سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، بنده مؤمنِ درویشِ آزرمگین و عیالوارخود را دوست دارد. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...

Powerd by: Parsiblog ® team.
از 1/2/89 تا امروز ........(چهارشنبه 89 اردیبهشت 8 ساعت 4:0 عصر )


بدون قبلی ها ..........

..................................................

سال و ماه عوض شد عین پلک بهم زدن ؛ امروزم اول اردیبهشت سال هشتاد و نهه ..
دوباره  دارم روز های سیاهمو ثبت میکنم

 

اگه میدونستی داری با من و زندگیم چیکار میکنی ؟ اگه میدونستی ؟!!!

تنها چیزی که برایم به ارمغان گذاشتی حس بدبینی و ناباوریست . زندگیمو سیاه

کردی ، چرا ؟ چه بدی بتو کرده بودم ؟ تا قبل از اینکه این بلاها رو به سرم بیاری یه

انسان نیک بین و خوشبین بودم ، مردم رو باور داشتم ، راست و دروغ برام مشخص بود 

ولی تو کاری کردی که حالا نمیتونم راست و دروغ رو تشخیص بدم یا نمیخوام . حس

بدبینی رو آنقدر در من افزایش دادی که اگر هم کسی راست بگه تو دلم میگم دروغ میگه

دروغ ... آخه من تو رو با تمام وجودم باور داشتم تو دنیا کسی رو از تو

درستکارتر و راستگوتر نمیدونستم ، کسی رو منطقی تر و پاکتر از تو نمیدیدم و بخاطر

عشق بتو به همه موجودات عشق میورزیدم ، حتی اشیاء برام جون داشتن و دوست

داشتنی بودند. اون وقتا قدرت تحملم آنقدر زیاد بود که بدترینهای دور و بر و

زندگیمو با قدرت عجیبی تحمل میکردم ،همه اش بخاطر تو و وجود تو بود ...

خودت میدونی چه جنایتی در حق من کردی ؟‌ تو نه تنها زندگیمو داغون کردی که روح

انسانی و عطوفت منو هم ازم گرفتی ، آدمیتم رو گرفتی روی همه چیز خط باطل کشیدی

، از این کارت چه بهره ای بردی ؟چرا با زندگی من و بچه هام بازی کردی ؟ اونا الان

یه مادر دلسوز و آرام ندارن ؛ اونا صاحب یه مادر بدبین عصبی و درب و داغون شدن

که حوصله خودش رو هم نداره ... آخه تو چطوری میخوای جواب خدا رو بدی که

حق ِ بنده اش رو اینطور گرفتی ؟ جواب بچه ها و آینده اشونو چطور میخوای بدی ؟

اینهمه سوختم و ساختم که اونا خوشبخت بشن ، و تو تمام آینده اونارو هم از من و

خودشون گرفتی . میتونی اینهمه خسارت رو جبران کنی ؟ میتونی ؟!
نفرینت نمیکنم با تمام بدی هات با تمام آزارهات با تمام دردهایی که به جانم انداختی

بازهم دلم نمیخواد طوریت بشه و بلائی به سرت بیاد اما یه رجوع به وجدانت بکن آخه

چطور داری راحت زندگی میکنی ؟ یعنی این قدر بی خیالی و وجدانت آسوده و آرامه که

راحت سر بر بالین میگذاری ؟ دیگه نه تو آرامم میکنی نه خواب نه کار نه طبیعت نه

حضور بچه ها و دوستان نه حتی مرگ ... این زندگی نیست که من دارم ، مرگ ِ

تدریجیه ، ایکاش لااقل اون یه ذره دلخوشی رو برام باقی گذاشته بودی شاید اینقدر

عاصی نبودم شاید اینهمه بدبین نمی شدم شاید میتونستم اعتماد کنم ... اینقدر پول و

پُست و تامین خواسته های رنگ وارنگ دیگران و خودت مهم بود که منو و بچه ها رو

ندیده گرفتی ؟ که منو فروختی ؟ چه روزها که به انتظارت ننشستم و تو جائی دیگر

مشغول بازی ِ روزگار بودی ... منو باختی بی معرفت ، نابودم کردی بی معرفت

.
نه نفرینت نمیکنم اما هرگز نمی بخشمت تو روزگارمو سیاه کردی تو باورهامو از بین

بردی . تو کسی بودی که در بحرانی ترین حالت ِ عصبانیت و قهر و غیض با یه کلمه

با یه صدای نرم از پُشت تلفن آب رو ، رو ی آتیش میریختی ؛‌وقتی از دست بچه ها

ناراحت بودم و یه تصمیم سخت براشون میگرفتم اونا یه زنگ بتو میزدن و مشکلشونو

میگفتن ؛ وتو به من زنگ میزدی و بی اینکه بگی اونا بتو زنگ زدن آنقدر منطقت و حرفت

برام مسجل بود که به راحتی میتونستی روی اراده و تصمیمم اثر بگذاری . عشقی که

بتو دارم نمیگذاشت روی حرفت حرف بزنم و زود میگفتم چشم هرچی تو بگی عزیز دلم و

اگر هم ازت دلخور بودم بازهم تو دلم غوغا میشد و میگفتم باشه سعی میکنم ولی به

حرفت عمل میکردم . دیدی چه زود تموم شد روزای خوبمون که رسیدی به آخر خط .

چه راحت منو باختی و راحت گذر کردی از من و عشق و زندگیم . فکر کردی تحمل

این همه عشق و علاقه و گذشتن و آروم گرفتنم خیلی آسونه ؟ فکر کردی منم مثل تو فکر

میکنم که به همین راحتی از همه چیز بگذرم ؟‌اونم بخاطر اهداف مادی و بعضیها ؟

اینروزا همه اش این جور ترانه ها رو با تموم وجودم به نیش میکشم ...

کی فکرشو میکرد تو بیوفا بشی  توهم مثه تموم آدما شی
کی فکرشو میکرد یه روز عزیز من ؛ .واسه جدائی از تو اشک بریزم
باید برم یه جای دیگه اینو چشای خیس ِ آینه میگه
کاش میدونستم عشق تو دوروزه ؛‌دلم واسه خودم داره میسوزه
منی که باتو همه جوره ساختم ؛ عاشقی رو با اسم تو شناختم
نمیتونم بگذرم از گناهت ...

دیدی چه زود تموم شد روزای خوب دیروز
رسیدیم آخر خط از تو گذشتم امروز

دیدی تموم حرفات اونی نبود که گفتی
فکر کردی که خیلی ساده اس که راستشو نگفتی
دیدی چه زود تموم شد شبای با تو بودن
نگو که بیگناهی ...

1/2/89

 

******************************************************

ذهن آشفته ام یاری نمی کنه تا آنچه در دل غمدیده ام پنهان دارم به روی سینه سپید

کاغذ منتقل کنم  ایکاش لحظه ها متوقف می شد و سپس به گذشته ها برمی گشت تا گرمای

آن عشق آتشین را مشتاقانه تر درک و لمس می کردم
فکر میکنم به روزائی که :  با دست های گرم و نجیبت عشقی جاودانه را برایم به

ارمغان اوردی حالا کجایی تا بار اینهمه اندوه را از پشت خم شده از درد و رنجم

برداری و دل مرا که چون پرنده ای در کنج قفس غمها اسیره  برهانی و با اتکا به شانه

های مردانه ات چون کوه استوار بایستم و خم به کمر نیاورم ؟و در کنار گنجینه همیشه

نهان سینه گرمت بگنجانی؟سینه ای که دشت سرسبز آرزوهایم بود و دریای بیکران

زندگیم را در اقیانوس پهناور خود جای داده بود اکنون برای کدام سپیدبختی میتپد

...؟ چشم های پر سحر و افسون تو که روزی گاری چند یار و یاورم بود  و لحظات

ِ زیبای عشق را با عُمق ِ جادویی اش برایم گرمتر می کرد و هنگامی که عاشقانه نگاهت 

می کردم و قطرات بلورین اشک که از عشق نهفته در دلم بود و تو  مهربانی را در

لابلای مژگان سیاهت برایم می افشاندی ؛ اکنون ان چشم های زیبا را هر صبح به روی

چه کسی می گشایی...؟
لبهایی که هر لحظه با شور و شوقی جنون انگیز نام مرا می خواند اکنون  نام چه کسی

را بر لب میرانند و بروی چه کسی می خندند...؟
لبهای گرم و شیرینت که مستی همه شرابهای عالم در مقابل شهد شیرین آنها هیچ بود ؛ 

اکنون لبهای چه کسی را نواز ش می دهد...؟
 روزی رسید که مرا با کوله بار غمها برجای گذاشتی و رفتی. کاش در همان دم

جان می دادم تا طعم زهرآکین بی تو بودن را هرگز نمی چشیدم
اکنون که بی تو و با یاد تو بر جای مانده ام در لابلای میله های آهنی قفسی که تو برایم

ساختی چون پرنده ای سرکنده بال و پر می زنم و از شدت رنج می نالم شاید صدایم از

میان میله ها آهنین این قفس که تو برای دل بی پناه و بی گناهم ساختی بیرون رود و در

آسمان بیکران گم شود تا روزی در جایی که عطر دلنشین نفسهای گرم تو در هوایش موج

می زند در گوش های نازنینت طنین اندازد و دل مهربانت را که چون سنگ خارا سخت

شده نرم کند و به رحم آورد تا شاید بار دیگر  مرا سخت در آغوش بفشاری تا از شدت

گرمای بازوان مردانه ات ذوب شوم و در وجودت حل شوم . افسوس دیگر هرگز

دروازه های خوشبختی را نخواهم دید دیگر ...

و این شعر بدجوری اشک منو در میاره

اون که یه وقتی  تنها کسم بود تنها پناه ِدل بیکسم  بود
تنهام گذاشت و رفت از کنارم از درد دوریش من بیقرارم
خیال میکردم پیشم میمونه ترانه عشق واسم میخونه
خیال میکردم یه همزبونه نمیدونستم نامهربونه
با اینکه رفته اما هنوزم از داغ عشقش دارم میسوزم
فکر و خیالش همش باهامه هرجا که میرم جلو چشامه
دلم میخواد تا دوام بیارم رو درد دوریش مرهم بزارم
اما نمیشه راهی ندارم نمیتونم من طاقت بیارم
اون که یه وقتی تنها کسم بود تنها پناه دل بی کسم بود ...
2/2/89

 

******************************************************
ای که می پرسی نشان عشق چیست؟ عشق چیزی جز ظهور مهر نیست عشق یعنی دل

تپیدن بهر دوست عشق یعنی جان من قربان اوست عشق یعنی دشت گلکاری شده ؛ عشق 

یعنی  در کویری خشک ؛ چشمه ای جاری شده ؛ ...
 در تنور عاشقی سردی مکن در مقام عشق نامردی مکن لاف مردی میزنی مردانه باش

در مسیر عاشقی افسانه باش عشق یعنی آهویی آرام و رام عشق یعنی شور هستی

بسه خسته ام اگه میبینی چشامو بستم اگه بازم تو رو میپرستم ؛ میخوام ببینی پای تو

هستم ... 
3/2/89

 

************************************************

امروز خیلی حالم بده خیلی تب دارم تمام تنم درد میکنه ...
بغضم گلمو فشار میده اما اشکام پایین نمیان ....
4/2/89

 

**************************************************

 

چقدر صمیمانه نگاه پاک منو خرید و چقدر نامهربانانه آسمان ِ آبی عشق رو برایم تیره 

و تا ر کرد . میگفت با فانوسی از عشق کلبه ی تاریک دلت رو روشن میکنم میگفت :

از یاسهای سفید محبت برات گردنبند میسازم چه حرفا که نفگفت ولی منو در بیستون

عشق آواره کرد.بارها به انگشتانم وعده حلقه عشق داد و من در رویاهای شیرین

لبخندم دروازه هائی از صفا و محبت ساخته بودم و او مرا از  قله های هوس پرتاب کرد

...آه که چه دل سپرده بودم
شخصیتم را ؛ زندگیم را ؛ جوانی ام را به بازی گرفت . من موندم و یه دنیا حسرت

یه دنیا غربت و تنهائی ....

دوباره تو از کنارم رفتی و هوای اون صدا با منه
 تمام آرزوهام همون بهم رسیدنا بود دوباره تو سکوت ِ من صدای
قهقهه مستانه ی یکیه که آزارم میده ...
دوباره دلم پُر ِ  خونه ... دوباره دنبال دنیا و رویا های تموم شده ام می گردم

....
دوباره دنیام خراب شد و دیگه نمیتونم بسازم ...
منو به عطر یک نفس تو اوج بوسه ها میبرد منو به عشق یک قفس طلائی  تا قله ها میبرد

... دوباره تنهام گذاشت دوباره شکست دلمو؛ دیگه نمیشه چینی بند زنو صدا کنم
5/2/89

 

****************************************************

وقتی توی لحظه های عشقم راه میرم جای خالیتو واضحتر می بینم ؛ بخودم میگم چطور

اون وقتا نمی دیدم ؟ چرا نمیفهمیدم که تو چشماش عشق نیست چرا نمیدونستم که

.... آه به دلم هزار و یک غم میشینه چقدر خودمو تو چشماش گم میکردم چقدر

آسمون دلمو نم میزدم که بشه بارون از دیدن تو وای که توی لحظه هام چقدر دارم کم

میارم چقدر بذر دلمو آب پاشی میکردم تا تو بیائی و دونه بچینی و گل ِ وجودمو بو بکشی

...
به جاش از شاخه ی دلم منو چیدی و گذاشتی خشک بشم ...
بی تو زندگیم خیلی خالی شد . خنده هام ماسید . خنکای نسیم سلامتی به افول

گرایید ... دیدی چی به سرم آوردی ؟‌ آره بخند ؛ بخند به من و دل من . بخند به

بیقراریهام . خوشحال باش از غم من ... اما من بخاطر اینهمه خنده ی رو لبات

و خوشبختی ات خوشحالم . منم با برق چشام میخندم از اینکه تو خوشحالی از اینکه تو

رها و آزاد از همه ی غمهائی ... 
6/2/89


 ******************************************************

آه از آن زاهد خودکامه من
در هوای هوس آلوده این معبد عشق
دل من همچون عود
به رهت می سوزد
وعده کردی بروی
وعده کردی بگذاری بازش
وعده کردی که به صد بوسه گرم
نرم نرمک بنوازی بازش
آه ای زاهد خودکامه من
از دلم بی خبری
اینهمه رنج و ملال و اندوه
دیدی و می گذری
آه از آن زاهد خودکامه من
بوسه بر آن لب گرم تو چه کس خواهد کاشت
ای سراپاآتش
چه کسی در تب آغوش تو جا خواهد داشت
اه ای زاهد خودکامه من
بی من و بی دل غمدیده من
گر دل تو شاد است
من هم شادم ...........
7/2/89

 

****************************************************
کاش میشد دوباره خنده ای از ته دل روی لبهام می اومد زندگی چقدر زود میگذره آدم از

فردای خود بیخبره ؛ کاش میشد چشمه چشمام بخشکه ...دست خودم نیست .

نمیتونم راحت از این فاجعه عبور کنم ... برای من فاجعه اس .
امروز پر از حرفم پر از حرف رفتن تو پر از بی تو  بودن پر از غربت ...
کجائی که ببینی غربتمو ؟ کجائی که ببینی پر از باروتم که هرلحظه میخوام منفجر بشم
کجائی که ببینی به اندازه ده سال دیگه هم شکستم و خطوتش روی چهره ام و رد پای

خاکیش روی موهام نشسته ... نه  نه جلو نیا لباسات خاکی میشن از گرد و خاک

موهام ...
8/2/89

 


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)


لیست کل یادداشت های وبلاگ
اینجا زمین است
نکته 4
نکته 3
نکته 2
نکته 1
لحظه های خاموش
جواب ایمیل و ...
این نیز بگذرد
دو خط ...
کیسه کوچک چای
[عناوین آرشیوشده]
 RSS 
 Atom 

بازدیدهای امروز: 4  بازدید
بازدیدهای دیروز: 55  بازدید
مجموع بازدیدها: 707970  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...
صاحبدل
این یادداشتها بر پیشانی وبلاگیست که حکم دفتر خاطرات داره ، بیش از هر چیز دیگر پاسخیست به نیاز درونی و فرسایندگی زمان که وادارم میکند در هر شرایط و برغم شدائد و مصایبی که بر من رفته ؛؛؛ و می‌رود تا شاید توجیهی برای عاشق ماندن باشد. این‌که فراز و نشیب‌های زندگی بارها غریب‌تر از گمان منست ، پیچ و خمش ‌ گاه چنان زیاد می‌شود که نقطه‌ی آغاز را از خاطرم می‌برد.
» پیوندهای روزانه «
» لینک دوستان من «
عاشق آسمونی
علی علی اکبری
ناصر ناصری
اسماعیل داستانی بنیسی
xXxXxXx از اون عکسها میخوای بیا اینجا xXxXxXx
.: شهر عشق :.
علی
آخوندها از مریخ نیامده اند
مدیر
شبر (تکبیر)
گروه اینترنتی جرقه ایرانی
نفحات
عباس حسنی
صل الله علی الباکین علی الحسین
مذهب عشق
سیّد
نازی
همسفر عشق
دهاتی
آبدارچی
نافذ
آریایی

دنیا
خاطرات باورنکردنی یک حاج آقا
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
حاج اقای مهربون زمانه (جلیلی)
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
ابلیس( قدرت شیطان )
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
خلوت تنهایی

شهادت ( برادر گرامیم)
خاطرات خاشعات
هانیبال
دنیا به روایت یوسف
ریتا رحمانی (بازی بزرگان )
لئون
کوثر
دریچه ای به سوی ملکوت
سایه صبور
صفیر صبح
عطش
کلبه احزان
تجارت اینترنتی
گفتگوهای من و مسیحیان
نازنین
قلب سرد
جادوگر
عکاسباشی - صادق سمیعی
چشمه های مقدس
آیتکین
شادمانه (دریا)
بهروز شیخ رودی
خادم الامام عج
مجتبی
پریسا
یادگاری - صادق سمیعی
سرمه
صادق
پریسا
قهرمانی
کاچی به از هیچی - صادق سمیعی

یکی از این 6 میلیون
شراب ادیبان = محمد رئیسی پور
غریب آشنا
چاغنامه
کوچه گرد
مرزبان سایبری
» لوگوی دوستان من «





































» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ «
» اشتراک در خبرنامه «
 
خطاطی نستعلیق آنلاین