قرار نبود اینطوری شه  قرار نبود ....


******
 نزد کسی بنشین که از دلت خبر داشته باشه
زیر سایه درختی برو که شاخ و برگ داشته باشه
به درختی تکیه بده که ریشه تو خاک داشته باشه
 به دکان عطاریی  برو که غیر ِ مَستَکا ؛ شکر داشته باشه
ناله برای گوشی بکن که سمعک داشته باشه
روی صخره هایی راه برو که لابلاش خار نباشه
به کسی از عشق بگو که از تب خبر داشته باشه
*******
با اینکه بارها و بارها اینا رو به نوعی در طول زندگیم شنیده بودم ؛ بی توجه از کنارشون رد شدم و بی
خبر از مکر روزگار ِ مکار  بازم خواستم تجربه اشون کنم
 *******
 یادم رفت که بگم دنیا دگمه ی عقب گرد نداره و تو مسیر سرنوشت همه مون مسافریم
بسیاری از چیزها رو می بینیم و نادیده اشون میگیریم غافل از اینکه نادیده گرفتنای ما فقط برای چشمای
خودمونه و از دید خدا پنهون نمیمونه . گاهی در مقابل طوفان زندگی خیال میکنیم که ایستادیم و طوفان
که فروکش کرد نفس راحتی میکشیم و خنده ای از ته دل که آخیش جان پناهمون از جاش تکون نخورده
حالا بریم یه گوشه و نگاه کنیم که طوفان با بقیه سرپناههای دیگرون چیکار کرده ای وای ... بعد شونه
بالا میاندازیمو میگیم ما که جون سالم بدر بردیم به ما چه که به سر بقیه چی میاد؟ اگه انصاف داشته باشیم
دیگه نمیگیم گورپدرشون ؛ شاید یه آخی ِ کوچولو هم تو دلمون بگیم .... و دیگه هیچ ... گاهی هم یه
طوفان خودمون ایجاد میکنیم و د ِ  برو که رفتیم حتی به خودمون زحمت نمیدیم که پشت سرمونو نگاه
کنیم و ببینیم چی به سرِ دیگرون آوردیم همینکه خطر از بیخ گوش خودمون گذشته  نفس راحت میکشیم
و یاعلی مدد ... بی خیال اونی که تو گرداب تنهاش ذاشتیم و یا تو مُرداب افتاده و دست و پا میزنه تا
فرو بره و خفه شه .... همینه دیگه ....

**********

مُرده شور خونه و شعری از یک مُرده

اون روزیو یادم میاد که من بوی گند میدادم

رو تختِ مُرده شور خونه منو ماساژم میدادن

نمیدونستم چی شده ، دنیام دیگه تموم شده

نمیتونم جُم بخورم ، عمرم دیگه تموم شده

.....

فرقی نداره واسشون ؛ مُردن و زنده بودنم

هی میزنن تو سرشون که بگن عاشقت منم ...

اما دیگه راحت شدم ، از هرچی درده  رد شدم

از اونائی که الکی میگفتن دوست دارم رها شدم  

اینجا پُر از صداقته ، زندگی خیلی راحته

هیچکی نمیتونه بگه که عاشقی یه عادته ....

 

اینا خاطراتی هستن  که در دفترم ثبت میشه و گاهی شاید به نگارش در بیاد ....شاید هم نه ...گاهی به سرم میزنه که بنویسمشون اینجا ......... آخرین لحظه ای که میفرستم ممکنه پشیمون بشم و بگم کاش ننوشته بودمشون.... خوب  اینم یه نوع از دیوونه بازیهائیه که تو دوست نداشتی و خودتو از شرشون راحت کردی .

هیچوقت قصد نداشتم برای بدبختی هایی که که بسرم اومده کسی رو مقصر قلمداد کنم
هرگز نخواستم برای اشکال کارخودم برای دیگری اشکال تراشی کنم . اما هرچه بیشتر و
عمیق تر به گذشته نگاه میکنم متوجه میشم که باعث و بانی تمامی سختی های امروز من
تو هستی و بس تو بودی که جامی از سم به دستم دادی و وادارم کردی بنوشم ...و  با لبخندی
استهزا آمیز منتظر مرگم نشستی ... بشین و تماشا کن ... آره خیلی به خواسته ات نزدیک شدی
خیلی نزدیک ؛ داری جون کندنمو تماشا میکنی ؛ وقتی تموم شد یه نفس ِ راحت میکشی .

**لابدبا خودت میگی دیگه تموم شد ؛ راحت شدم ؛ حالا دیگه خاطرات و نگاه عاشقانه اشو با خودش
به گور بُرد . دیگه آزاد شدم حتی نگاهش که منو آزار میداد؛ دیگه نمیده ؛

آخیش ...حالا یه نفسِ راحت میکشم ؛ لعنتی...چقدر با سکوتش باهام حرف میزد ؛

چقدر با نگاههاش آزارم میداد هیچی نمیگفت اما صداش توی گوشم زنگ میزد ...

زن ِ احمق هرگز نمیخواست قبول کنه که ازش بدم میاد و حرفاشو سیاست مآبانه گوش میکنم و بعدش بی خیالش انگاری از این گوش شنیدم و از گوش دیگه خارجش کردم . آره برای سرگرمی بد نبود ...زنیکه احمق هی میگفت دوستت دارم جز خودت هیچی نمیخوام ؛ خاک بر سر خیال میکرد میتونه با عشقش منو عاشق کنه و دلمو بدست بیاره ... چقدر دیوانه بود ...

خوب دیگه راحت شدم ؛ پرتش کردم تو خاکروبه های زمونه ؛ ورقش زدم و پاره اش کردم ... **

آره عزیزم بگو ؛ بگو و خودتو خالی کن مبادا که وجدانت یه وقت بیدار بشه و درد بگیره که با زنت چیکار کردای ؟ معنی ِ ناموس و ناموس پرستی رو هم فهمیدیم احسنت به تو ؛ حاشا به غیرتت که گوشه و کنار با کنایه یا واضح بهت میگم که کیا چی میگن ؛ و تو بی خیال و خونسرد از کنارشون رد میشی ؛ یا سکوت میکنی و جواب نمیدی .
چقدر برات راحته ؛ یعنی اینقدر.....

بگو ...  بگو  دیگه مهم نیست ؛ من که نیستم که نگاه بی تفاوتو پر از تمسخرتو ببینم .
 نیستم که پیامهای خصوصی ات رو که برا دوستام مینویسی بخونم ( آخه اونی که فکرشم
نمیکنی دوست صمیمی منه که میدونه من بیشتراطرافیانمو میشناسم و ازم میپرسن تو چه
جور آدمی هستی و برام پیامهاتو ارسال میکنن:) نترس منم بدگوئیتو نمیکنم ؛ برعکس
خیلی ازت تعریف میکنم و میگم بسیار انسانه ؛ با ایمانه ؛ صاف صادقه و ...برای اینکه نفهمن تو چطور با احساس آدما بازی میکنی !!!)
آره دیگه نیستم که بسوزم و دم نزنم که .... نیستم تا محبتت به دیگرون رو ببینم و وقت گذاشتناتو
  برای دیگرون و بعد مقایسه کنم با رفتار و گفتارت در مقابل خودم ...
نمیدونم محبت زیاد من ؛ عشق واقعی من برای تو چرا اینقدر زشت و خسته کننده بود ؟

 اما فکر نمیکنم تو رو مجبور کرده باشم که دوستم داشته باشی یا عاشقم باشی !!!!مجبورت کردم  ؟!!

منکه فقط از عشق و محبت خودم نسبت به تو حرف زده بودم انتظاری که نداشتم !!! داشتم ؟!!
فکر کنم حالا دیگه هیچ بدهی به تو نداشته باشم ؛ با کُشتن ِ عشقِ من آخرین بدهی ام هم حساب
شد ... اما تو چی ؟ خیلی بهم بدهکاری ...میدونستی ؟ بدهی هاتم میدونی چیه  و چقدره ؟ بازم بگو
نمیدونم من یادم نمیاد فراموش کردم ... بازم بگو این تو بودی که ...
حالا چطوری میخوای بدهیاتو
به من تو اون دنیا پرداخت کنی ؟ وای بر تو وای بر تو ... گفته بودی حلالت کنم ؟ اگه بهم نارو نزده
بودی شاید حلالت میکردم( یه روزی فکر میکردم با من خیلی رو راستی فکر میکردم راست میگی ، اما تو ....)

 اصلا" میدونی چرا مقصری ؟ میدونی چرا قاتل روح و جونمی ؟
نه که نمیدونی لابد خودتو از همه چیز مبرا میدونی خودتو به تغافل !! زدی ؟
دلم لبریز از حرفای نگفته اس .
اما دیگه درحسرت  بغض شکسته و فرو نریخته ام نیستم چون شکست و فرو ریخت ...شاید
واژه هام شکسته باشه و درکش سخت ؛ اما خدا که واژه های از هم گُسسته و شکسته امو میدونه ؛
تنهائیمو که میخونه ... میدونه که چه کسی قفل زد به زندونم میدونه اون همونیه که یه روزی اومد و
قفلو باز کرد و قولهایی داد و زد زیرشون ...
....................... ولی
ایندفعه یه قفل محکمتر زد و کلیدشو انداخت یه جای خیلی دور که خودشم نتونه پیداش کنه ... خیلی ازت دلگیرم ؛ خیلی ازت دلخورم ... چون با هرکسی میتونم حرف بزنم و یه سر تکون دادنی هم لا اقل بینم؟! جُز تو که باید بشنوی و دست نوازشتو ... بی خیال بابا ...
آره داشتم میگفتم میدونی چرا تو انتخاب شدی تا قاتل روح و قلبم باشی ؟ چون کسیو که عاشقت بود
نشناخته بودی ... چون نفهمیدی که چقدر به تو و عشق تو وابسته بود ... چون تو معنی عشقو
نمیدونستی ؛ با اینکه گوشه و کنار میدیدم و میشنیدم چطور لاف میزنی و عشق رو برا همه تعریف و
تفسیر میکنی چطور کاسه از آش داغ تر برای دیگرونی ؛ نه  گناهی نداری چون واژه ها رو خوب از بَر
میخونی و به قلم در میاری ؛ بد نیست لااقل نوشتنشو بلدی .. شایدم میخوای به عشاقت اضافه کنی !!! :))
شایدم ... بازم بی خیال
هی میخوام بگم ؛ رشته کلام خارج میشه و افکارم یه جاهای دیگه پرواز میکنه ... خوب خاطرات ِ تو
سرِنخو شُل میکنه ....چی میگفتم ؟ آهان یادم اومد ... میدونی چیه ؟اون وقتا که حتی به تظاهر کنارم
بودی حتی بخاطر لذت آنی ِ خودت ... بازم بد نبود لااقل مشکلاتی که احاطه ام کرده بود تحملشون
اینقدرا سخت نبود ؛ چون منِ خوش خیال که فکر میکردم همسرم یار و یاورمه ؛ پشت و پناهمه و
لحظه به لحظه باهام گام بر میداره حتی روزائی که مسافرته و نیستش ؛ سایه اش رو سَرَمه و تنها نیستم
و براحتی هرسختی رو تحمل میکردم ؛ هیچ چیز نمیتونست منو بشکنه هیچ چیز منو نمی ترسوند ؛ خیلی
قوی بودم چون تو رو یه ودیعه الهی میدونستم نگاهم به تو یه جوردیگه بود همش به خیالم میرسید
که خدا تو رو بوجودآورده برای آرامش ِ قلب و روح ِ من به خیالم رسیده بود تو با تمام آدمای دیگه فرق داری
وقتی نگاهت میکردم به خیالم میرسید که صورتت پُر از نوره و دو تا بال رو شونه هاته ؛ برای من بوی عطر بهشتی میدادی ... چه فکرا که نمیکردم
...
آهان .............بخند ؛ بخند ؛ تازه با خودت فکر میکنی :
عجب دیوونه ای کنارت بوده و نمیدونستی ... چه خوب از دیونه بازیاش خودتو خلاص کردی ...
هنوزم نمیدونم کار و کاسبی اصلی ات چیه ؟ یه جوری رفتار میکردی و میکنی که انگاری مآمور سی آی ای
هستی ... که زیر ذره بین قرار گرفتی و حتی به زنت هم نباید نیگا کنی و اطمینان کنی !!!  اینطوره ؟!خوب
باشه ... اینم یه جورشه دیگه ! مگه نه ؟  ببینم ؛ برای اونم از این اداها در میاری ؟ یا اون رئیسته و نمیتونی
جلوش قد عَلَم کنی ؟ فکر کنم اینطوریاس که اینقده ازش میترسی که باعث شده مرد بودنتو فراموش کنی
و بهش جواب پس بدی و عشقو لگد مال کنی و .... :)) اوائل خیلی برای خودم متآسف میشدم و غصه میخوردم ؛

اما حالا برای تو متآسفم و غصه هم نمیخورم ... باهاش کنار اومدم . مگه نخواستی ؟!!  یه وقتی میخواستم انتقام بدی
از تو و اون بگیرم ؛ اما بعد فکر کردم چرا من اینکار رو بکنم؟ این بود که به خدا گفتم : خدا جون خودت
همه چیزو میدونی: پس تو بزن ، من بزنم مَشغَله داره ...
و منتظرم .. میگن صبر کوچیک خدا چهل ساله
خوب ... تو که زنده ای یعنی جسمت زنده اس  منم که جسمم مُرده و روحم زنده اس ...) می بینیم ... ؛ اون دنیا منتظرم میدونی کجای اون دنیا منظرتم ؟ درست وقتی که میخوای از دروازه عبور کنی تا به پل صراط برسی همونجا یقه اتو میگیرم و با صدای بلند میگم که تو مُسبب ِ تمام بدبختی ها و هر اعمالی که ازم سر زده هستی  جلوی اونا رو هم میگیرم ... ببینم اونجا هم میتونی ریشخندم کنی و بیخیال بگذری ؟ زهی خیال باطل ... حتی اگه اعتقادی به این معقوله نداشته باشی ؛ پیش میاد ... چه بخوای چه نخوای ...

   این خنده رو می بینی ؟ اونجا من تحویل تو و اون از خدا بیخبرا میدم ... آی میخندم اونروز که در طول زنده بودنم اینقدر نخندیده بودم .. نفرین ابدی من بهاون از خدا بیخبرا به اون کافرای تهمت زن ِ خدا نشناس ...

می بینی ؟ ! اینجام باز دلم نمیاد تو رو نفرین کنم ؛ آخه دلم بحالت میسوزه تو اینقدر اسیر مادیات ِ زندگی شدی که حالیت نیست چی دارن به سرت میارن ...

اصلا "طوری دست و پاتو بستن؛ با زر و سیم ((همون پول ِبی مقدار رو میگم ؛ بالاخره باید خواسته های رنگ و وارنگشونو بر آورده کنی حتی به قیمت له کردن دیگرون ))که نمیتونی تکون بخوری ... خیلی دلم برات میسوزه که مثل یه ماشین کوکی براشون کار میکنی ، طوری  احساستم کُشتن که حتی برای دلت و زندگی ِ شخصی خودت نمیتونی تصمیم بگیری ... (یعنی اینقدر مادیات زندگی برات مهمه ؟! پس خیلی بیشتر مراقب خودت باش که یه وقت پول جای .....  نگیره اما من چه خِنگم ها ؟!! گرفته که من ِ .... زیر پا له کردی ).

آخی ... بیچاره ؟!! چقدر گناه داری !!!!!
آخی  آخی آخی ...

 


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)


لیست کل یادداشت های وبلاگ
اینجا زمین است
نکته 4
نکته 3
نکته 2
نکته 1
لحظه های خاموش
جواب ایمیل و ...
این نیز بگذرد
دو خط ...
کیسه کوچک چای
[عناوین آرشیوشده]
 RSS 
 Atom 

بازدیدهای امروز: 4  بازدید
بازدیدهای دیروز: 56  بازدید
مجموع بازدیدها: 707547  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...
صاحبدل
این یادداشتها بر پیشانی وبلاگیست که حکم دفتر خاطرات داره ، بیش از هر چیز دیگر پاسخیست به نیاز درونی و فرسایندگی زمان که وادارم میکند در هر شرایط و برغم شدائد و مصایبی که بر من رفته ؛؛؛ و می‌رود تا شاید توجیهی برای عاشق ماندن باشد. این‌که فراز و نشیب‌های زندگی بارها غریب‌تر از گمان منست ، پیچ و خمش ‌ گاه چنان زیاد می‌شود که نقطه‌ی آغاز را از خاطرم می‌برد.
» پیوندهای روزانه «
» لینک دوستان من «
عاشق آسمونی
علی علی اکبری
ناصر ناصری
اسماعیل داستانی بنیسی
xXxXxXx از اون عکسها میخوای بیا اینجا xXxXxXx
.: شهر عشق :.
علی
آخوندها از مریخ نیامده اند
مدیر
شبر (تکبیر)
گروه اینترنتی جرقه ایرانی
نفحات
عباس حسنی
صل الله علی الباکین علی الحسین
مذهب عشق
سیّد
نازی
همسفر عشق
دهاتی
آبدارچی
نافذ
آریایی

دنیا
خاطرات باورنکردنی یک حاج آقا
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
حاج اقای مهربون زمانه (جلیلی)
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
ابلیس( قدرت شیطان )
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
خلوت تنهایی

شهادت ( برادر گرامیم)
خاطرات خاشعات
هانیبال
دنیا به روایت یوسف
ریتا رحمانی (بازی بزرگان )
لئون
کوثر
دریچه ای به سوی ملکوت
سایه صبور
صفیر صبح
عطش
کلبه احزان
تجارت اینترنتی
گفتگوهای من و مسیحیان
نازنین
قلب سرد
جادوگر
عکاسباشی - صادق سمیعی
چشمه های مقدس
آیتکین
شادمانه (دریا)
بهروز شیخ رودی
خادم الامام عج
مجتبی
پریسا
یادگاری - صادق سمیعی
سرمه
صادق
پریسا
قهرمانی
کاچی به از هیچی - صادق سمیعی

یکی از این 6 میلیون
شراب ادیبان = محمد رئیسی پور
غریب آشنا
چاغنامه
کوچه گرد
مرزبان سایبری
» لوگوی دوستان من «





































» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ «
» اشتراک در خبرنامه «
 
خطاطی نستعلیق آنلاین