سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طمعکار در بند خوارى گرفتار است . [نهج البلاغه]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...

Powerd by: Parsiblog ® team.
چرا؟(یکشنبه 85 اردیبهشت 3 ساعت 6:53 عصر )

دلم گرفته بود میل به خانه رفتن رو نداشتم غرقِ ابهامی غریب بودم . رفتم بر بلندای یک بام . لبهُ بام نشستم . باد تندی میوزید . به او قول داده بودم حتی در بدترین شرایط دست به کار احمقانه ای نزنم . اما با حضرتش به راز و نیازی عاشقانه مشغول بودم . دلم نمیخواست بمانم دیگر دوست نداشتم در این دنیای خاکی باقی باشم . هرروز در تار و پود زندگی و روزمرگی و تکرار ملال انگیز این زندگی بیهوده بیشتر از قبل گره میخورم . تماس گرفت . کجائی ؟ میخوام ببینمت . فقط بهش گفتم دکتر هستم اما نگفتم کدام دکتر و کجا ؟ او نمیدانست که جائی نشسته ام که اگر شدت باد بیشتر میشد دیگر هرگز نمی توانست مرا ببیند . خودم را برای انچه که بر سرش آمده بود مقصر میدانستم . دیگر تاب و تحمل شکنجه روحی او را نداشتم. آخر او را از جانم بیشتر میخواستم . نگهبان ساختمان که نمیدانم از کجا فهمیده بود کسی بالای بام رفته به سراغم آمد آرام و با تحکم گفت اینجا چه میکنی ؟ به آرامی سر برگرداندم و گفتم : هواخوری !! اشکالی داره ؟ گفت : نه ، اما خواهش میکنم کمی اینطرفتر بیائید برای هواخوری . آنجا که نشسته اید خطرناکه . .... گوشی ام زنگ زد . نگاهی به شماره انداختم نه آشنا نبود. نگهبان التماس میکرد . خواهش میکنم برایم مسئولیت داره هرکاری بگید انجام میدم فقط بیائید پایین ... لبخندی زدم و گفتم : هیچکس نمیتونه کاری رو که میخوام برام انجام بده . در توان هیچکس جز او نیست و اشاره به آسمان لایتناهی کردم . گفت : باشه من دعا میکنم براتون و اشک مثل سیلاب از چشمانم فرو میچکید. گوشی دوباره زنگ زد ایندفعه او بود همان که بخاطرش نمیخواستم بمانم همان که بخاطرش غرورم را لگد مال کرده بودم . همان که تمام زندگی من بود . نمیتوانستم حرف بزنم انگار لال شده بودم . ازم دلخور شد و گفت : دیگه زنگ نمیزنه تا خودم هروقت خواستم باهاش تماس بگیرم. وتماس گرفتم و دیدمش . قلبم با تپشی دیوانه وار میزد . صبحش وقتی سر کار رفته بودم چنان روحیه خرد و خرابی داشتم که هرکسی منو میدید میفهمید یه چیزیم شده . حتی نظافتچی و آبدارچی پرسیدند طوری شده ؟ چند وقته تو خودتون فرو رفتین حتی یادتون میره جواب سلام بدین یا حتی مثل همیشه دستور چای پشت سر هم بدین . کمکی از دستمو ن بر میاد....

در  نی نی چشمای اطرافیانم میدیدم که چقدر نگرانند. و به همه میگفتم چیزی نیست فقط خسته ام  یا میگفتم سرم درد میکنه یا الکی بگم حالم خوبه مرسی .

در چنین وضعیت روحی معمولا هر کسی یه سرگرمی قوی توی زندگیش داره که به اون خودشو سرگرم کنه . اما من چی داشتم . حتی عشقم از من گریزان بود . اونم طاقت کنارم بودن رو نداشت . خودمو غرق کار و افکار خودم کردم مثل آدمهای زنده ولی خاموش . مثل یه مردهُ متحرک ...

هیچگاه تا این حد مثل امروز احساس خفت و خواری نکرده بودم . فریاد میزدم تو کجائی ؟ آخر چرا ؟ چرا منو اینگونه اسیر و وابسته خودت کردی که حالا نمیتونی کنارم باشی ؟ حتی منو از شنیدن صدات محروم کردی .

مرگ بر من و دل من که اینچنین خوار و خفیفم کرده . نوار موسیقی ملایمی گذاشته ام و بغض راه نفسم رو گرفته ... سیلاب اشک دیگه اجازه ام نمیده که قطراتشون در پنهان و خلوتم فرو بریزند . بهانه ای دیگه ندارم . فقط اشک جواب درد درونم رو میده . در دل فریاد میزنم آخر کجائی . تو را میخواهم . فریاد پنهانم تبدیل به ناله ای سوزناک شده . نه دیگر نمیتوانم . او پر مسئولیت تر از این حرفهاست که بخواد بدونه داشتن احساسات اینچنینی وقت باید براش گذاشت و یا دل گذاشت . من جز تو را نمیخواهم و تو جز کارت و حل گرفتاریهایت چیز دیگری نمیخواهی .

زندگیم هروز تلخ تر از روز قبل میگذرد . کارد به استخوانم رسیده . زهر هلاهلی را که قطره قطره به کامم میریزد این زندگی و توانی برایم نگذاشته است . من ذره ذره ذوب میشوم و او نمیداند . که برایم نوشداروست .

به کجا پناه ببرم ؟ به کجا ؟

طاقت کم لطفی هایت را ندارم . عشق کور و کرم (همانی که ازش میترسیدی) نمیگذارد که شخصیت محکمی در برابرت داشته باشم . در برابر تو ضعیف و ناتوانم . بی ثبات و متزلزل و از خود گذشته . گاه دلم میخواهد التماست کنم . گاه دلم میخواهد با همان غروری که با دیگران برخورد میکنم با تو نیز اینچنین باشم . اما نمیتوانم تو برایم غیر از دیگرانی . غیر از بقیه مردم .

دیگر نمیتوانم دست از این حالتهای ضد و نقیضم بردارم . من از چه کسی فرار میکنم ؟ از خودم ؟

فکر میکنی چند بار میشه دوست داشت و عاشق بود ؟ چند با ر میشه یه دل رو هبه کرد؟ مگه دلم بازیچه بوده که دست هرکسی بسپارمش . حالا بشین و فکر کن برایم چه بودی و چه هستی که حتی حاضرم بخاطرت بمیرم. میشه کسی خودشو دوست نداشته باشه ؟ ودیگری رو از جون خودشم بیشتر بخواد ؟ اما من اینگونه ام تو را بیشتر از خود و خواسته و جانم میخواهم . نمیخواهم سوهان روحت باشم . من آمدم که آرام جانت باشم . نه آزار روحت . ببخش مرا اشک دیگر امانم نمیدهد که بیش از این برایت بنویسم . تو را بخدا میسپارم . امید دارم که همه مشکلاتت حل بشود و روز به روز زندگی بهتری داشته باشی .

آه .... صدایت . ............................


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)


لیست کل یادداشت های وبلاگ
اینجا زمین است
نکته 4
نکته 3
نکته 2
نکته 1
لحظه های خاموش
جواب ایمیل و ...
این نیز بگذرد
دو خط ...
کیسه کوچک چای
[عناوین آرشیوشده]
 RSS 
 Atom 

بازدیدهای امروز: 59  بازدید
بازدیدهای دیروز: 42  بازدید
مجموع بازدیدها: 708486  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...
صاحبدل
این یادداشتها بر پیشانی وبلاگیست که حکم دفتر خاطرات داره ، بیش از هر چیز دیگر پاسخیست به نیاز درونی و فرسایندگی زمان که وادارم میکند در هر شرایط و برغم شدائد و مصایبی که بر من رفته ؛؛؛ و می‌رود تا شاید توجیهی برای عاشق ماندن باشد. این‌که فراز و نشیب‌های زندگی بارها غریب‌تر از گمان منست ، پیچ و خمش ‌ گاه چنان زیاد می‌شود که نقطه‌ی آغاز را از خاطرم می‌برد.
» پیوندهای روزانه «
» لینک دوستان من «
عاشق آسمونی
علی علی اکبری
ناصر ناصری
اسماعیل داستانی بنیسی
xXxXxXx از اون عکسها میخوای بیا اینجا xXxXxXx
.: شهر عشق :.
علی
آخوندها از مریخ نیامده اند
مدیر
شبر (تکبیر)
گروه اینترنتی جرقه ایرانی
نفحات
عباس حسنی
صل الله علی الباکین علی الحسین
مذهب عشق
سیّد
نازی
همسفر عشق
دهاتی
آبدارچی
نافذ
آریایی

دنیا
خاطرات باورنکردنی یک حاج آقا
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
حاج اقای مهربون زمانه (جلیلی)
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
ابلیس( قدرت شیطان )
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
خلوت تنهایی

شهادت ( برادر گرامیم)
خاطرات خاشعات
هانیبال
دنیا به روایت یوسف
ریتا رحمانی (بازی بزرگان )
لئون
کوثر
دریچه ای به سوی ملکوت
سایه صبور
صفیر صبح
عطش
کلبه احزان
تجارت اینترنتی
گفتگوهای من و مسیحیان
نازنین
قلب سرد
جادوگر
عکاسباشی - صادق سمیعی
چشمه های مقدس
آیتکین
شادمانه (دریا)
بهروز شیخ رودی
خادم الامام عج
مجتبی
پریسا
یادگاری - صادق سمیعی
سرمه
صادق
پریسا
قهرمانی
کاچی به از هیچی - صادق سمیعی

یکی از این 6 میلیون
شراب ادیبان = محمد رئیسی پور
غریب آشنا
چاغنامه
کوچه گرد
مرزبان سایبری
» لوگوی دوستان من «





































» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ «
» اشتراک در خبرنامه «
 
خطاطی نستعلیق آنلاین