اي که از قصه ي پر غصه ي من ميخواني ...من ز تاريکي چشمان ترم ترسيدم درهمان لحظه که اميدمرا دزديديتو غزل ساز دلم بودي و رفتي افسوس گرچه هيچ از غزل تنگ دلم نشنيدي
عزيزم هيچوقت تنهات نميزارم
دوستت دارم