سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] آن که گفتن ندانم واگذارد ، به هلاکتجاى خود پاى درآرد . [نهج البلاغه]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...

Powerd by: Parsiblog ® team.
تلاش میکنم که ........(شنبه 89 مهر 10 ساعت 8:0 صبح )


................................

باورهای راستین زندگی را از من گرفتی . نمیدانم از کجا و چطور مامور شدی که جانم را ذره ذره بگیری؟
چرا دستور نگرفتی که یکباره تمامش کنی ؟!!! اصلا" چرا مامور نابود کردن من شدی ؟ چه کسی
بتو گفت که همچو منی را به نیستی بکشانی ؟!!! این آمدن و رفتن ها برای چزاندن من بود؟
خوب چرا ؟ مگر من با تو یا دیگران چه کرده بودم ؟ حالا راحتی ؟ وجدانت آسوده است ؟ خیالت
راحت شد؟ گفتی به آنانی که میخواستند بسوزانند مرا ؟ گفتی که مرا وسط میدان ِ زندگی گذاشتی
و دورم را پُر از هیزم کردی و بدام آتش گرفتارم کردی تا بی اینکه خودت مستقیم عمل کنی باعث
شدی خویش را بکُشم و از بین ببرم ؟ گفتی ؟ گفتی بی اینکه دست بخون من بیالائی  خونم را
مباح کردی ؟ گفتی بی اینکه بر گردنم خنجر بگذاری  سرم را از تن جدا کردی ؟ گفتی ؟ گفتی ؟ گفتی ؟!!!

تلاش میکنم از تو متنفر بشم ، نمیتونم . میخوام فراموشت کنم نمیتونم .میخوام نفرینت کنم ؛ نمیتونم
میخواخ زندگیمو از نو بسازم ، نمیتونم میخوام باورکنم که دروغ گفتی نمیتونم ...
لعنت بر تو که آتش
شدی بر زندگی من . نه میسوزانی و خاکسترم میکنی نه گلستان وجودم میشوی .
نه هستی نه نیستی ... لعنت به تو که آمدی دوباره و هیزم برایم جمع کردی و مرا وسط هیزمها
به آتش کشیدی . دور و برم را پر از حرارت کردی و مرا وسط این داغ بردل زده گذاشتی طوریکه نه خاکستر شوم نه آب فقط زجر کُشم میکنی . درست شده ام عین عقربی که گرفتار آتش شده و راه پس و پیش نداره و مجبوره خودش نیش بزنه تا بمیره و از این حلقه آتش خلاص بشه ...

خدا میان من وشما گواه است که گواهى اش بزرگ ترین ومطمئن ترین و صحیح ترین گواهى هاست

حالا دیگه نمیتوانم هیچ خواسته و آرزوئی داشته باشم جز مرگ ؛ تنها چیزی که از خدا میخواهم
همین است و بس...
آمدنت به زندگیم خیلی زیبا بود اما آمدن ها و رفتن هایی به بهانه های واهی
بسیار غم انگیز و این تنها ره آوردش مرگ تدریجی بود ...
برای این ذره ذره سوختن ها ، این ذوب شدنها و
نمُردن ها ؛ چه توجیهی وجود دارد ؟ 
 
آری  میان باورها و ناباوریها دست و پا میزنم و تو بخود مشغولی ، آرامش زندگی ام از دست
رفته است و  تو  راه ِ خود پیش گرفته ای و به خیالت هم نمیرسد که چه ظلمی در حق من و بچه ها
کرده ای  نمیدانم چطور میخواهی روز قیامت جواب اینهمه تظلم را بدهی ؟ چگونه  میخواهی
جواب این اعمالت را بدهی ؟ که من نمی گذرم از تو ؛ بچه ها هم ... تو با نابود کردن روح و جان ِ
من آنها را هم به نیستی کشاندی ؛ در آن روز به آنها هم باید جواب بدهی ؛ در پیشگاه عدل الهی
ناچاری ... که اگر آنجا هم بخواهی کتمان کنی و جواب چراها و این گناه را ندهی اعضاء و جوارحت
به سخن در می آیند ( به این که اعتقاد داری ؟) آری به سخن می آیند و میگویند که با ما چه کرده ای.

خوب میدانم که خویش را گناهکار نمیدانی ... مگر گناه کردن فقط با عمل زشت و زنا و غیبت ؛ گناه
محسوب میشود و به حساب می آید ؟ مگر دزدی فقط این است که از دیوار مردم بروی بالا یا مال و
اموالشان را به سرقت ببری ؟ نه ؛ نه  این نیست ...

تو قلب و روح مرا دزدیدی و حلالیت هم نطلبیدی زیرا خود را مُحق میدانستی در این امر .... گناهی
که تو مرتکب شدی از گناهان دیگر بزرگتر است و جنایتی که در حق من کردی از هر جنایتی بالاتر است
به نکات خاص این معقوله بیاندیش و ببین چه شد؟ حق الناس کردی ؛ قاتل جان یک خانواده شدی ؛
که این خانواده میتوانست بوجود آورنده ی خانواده هائی در آینده باشد که تو بنیان این خانه از جا برکندی
تو  کشاورز ِ" کِشت ِ بذر ِبدبینی" نسبت به عشق و آدمها در وجود ِ این دو طفل معصوم شدی !!!
تا کجا میخواهی پیش بروی ؟ تا کی ؟

به خیالت رسیده که ::: بگذار بنالد و بگرید و دست و پا بزند ؟ بیخیالش ؟  بالاخره زمان خط ِ پایان و
فراموشی و بطلان بر احوالش میکشد و خلاص ؟ ...........

شاید به آرزویت برسی که با مرگ من همه چیز پایان می پذیرد .... اما نه ؛  تازه شروع میشود چون
مرگ ؛ پایان راه زندگی نیست ؛ شاید خلاصی از خاک باشد یا خلاصی از زندان تن و آزاد شدن از
قید و بند های اجتماعی و حفظ آبرو و ... و ... و ... اما بدان که : ذرات تظلم خواهی پا برجا میماند
تا روز موعود فرا رسد ؛ آنگاه که نه مقام نه شغل نه مال نه این آدمهای رنگ و وارنگ اطرافت
هیچکدام به دادت نخواهند رسید ؛ تو میمانی و اعمالت و جواب ظلمی که کرده ای ؛ جواب اینهمه
بی عدالتی و بی انصافی و حق کُشی ... تو میمانی و جواب ترس از بنده های خدا و نترسیدن از خدا
.............
.......................
.............................

میخواهم که بگویم با تمام این حرفها دارم خود را آماده رفتن میکنم و قبل از رفتن سعی میکنم
نفرتی عمیق بر جا بگذارم که لااقل مانده و تتمه ی زندگیت را به درد ِ وجدان نگذرانی تا بتوانی
راحت از کنار قبرم بگذری و آب دهانی نیز بر آن بیاندازی و با خویش بگوئی گور بگور شده چقدر با اعصابم بازی کرد چه خوب شد راحت شدم از دستش ....

خیلی تلاش کردم فراموشت کنم و از تو بیزاری بجویم اما نه شد و نه میشود .....
نمیدانم چه جادوئی بکار بردی که نه میتوانم از تو منزجر شوم و نفرینت کنم تا دلم خنک شود و نه میتوانم
فراموشت کنم و اینهمه درد نکشم و شبها تا صبح ناله نزنم و روز از درد ِ تمام بدنم لنگ نزنم ...

یا باید مغزم منفجر شود که بتو فکر نکنم یا دیوانه شوم و مرا به زنجیر کشند تا هیچ به یاد نیاورم
یا زیر خاک بروم و خلاص ...
اما ای ظالم ِ ظلم ِ عشقی خالص و بیریا  اینک بتو میگویم که تقاص مرا روزگار از تو میگیرد ...
....

 


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)


لیست کل یادداشت های وبلاگ
اینجا زمین است
نکته 4
نکته 3
نکته 2
نکته 1
لحظه های خاموش
جواب ایمیل و ...
این نیز بگذرد
دو خط ...
کیسه کوچک چای
[عناوین آرشیوشده]
 RSS 
 Atom 

بازدیدهای امروز: 1  بازدید
بازدیدهای دیروز: 50  بازدید
مجموع بازدیدها: 708237  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...
صاحبدل
این یادداشتها بر پیشانی وبلاگیست که حکم دفتر خاطرات داره ، بیش از هر چیز دیگر پاسخیست به نیاز درونی و فرسایندگی زمان که وادارم میکند در هر شرایط و برغم شدائد و مصایبی که بر من رفته ؛؛؛ و می‌رود تا شاید توجیهی برای عاشق ماندن باشد. این‌که فراز و نشیب‌های زندگی بارها غریب‌تر از گمان منست ، پیچ و خمش ‌ گاه چنان زیاد می‌شود که نقطه‌ی آغاز را از خاطرم می‌برد.
» پیوندهای روزانه «
» لینک دوستان من «
عاشق آسمونی
علی علی اکبری
ناصر ناصری
اسماعیل داستانی بنیسی
xXxXxXx از اون عکسها میخوای بیا اینجا xXxXxXx
.: شهر عشق :.
علی
آخوندها از مریخ نیامده اند
مدیر
شبر (تکبیر)
گروه اینترنتی جرقه ایرانی
نفحات
عباس حسنی
صل الله علی الباکین علی الحسین
مذهب عشق
سیّد
نازی
همسفر عشق
دهاتی
آبدارچی
نافذ
آریایی

دنیا
خاطرات باورنکردنی یک حاج آقا
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
حاج اقای مهربون زمانه (جلیلی)
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
ابلیس( قدرت شیطان )
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
خلوت تنهایی

شهادت ( برادر گرامیم)
خاطرات خاشعات
هانیبال
دنیا به روایت یوسف
ریتا رحمانی (بازی بزرگان )
لئون
کوثر
دریچه ای به سوی ملکوت
سایه صبور
صفیر صبح
عطش
کلبه احزان
تجارت اینترنتی
گفتگوهای من و مسیحیان
نازنین
قلب سرد
جادوگر
عکاسباشی - صادق سمیعی
چشمه های مقدس
آیتکین
شادمانه (دریا)
بهروز شیخ رودی
خادم الامام عج
مجتبی
پریسا
یادگاری - صادق سمیعی
سرمه
صادق
پریسا
قهرمانی
کاچی به از هیچی - صادق سمیعی

یکی از این 6 میلیون
شراب ادیبان = محمد رئیسی پور
غریب آشنا
چاغنامه
کوچه گرد
مرزبان سایبری
» لوگوی دوستان من «





































» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ «
» اشتراک در خبرنامه «
 
خطاطی نستعلیق آنلاین