سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه تو را به خداى سبحان نیازى است در آغاز بر رسول خدا ( ص ) درود فرست ، سپس حاجت خود بخواه که خدا بزرگوارتر از آن است که بدو دو حاجت برند ، یکى را برآرد و دیگرى را باز دارد . [نهج البلاغه]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...

Powerd by: Parsiblog ® team.
تلفن(چهارشنبه 89 فروردین 25 ساعت 7:52 عصر )

 

 


امروز از ظهر کاری نداشتم که انجام بدم . نشسته بودم پای کامپیوتر و داشتم نوشته هایی رو که توی فلاشم داشتم رو میخوندم و دوتا آهنگ رو بطور تکراری گذاشته بودم و با هدفون گوش میکردم . آهنگهائی که بیشتر از همه دوست داشتم. مضمونش اینطوری بود
به سوی تو ,به شوق روی تو, به طرف کوی ...
... ... تو سپیده دم آیم مگر تو را جویم بگو کجایی
نشان تـــو گه از زمین.......

 و  اون یکی دیگه هم این بود که :
 باور نکن تنهاییت را
من در تو پنهانم تو در من
ازمن به من نزدیکتر تو
ازتو به تو نزدیکتر من
باور نکن تنهاییت را
تا یک دل و..................
که تلفن روی میزم به صدا در اومد داشت خودشو میکشت که منو بردار شماره ناشناس بود بهرحال گوشی رو برداشتم . اونطرف خط یکی بود که با احتیاط خاصی سلام و علیک کرد. شماره اتاقم رو ازکجا آورده بود؟!! خلاصه اینکه شروع شد صحبت : و دو سه ساعت با کسی حرف زدم که نمیخواستم حرف بزنم کسیکه مدعی عشق بود و از دلش بارها و بارها گفته بود اما با سکوت یا کلامی سنگین رانده شده بود ؛ امروز بازهم از دل و دوست داشتن گفت : انگار منتظر بودم تمام عصبانیتمو سریکی خالی کنم ؛ گفتم بس کن مردک ؛ چرا اینهمه دروغ میگی چرا شما مردها عادت کردین تا کسی رو تنها گیر میارین بخاطر هوسهای آنی و زود گذرتون شروع میکنین با احساساتش بازی کردن و هزار دوز و کلک که بتونین باهاش معاشقه کنین و یه معشوقه برای ساعات مرده زندگیتون بسازین و بعدش یه تی پا و یکی دیگه ؟ تا گرسنه اید همه جور غدائی براتون خوشمزه بنظر میرسه و تا سیر میشین جفتک می اندازین ؟ بسه دیگه حالم از هرچی مرد ِ نامرده ِ بهم میخوره من به جنس شما اعتماد ندارم . یه روزی یکی از همین جنس شماها برای من بُت بود؛ دوستش نداشتم می پرستیدمش ؛ بنظرم توی دنیا هیچکس بعد از خدا نبود که دوست داشتنی باشه یه گوشه دلم خدا بود یه گوشه دیگه شم اون .هرگز باور نمیکردم این خدای زمینی دروغ تو کارش باشه هرچی هم که میگفتن و میدیدم ندیده و نشنیده میگرفتم چون اصلا" باور نمیکردم اینا در مورد او صحت داشته باشه ... دیگه به هیچکس اعتماد ندارم باورهام فرو ریخته برو گمشو دست از سرم بردار همه اتون اولش داغ داغ میاین و بعد نگاه میکنین ببینین آیا بازم براتون سودی داره که باشین یا نه ؟ بعدش اگه سودی نداشت خلاص ... همه چیز رو زیر پاتون له میکنین . گورتو گم کن ؛ گم شو ؛ دیگه هم به من زنگ نزن من از احساس و عشق و دوست داشتن بیزارم ؛ حالم بهم میخوره ... خوب که به بدو بیراهام گوش داد گفت بخدا نه هوسبازم نه قصد جسارت دارم و نه میخوام با احساساتت بازی کنم اصلا" نمیدونم چطورشد که بهت علاقمند شدم و بعد از راهنمائیهات بهت اعتماد کردم و بعد این شد که هرروز بیشتر دلتنگت میشدم هرچی هم بگی بازم ... بعد گفت بگو چرا چی شد که اینطوری شدی چرا با روح و روان خودت بازی میکنی چرا نمیخوای از زندگیت لذت ببری ؟ خواهش میکنم حرفای منو نشنیده بگیر مثل یه دوست باهام درددل کن تا سبک بشی نوشتن تنها فایده نداره منم مثل تو بودم یادته ؟ بگو شاید منم به سهم خودم بتونم کمکت کنم . تسلیم تسلیم میشم دیگه اگه حرفی از احساسم زدم بزن تو دهنم .باشه ؟ بخدا قسم نگرانت هستم. به حجی که رفتم قسم میخورم که ... تا این جمله رو شنیدم شدم یه گلوله آتیش ؛‌گفتم به حجی که رفتی ؟ تو اصلا" فلسفه حج رو میدونی چیه ؟ تو اسم خودتو حاجی میزاری ؟ اونم  اونم عین این جمله رو میگفت اونم ازاین حرفا میزد اونم از این قسمها خورد برای من اونم به جون بچه ای قسم میخورد که میدونست من عاشقشم حتی با قسم دروغ با جون ِ بچه ام بازی میکرد و براش گفتم گفتم گفتم ؛ گفتم و گریه کردم از بریدن ها و وصل شدنها گفتم . از شکستن قول و قرارها گفتم از شکستن قسمها گفتم . از اینکه چه برسرم آمد حتی بهش گفتم وقتی اون اینطوری عشقمو نادیده گرفت و به همه چیز پشت پا زد منم که غرورمو برای بار چندم له شده دیم شروع کردم به پرخاش کردن و حرفائی گفتن تا بهم یه چیزی بگه که دیگه نتونم تحمل کنم و ازش بتونم متنفر بشم و فراموشش کنم ؛ اما ...نتونستم هنوز باتمام حرفایی که زد با کارائی که به سرم آورد چه کنم که دلم راضی نمیشه به ترکش هنوز ته دلم جاخوش کرده و بعد براش این شعر رو خوندم :
به هر تارِ جانم ،صد آواز هست
دریغا؛ دستی به مضراب نیست
چو رویا به حسرت گذشتم
که شب هم فرو خُفت  و کس را سَرِ خواب نیست
....
و باز گریه کردم و از ... با ضجه حرف میزدم میگفتم و اشک میریختم .گفتم چه آرزوها یم که بر باد داد گفتم تمام عشق و محبت و پاکی و صداقتمو به آنی پاره کرد و دور ریخت  گفتم تازه بعد از این سالها فهمیدم که همه چیز بازی بود و من بازیچه گفتم زندگی من شده بود براش یه فیلمنامه که کارگردان و نویسنده اشو نمی شناختم اما او بازیگرش بود . فیلمی که توسط اون رئیس گذایی و همکارای کذائیش به اکران درآمده بود و من احمق یه همسر یه هم بالین یه ... نبودم . من بازیچه بودم و ...
داشتم خفه میشدم دیگه نفسم بالا نمی اومد تازه بخودم اومدم و که ای وای من با کی حرف زدم با یه گوشی ِ بی مخاطب ؟ با یه غریبه که ازش عصبانی هم بودم ؟ با... وای ...یهو صداش که حالا خیلی خفه و ضعیف شده بود و میگفت تو این لحظه دیگه نمیتونم گوشی رو نگه دارم چند دقیقه دیگه زنگ میزنم و صدای بوقی ممتد ... حس عجیبی داشتم ، گُر گرفته بودم مثل همه روزای تبدارم اما حالا بیشتر داغ بودم انگاری یه ذره از بار ِ دلتنگیهای این سالها کم شده بود ...دوباره زنگ زد و اینبار باصدائی گرفته و بغض آلود گفت حلالم کن حالا میفهمم که چه دردی را تحمل میکنی و چه حالی بودی وقتی از احساسم میگفتم تو میشدی اسپند روی آتیش حالا فهمیدم که چقدر سختی کشیدی هرچند فقط یک جلد از هفتاد جلد کتابِ زندگیتو خوندی برام و بغضش ترکید در همون حال گفت قول مید م که به احساست به عشقت احترام بگذارم هرچند که حسودیم میشه که چطور هنوز عاشق مردی هستی که اینهمه آزارت داده راستش اولش فکر کردم تو به خود آزاری علاقه داری ولی وقتی صدای گریه ات با دلت و لبت عجین میشد و حرفاتو میشنیدم کم کم متوجه شدم که چه دوست داشتن عمیقیه و فکر کردم اون شخص که اسم خودشو مرد گذاشته باید دارای چه خصوصیاتی بوده باشه که بازهم درمقابل مظالمش زنی میتونه دوستش داشته باشه ؟ انگار که تو مال این جهان و این دنیا نیستی بیخود نبود که فکر میکردم با زنهای دیگه خیلی فرق داری ... گفتم نه ؛ اشتباه نکنید منم یه آدم معمولی هستم اما در عشق و صداقت و در حرف و عمل یک کلام و صادق هستم . توقع من از زندگی با او نیاز مادی یا جسمی نبود . من اورا مثل خدا دوست داشتم . نه در حد ِ‌خدا یه چیزی تو همین مایه ها ... برای همین نمیتونستم فراموشش کنم همینطور که خدا در ذات انسانهاست این اولین و آخرین عشق هم در تک تک سلولهای من متولد شد و رشد کرد و بامن نیز خواهد مُرد . شاید بتوانم به یک زندگی غمگین وخسته کننده و یا اجتماعی ادامه بدهم شاید بتوانم با مردمان زمانه دوستی داشته باشم اما آن کسی نیستم که در کنارِ او بود م و او و خودم را باور داشتم . دیگر زندگی برایم یک حرکت مثل طی کردن روز و شبه و نه چیزی بیشتر ... دیگه آسمون همیشه برای من ابریه ؛ دیگه آواز هیچ پرنده ای منو شادنمیکنه ؛ هیچ جشن و هیچ سفری برام لذتبخش نیست دیگه فقط میگذرونم روزگارم رو با خوب و بدش که بدهاش بیشتره ..گفت : خاک بر سرش کنن که قدرتو ندونست چقدر احمق بود . گفتم هی هی هی نزار بی ادب بشم . تو حق توهین به اون رو نداری نه تو نه هیچکس دیگه .. این مربوط به من و دل ِ منه اما اجازه نمیدم حتی الانم حتی هنوز هم کسی بهش بی احترامی کنه ... گفت ببخشید که من از مَرد بودن ِ خودم خجالت کشیدم ؛ شرمم اومد اسم احساس خودمو نسبت به تو عشق بزارم و عشق و دوست داشتن تو نه اندازه ای داره نه میشه مقیاسش کرد اصلا" به عقل من و امثال منم نمیگنجه که این نوع دوست داشتن یعنی چه ؟‌فقط احترامم به تو صدبرابر شد و سر تعظیم در مقابل خواسته و حرف و عشقت فرو می آورم . و بعد گفت : خدایا منهم چنین عشقی را میخواهم و قول میدهم حفظش کنم تا زنده ام . گفتم از چه کس میخواهی ؟ عشق خدائی یا انسانی ؟ گفت عشقی زمینی که دلی خدائی دارد کسی مثل تو که اینگونه مرا بخواهد نه تو شخصی شبیه به تو ... سراغ داری ؟ گفتم : خداحافظ دیگه حوصله حرف زدن ندارم .و گوشی را گذاشتم ... آخ  دستم چقدر دردگرفته ، گوشم سوت میکشه ...  و آدرس این وبلاگ رو بهش دادم تا از سالهای قبل تر رو بخونه از خاطرات دفترچه های خاطراتی که سوزونده شدن و دفتری که خاک گرفته بود و توش در مورد ه و دیگران نوشته بودم ... و ازش خواهش کردم تا کار مهمی نداشته باشه بهم زنگ نزنه چون ...... بیخیال بابا چقدر وراجی کردم ها؟ خسته شدی دفتر خاطرات زنده ی من ؟‏ ببخشید .


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)


لیست کل یادداشت های وبلاگ
اینجا زمین است
نکته 4
نکته 3
نکته 2
نکته 1
لحظه های خاموش
جواب ایمیل و ...
این نیز بگذرد
دو خط ...
کیسه کوچک چای
[عناوین آرشیوشده]
 RSS 
 Atom 

بازدیدهای امروز: 55  بازدید
بازدیدهای دیروز: 59  بازدید
مجموع بازدیدها: 707903  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...
صاحبدل
این یادداشتها بر پیشانی وبلاگیست که حکم دفتر خاطرات داره ، بیش از هر چیز دیگر پاسخیست به نیاز درونی و فرسایندگی زمان که وادارم میکند در هر شرایط و برغم شدائد و مصایبی که بر من رفته ؛؛؛ و می‌رود تا شاید توجیهی برای عاشق ماندن باشد. این‌که فراز و نشیب‌های زندگی بارها غریب‌تر از گمان منست ، پیچ و خمش ‌ گاه چنان زیاد می‌شود که نقطه‌ی آغاز را از خاطرم می‌برد.
» پیوندهای روزانه «
» لینک دوستان من «
عاشق آسمونی
علی علی اکبری
ناصر ناصری
اسماعیل داستانی بنیسی
xXxXxXx از اون عکسها میخوای بیا اینجا xXxXxXx
.: شهر عشق :.
علی
آخوندها از مریخ نیامده اند
مدیر
شبر (تکبیر)
گروه اینترنتی جرقه ایرانی
نفحات
عباس حسنی
صل الله علی الباکین علی الحسین
مذهب عشق
سیّد
نازی
همسفر عشق
دهاتی
آبدارچی
نافذ
آریایی

دنیا
خاطرات باورنکردنی یک حاج آقا
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
حاج اقای مهربون زمانه (جلیلی)
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
ابلیس( قدرت شیطان )
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
خلوت تنهایی

شهادت ( برادر گرامیم)
خاطرات خاشعات
هانیبال
دنیا به روایت یوسف
ریتا رحمانی (بازی بزرگان )
لئون
کوثر
دریچه ای به سوی ملکوت
سایه صبور
صفیر صبح
عطش
کلبه احزان
تجارت اینترنتی
گفتگوهای من و مسیحیان
نازنین
قلب سرد
جادوگر
عکاسباشی - صادق سمیعی
چشمه های مقدس
آیتکین
شادمانه (دریا)
بهروز شیخ رودی
خادم الامام عج
مجتبی
پریسا
یادگاری - صادق سمیعی
سرمه
صادق
پریسا
قهرمانی
کاچی به از هیچی - صادق سمیعی

یکی از این 6 میلیون
شراب ادیبان = محمد رئیسی پور
غریب آشنا
چاغنامه
کوچه گرد
مرزبان سایبری
» لوگوی دوستان من «





































» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ «
» اشتراک در خبرنامه «
 
خطاطی نستعلیق آنلاین