آره ؟!!!احساسم خاکستری شده ؟....................
ای که از قصه ی پر غصه ی من میخوانی ...
من ز تاریکی چشمان ترم ترسیدم درهمان لحظه که امیدمرا دزدیدی
تو غزل ساز دلم بودی و رفتی افسوس گرچه هیچ از غزل تنگ دلم نشنیدی
..........
نقطه چین ها ادامه می یابند و حرفهایی که گاهی در همون نقطه چین ها نهفته است .و تکرار و بازهم تکرار ..........
احساسم خاکستری شده ؟.......................
.................نزن نزن نزن
نزن بر تارهایی که نازکترین تارهای دلم را نغمه سازاست و اشکش با نگاهی معصوم سرازیر است نزن زخم برزخمه دلم که داستانم غم انگیز تر از ترانه ای بود که می نواختی بگذار نفس هایم همیشه ساکت باشند بگزار نگاه ها یم همیشه معصوم بمانند ...
آرام آرام بنوازو بیا ؛ سکوتم را نشکن ارام بنواز... آه چه سکوتی غمناکتر از غم های سال های پیش بود هنوز شروع نشده اشک را از چشمانم گرفت روزی که در انتظار خنده ای بود تا از نگاهت سرازیر شود و چشمه ای بر تشنه دل من باشد اما افسوس خنده ای بر چشمانت پیدا نکردم .من بودم که با تارهای آهنگت همخوان شدم و خواندمت اما تمامت نکردم ... کتاب ِ نُت را نبستم ... تا موسیقی را از نو بنوازم ....
احساسم خاکستری شده ؟..............
حالا میخوام یه قصه بگم از یه قطره ........
........یه قطره بود که ......................
قطره دلش دریا میخواست. خیلی وقت بود که به خدا گفته بود.
هر بار خدا میگفت:
از قطره تا دریا راهیست طولانی.
راهی از رنج و عشق و صبوری.
هر قطره را لیاقت دریا نیست.
قطره عبور کرد و گذشت. قطره پشت سر گذاشت.قطره ایستاد و منجمد شد. قطره روان شد و راه افتاد.
قطره از دست داد و به آسمان رفت. و هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت.اما ........
تا روزی که خدا گفت:
امروز روز توست. روز دریا شدن.
خدا قطره را به دریا رساند.
قطره طعم دریا شدن را چشید.
اما...
روزی قطره به خدا گفت:
از دریا بزرگتر، آری از دریا بزرگتر هم هست؟
خدا گفت:
هست.
قطره گفت:
پس من آن را میخواهم. بزرگترین را. بینهایت را.
خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت:
اینجا بینهایت است.
آدم عاشق بود.
دنبال کلمهای میگشت تا عشق را توی آن بریزد.
اما هیچ کلمهای توان سنگینی عشق را نداشت.
آدم همه عشقش را توی یک قطره ریخت.
قطره از قلب عاشق عبور کرد
و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید،
خدا گفت:
حالا تو بینهایتی....................................
چون که عکس من در اشک عاشق است.
.......................
عاشق هرگز دروغ نمیگه مخصوصاً به عشقش ...........