سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ما را حقى است اگر دادند بستانیم و گرنه ترک شتران سوار شویم و برانیم هر چند شبروى به درازا کشد . [ و این از سخنان لطیف و فصیح است و معنى آن این است که اگر حق ما را ندادند ما خوار خواهیم بود چنانکه ردیف شتر سوار بر سرین شتر نشیند ، چون بنده و اسیر و مانند آن . ] [نهج البلاغه]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...

Powerd by: Parsiblog ® team.
ترس و ترس و ترس(سه شنبه 85 دی 19 ساعت 6:35 عصر )

در این شبهای سرد و سیاه ، در بستر تنهائی ، قصه شیدائی ام را باخویش نجوا میکنم . روزگاری کودکیِ من سراپا شور و شوق بود و بس. غم چه بود؟آه چه بود ؟ آنچه بود شادی و سرمستی بود .. زمانیکه به جانم نقش غم آشنا شده بود و چشمانم لحظه ای بی اشک نبود جادوی مهرت بر جانم نشست و سکوت جاودانه سالهای تنهائی ام را شکست . آنگاه از دلم زنگار غم را زدودی و مهرت را با مهر وجودم درآمیختی و امید ماند و بودن را به زندگی تاراج رفته ام ، ارمغان آوردی و من باز نقش آفتاب را در جاده مه آلود و تاریک زندگی ام دیدم و نورباران شدم . اما دیری نپایید ...

دیری نپایید که تو خود را از من گرفتی و امروز دردم افزون تر از پیش ؛ از فراقت ، رنجدیده و خاموش . غمگین و سرد و تاریک . جسمم نالان و زخمی ؛ دربندِ تازیانه زبانت . و نیش زهر آلوده افکارت .
پرنده ای درقفس ؛ غمگین و خشمگین ....نه ، خشم از تو . از خودم . از احساسی که خالصانه تقدیم کردم و واپس زده شدم . غروری را که سالیان متمادی در صندوقی گرانبها پنهان کرده بودم تا هیچ پتک سنگینی نتواند او را بشکند. من شدم بازیچه دست دشمن ِ دستِ زمان . باد سیاه و ویرانگر عشق ... یا شاید اسیر دستهای تقدیری نهان ....
صحبت از مهر و وفا بود ولی ....
صحبت از همدلی و صفا بود ولی ...
صحبت از شانه های قوی و مردانه بود ولی ...
صحبت از یاریِ یار بود ولی ...
پس چه شد آن گفته هایت ؟ حال پشیمان شده ای ؟
نازنیم هیچ میدانی مرا در کدامین بند به زندان بلا انداخته ای ؟ من حالا در حسرت بارانی که لبهای خشکیده و ترک خورده ام را نمناک کند مانده ام . حسرت خورشید گرما بخش چشمانت ، که میگفت : روزگارِ تیره گی ات سر آمده . من تو را دوباره احیاء میکنم . حسرت طلوعی که زود به غروب نشست و گلستان قلبم را به آتش کشید و تلی از خاکستر بجا گذاشت .
و تو هنوز نمیدانی این تصمیمت چگونه بر تارک وجودم نقش مرگی تدریجی را رقم زد.
برو ... نمیخواهم آزارت دهم . نمیخواهم تو را در رنجی که دوست نداری ببینم . شاید اونی نبودم که میخواستی . شاید نباید میدانستی که چقدر عاشقم . شاید می بایست آن کسی باشم که مردم زمانه میخواستند. آنان که خود شرح شان را بسیار شنیده ای و میدانی... شاید . ..........................
............................................................
من عاشق تر از آن بودم که ............................
بی خیال ..........................................................
جالبه ؛ گفتی : روءیا و خواب رو قبول نداری ؟ یا اینکه حرفای من روءیا و خواب هستند و اونا رو قبول نداری ؟ خوب بهت میگم که خواب و رویا و خیال خوش یعنی امید و امید یعنی توکل بر خدا... اینرا از زبان لسان الغیب میگویم .
خدا وند انسانهائی را که به او امید و توکل ندارند دوست ندارد . حالا بازهم از رویاها سخن بگو ... بازهم بگو بی خیالش . ...
میدونی چیه ؟ خسته ام خسته خسته خسته . از اینکه تمجیدت کنم و تمسخرم بگیری . تعریفت کنم و نهی ام کنی . دوستت داشته باشم و تردم کنی . عاشقت باشم و له ام کنی ...
بازی بدی رو شروع کردی اما میدونی بازنده ی واقعی کیه ؟ خودت . باور نمیکنی ؟
پس خوب بشنو ... آنچه با من کردی و دردش را به جانم انداختی مثل این میماند که تا به کسی سیلی نزده ای از حرکت دستت میهراسد . اما وقتی اینکار راانجام دادی فقط احساسی که تصاعد میگردد می ماند و جای انگشتانی سخت ... اما ترس دیگر ریخته است چون احساس میداند که سیلی چگونه است ؟ !!کاری که تو با من کردی عین همان سیلی زدنت بود ....
از این پس آنچه که اتفاق بیافتد . تو مسئول آن هستی . و ضربه اصلی را خودت میخوری . نه ؛ من به تو ضربه نمیزنم . من که باشم ؟ خداوند جای حق نشسته است و می بیند و میشنود ... مگر او میگذارد که تو به راحتی حقُ مرا پایمال کنی ؟ من صبر زیادی داشته ام . ضربه های سهمگینی خورده ام و سیلی های سخت نیز.........و حالا در این باب بیش از گذشته زخمی ام . زخمهای کهنه ام داشت بیرنگ میشد اما زخم شمشیر تو خیلی عمیق بود خیلی عمیق چون از تو انتظارش را نداشتم . جای زخمت
بد جور بر وجودم و دلم . بر تارو پودم مانده است . دارم تمرین میکنم . تمرین نفرت . بی تفاوتی . انتقام . مقاومت دربرابر ظلم و بیداد ... میخواهم که تمرین کنم . اما خداوند دلی پاک و بی ریا به من داده بود و من آنرا به تو دادم . تو این دل را زخمی کردی خیلی هم بد ... جایش مانده و زخمش ناسور است ... ناسور ناسور ....
خواستم تمرینی دیگر کنم . اما بلد نبودم مثل تو بازی کنم . خواستم فراموشت کنم اما حافظه ام زیادی قوی بود . خواستم خیانت کنم اما نتوانستم خویش را به بازی بگیرم و عروسک خیمه شب بازی شوم . خیال کن و بقول خودت روءیا پروری کن که هرآنچه را که به تو گفته بودم دروغ بوده و بعد برو و به بازی زندگی خویش ادامه بده . خیال کن که دروغ بود دوست داشتنم . عاشق بودنم . نفس کشیدنم برای تو . راه رفتنم بخاطر تو . خیال کن دروغ گفتم که تو همه زندگی منی ... نه ، نه ، تو هیچکسم نیستی من از مدتها قبل مْرده ام .. این عروسک دیگر کوکی نیست . دیگر جان هم ندارد ... یک مرده ی متحرک .... دیگر نمیتواند بازیچه باشد. دیگر او مرده است . مرده مرده مرده ............
صاحبدل تو دیگر دلی نداری که صاحب داشته باشد. دیگر نوشتنت چه معنائی دارد . شاید در این باب نیز چیزی بنویسم . نه برای خوشایند کسی که حرفی باشد برای گوش دلی .................


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)


لیست کل یادداشت های وبلاگ
اینجا زمین است
نکته 4
نکته 3
نکته 2
نکته 1
لحظه های خاموش
جواب ایمیل و ...
این نیز بگذرد
دو خط ...
کیسه کوچک چای
[عناوین آرشیوشده]
 RSS 
 Atom 

بازدیدهای امروز: 46  بازدید
بازدیدهای دیروز: 59  بازدید
مجموع بازدیدها: 707894  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...
صاحبدل
این یادداشتها بر پیشانی وبلاگیست که حکم دفتر خاطرات داره ، بیش از هر چیز دیگر پاسخیست به نیاز درونی و فرسایندگی زمان که وادارم میکند در هر شرایط و برغم شدائد و مصایبی که بر من رفته ؛؛؛ و می‌رود تا شاید توجیهی برای عاشق ماندن باشد. این‌که فراز و نشیب‌های زندگی بارها غریب‌تر از گمان منست ، پیچ و خمش ‌ گاه چنان زیاد می‌شود که نقطه‌ی آغاز را از خاطرم می‌برد.
» پیوندهای روزانه «
» لینک دوستان من «
عاشق آسمونی
علی علی اکبری
ناصر ناصری
اسماعیل داستانی بنیسی
xXxXxXx از اون عکسها میخوای بیا اینجا xXxXxXx
.: شهر عشق :.
علی
آخوندها از مریخ نیامده اند
مدیر
شبر (تکبیر)
گروه اینترنتی جرقه ایرانی
نفحات
عباس حسنی
صل الله علی الباکین علی الحسین
مذهب عشق
سیّد
نازی
همسفر عشق
دهاتی
آبدارچی
نافذ
آریایی

دنیا
خاطرات باورنکردنی یک حاج آقا
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
حاج اقای مهربون زمانه (جلیلی)
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
ابلیس( قدرت شیطان )
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
خلوت تنهایی

شهادت ( برادر گرامیم)
خاطرات خاشعات
هانیبال
دنیا به روایت یوسف
ریتا رحمانی (بازی بزرگان )
لئون
کوثر
دریچه ای به سوی ملکوت
سایه صبور
صفیر صبح
عطش
کلبه احزان
تجارت اینترنتی
گفتگوهای من و مسیحیان
نازنین
قلب سرد
جادوگر
عکاسباشی - صادق سمیعی
چشمه های مقدس
آیتکین
شادمانه (دریا)
بهروز شیخ رودی
خادم الامام عج
مجتبی
پریسا
یادگاری - صادق سمیعی
سرمه
صادق
پریسا
قهرمانی
کاچی به از هیچی - صادق سمیعی

یکی از این 6 میلیون
شراب ادیبان = محمد رئیسی پور
غریب آشنا
چاغنامه
کوچه گرد
مرزبان سایبری
» لوگوی دوستان من «





































» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ «
» اشتراک در خبرنامه «
 
خطاطی نستعلیق آنلاین