مانند زمین با تو فروتن و خاکی بودم ؛ مثل خورشید در دوستی و مهرم
به تو گرما می بخشیدم ؛ وقتی ناراحت بودی و عصبی مثل کوه پشتت
می ایستادم وقتی میخواستم کاری برایت انجام بدهم و کمکت کنم مثل
رودخانه سخاوتمند و زلال بودم ؛ و در طول همگامی و همیاری باتو
مثل دریا آرام کنارت بودم؛ وقتی که عبادت میکردم سجاده ام سفره
عشق تو میشد و میون هر صد کلمه صحبت با خدا 99 بار اسم تو
رامیبردم ...آه بامن چه کردی مرد ؟! چه کردی ؟ هزاران رخنه کردی در دین و ایمانم ...
تنها کاری که با من کردی بدبین کردنم به انسانهای روزگار بود ؛
که فکر کنم همه دروغگو هستن ؛ و نتونم کسی رو باور کنم .دیگه حتی
نمیتونم عبادت کنم و درست نماز بخونم نمیتونم بخوابم نمیتونم غذا بخورم
همیشه خسته ام همیشه ... حالا شبانه روزم شده بارور
کردن یک کینه و یک دمل چرکین در دل و جانم . تو شیطان را به روحم
هدیه کردی .
دیگه روح دمیده شده از
خداوند را در تو نمی بینم و تو را تحفه ی خداوند نمیدانم
دیگه تو رو بشکلی که در خویش ساخته بودم نمی بینم .
الان شکل و افکار و حس واقعی تو رو دارم میبینم . و آثار
ظلم و شکنجه هایت را ...
با اینکه بهت گفته بودم ایندفعه دیگه مطمئنم
کارهای قبلی ات رو تکرار میکنی و تو گفته بودی نه دیگه نه ...من حتی
زمان داده بودم و درست همان زمان هم طول کشید . میدانستم در
طول اینمدت داری بازی میکنی اما بازهم با اینکه میدانستم ؛خودموگول میزدم
نه ، فکر منفی نکن ؛ شاید ایندفعه داره راست میگه تا اومدم دوباره باورت کنم
کارهاتو تکرار کردی و بهانه های قبلی و ... اما نه، راست نمیگفتی
و اینکه چقدر جالب بود که فقط با من و کنار من بودنت مشکل ساز بود
و ارتباطت با سایر ین مشکل ساز نبود ...........
نگو اینطور نیست که باور نمیکنم چون بگوشم رسیدکه...
و اما برای تو آرزوی خوشبختی خواهم داشت ؛ شاید بتونم
برات دعا کنم ؛چون میترسم اگه این حرفها رو بهت نزنم و دعات نکنم
آهم تو رو بگیره و زندگیت نابود بشه میترسم دل شکسته ام باعث
دردسرت بشه برای همین سعی میکنم آه نکشم و بغضم رو قورت
بدم ...........تا بتونم فراموشت کنم برای همیشه انگار از اول نبودی .