راستی ازت سئوال دارم : دلم میخواد بدونم وقتی داشتی قلبمو تو مشتت فشار میدادی و چکه چکه خونمو رو زمین می ریختی ؟چه احساسی داشتی ؟
وقتی داشتی روحمو می شکستی ؟و زیر پاهات له میکردی ؟ چه احساسی داشتی ؟ هان ؟ د ... بگو دیگه . بگو بی معرفت بگو ....
چرا با من اینکار رو کردی ؟ چرا؟ من چه بدی درحق تو کرده بودم ؟ مگه جز صداقت و خلوص چیز دیگه ای هم دیدی؟ این بود ؟ جواب محبتهام ، جواب روراستیم ،جواب همه عشقی که بتو داشتم ؟
همه باورهامو نابود کردی . همه باورهامو . تازه تو رو پیدا کرده بودم . تازه فهمیده بودم معنی بودن و دوست داشتن رو .. تازه داشتم روی بدبختی هام خط بطلان میکشیدم .تازه فهمیده بودم که منم خدائی دارم . آه .... تو به خنده هام هدف داده بودی . تو به گریه هام دلیل داذه بودی . به تو پناه آورده بودم . به زندگیم و به نفس کشیدنم رنگ و بو داده بودی . من همه داشته هامو از تو می دیدم . زندگی وقتی برای من معنای زنده بودن داشت که تو کنارم بودی . تو بهانه زندگیم بودی .
حالا دیگه چه فرقی میکنه که چطوری باشم یا نباشم . تو اومدی و گفتی که پُشتمی ، تکیه گاهمی ، گفتی تا آخرش باهام هستی ، گفتی تا هروقت که خودم نخواستم تو میمونی . تو گفتی .....
دیدی جا زدی ؟ دیدی دروغ بود ؟ دیدی تو هم مثل همه هستی ؟
فکر میکردم باهمه فرق داری . تو رو تافته جدا بافته میدونستم . فکر میکردم با اومدنت همه دردام فرار کردن . بدبختی هام به فراموشی سپرده شدن . فکر میکردم تا ابد کنارم میمونی .(( خدایا دیگه نمیخوام صدات کنم . دیگه نماز نمیخونم . دیگه هیچکسو باور نمیکنم . ))
پیامتو برای هزارمین بار خوندم : این بود پیامت : دیگه نمیتونم ادامه بدم .به نفع هردومونه که همینجا تمومش کنیم . متاسفم . (( هه ، متاسفی ؟ فقط همین؟ تو از اولشم نتونستی بیائی . همه حرفات دروغ بود . فقط ادعا میکردی . تو از خیلی وقت پیش میخواستی تمومش کنی . نمیدونم بهانه ات برای این جملات چی بود ؟ یا من چیکار کرده بودم . اما هرچی بود بهم فهموندی تو با اونی هم که ازش بدت میومد و میگفتی ... ولش کن . همه تون مثل همین همه تون مثل هم . )) بذار بقیه شو هم بگم : نوشتی که : این دنباله ی پیامته : ... بدون که هرگونه دیوونگی کنی اولین قربونیش منم .پس تو روخدا دیوونگی نکن . (( اینجا هم فقط به خودت فکر کردی . فقط خودتو دیدی)) . نگفتی چی به سرش آوردم . چی به سرش میاد؟ نگفتی بعد از اینهمه سال رنج تازه معنی لبخند رو فهمیده بود؟ نگفتی با این کارت با زندگی من چه میکنی ؟ باشه ... باشه کاری نمیکنم که تو قربونی بشی . چون هنوز هم ...... نه خیالت راحت باشه ، من خودمو قربونی میکنم . نه تو رو .....................
میدونی چطوری ؟ میخوام ........ نه صبر کن از دوستانم بپرسم ببینم اونا چی میگن ؟
از دوستای وبلاگیم سئوال میکنم . بعد تصمیم قطعیمو میگیرم .
دوستان من به نظر شما :
فاحشگی چطوره ؟بی دینی چی؟ کثافت بودن؟ خودکشی ؟
میدونید چرا این سئوالها رو کردم ؟فکر کنم که این افراد بجای یک فرد نیکوکار صالح و روراست افرادی مثل سئوالهای بالا رو می پسندن . شاید. فعلا که خیلی عصبانی هستم .
گند بزنه این زندگی رو که همه اش عذابه . مُردن چه خوبه .
میخوام اینطوری از همه این مردمان دروغگو و دو رنگ انتقام بگیرم . بعد از سالها تازه مفهوم بودن رو درک کرده بودم . خرابش کرد همه چیزو خراب کرد . من دیگه هیچ بهانه ای برای زندگی ندارم . هیچی ...