سفارش تبلیغ
صبا ویژن
« گفتارها سپرده نزد نگهدار است » و « نهفته‏ها آشکار » ، و « هر نفس بدانچه کرده گرفتار » . و مردم ناقص عقل و بیمار ، جز آن را که خداست نگهدار . پرسنده‏شان مردم آزار و پاسخ دهنده‏شان به تکلف در گفتار . آن که رایى بهتر داند ، بود که خشنودى یا خشمى وى را بگرداند ، و آن که از همه استوارتر است از نیم نگاهى بیازارد یا کلمه‏اى وى را دگرگون دارد » . [نهج البلاغه]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...

Powerd by: Parsiblog ® team.
یه بار دیگه هم(یکشنبه 89 مرداد 3 ساعت 2:16 عصر )


میخوام خیلی ساده بگم که نگاهم بتو زاده ی یک علاقه است و عشق اگر با دو تا چشمای قشنگش بتو نگاه بکنه تو دیگه مال خودت نیستی ؛ نگاهتم مال خودت نیست ، زمان می­گذره و زمانه هم ؛ تو از خودت دور میشی ... تا جوونی ؛ جوونی نمیکنی ؛ ازش میگذری وقت هم میگذره و پیر میشی و میمونی بی عشق و سرمستی . همه اش دنبال یه گمشده هستی که هم با تو هست هم نیست همه اش دنبال اون علاقه ی پنهونی هستی که نگاه تازه ی عشق رو از غبار ِ بی امان زمانه می روبه ... غافل از این هستی که اون عشق و نگاه شده یه تیکه از وجود تو و سایه انداخته رو دلت و گوشه گوشه های این دل ِ خرابت شده سرشار از عطر نگاه .................آره عزیزم سلام میکنم بازهم مثل همیشه به عشقت به زلالی و پاکی عشقت .اینبار داشتم فکر میکردم اگه نتونم بیام سر این دفتر و نتونم برات بنویسم چی میشه ؟ آخه خودت که میدونی اینروزا رو چطوری با تلاطم و درد و سختی طی کردم ؛ خیلی سخت بود اما به خیال ِ آمدن پیامی از طرف قهرمان ّ عشقت دلگرم بودم و این آخری هم که چی فکر میکردم و چی شد؟ انگاری امید و خوشی به ما نیومده . یه امید یه کم نور ...و در بُهتِ  مونده از یکی از خوابهام که تعبیر شد ؛ یکی دیگه هم تو راه بود و در حال تعبیر بود ؛ راستی وظیفه من این وسط چیه ؟ حسم میگه یه قدرت باورنکردنی توی وجودمه که نیاز به ادای عهد و پیمان داره تا بتونه آزاد بشه و همه ی زندگی رو به حرکت دربیاره ، خیلی تنهام خیلی خسته ام ، کجائی ؟ چرا اینهمه به دلم لطف میکنی ؟! یه بار دیگه دلم شکست یه بار دیگه ... اما تو این شکستنا بندمیزنم بهشون به امید دیدنت هر روز یه امیدی بخودم میدم که بتونم از جام بلند بشم . هرروز بخودم میگم از خواب که پاشدی برو پیشش اما یاد این حرف میافتم که دنیا مزرعه آخرته بنابراین تصمیم گرفتم اونقدر تو این مزرعه بکارم و تلاش بکنم تا دست پر بیام پیشت و بمونم و نرم ؛ اما نه ؛ نمیام . یه وقتائی هم فکر میکنم که آویزونت بشم و وبال گردنت ، اما نه نمیشم آخه از آدمائی که هرساعت اینور و انور میرن و وبال گردن این و اون میشن خیلی بدم میاد . بهتره که کمکم کنی و چون فقط تو رو میخوام این روزا فقط یاد تو و عهد و پیمونمون آرومم میکنه . دوست داشتم مثل اون وقتا همه اش کنارت بودم کاش عرضه اشو داشتم که همه کارهامو به یاد تو عشقت به ثمر برسونم . اما اینروزا به کمک نیازدارم دیگه مثل قبل ترا قوی نیستم. راستش یادم اومد که یه دعوت نامه از اون اومده که برم دیدنش نمیدونم جیکار کنم برم ؛ نرم ؟! تمام تلاشمو میکنم که زیر قول و قرارم نزنم . همه ی این اتفاقائی که افتاده کار خودت بود اگه این لطف و مرحمتها رو نمیکردی همین چند صباح پیش هم کم آورده بودم . عزیز ترینم خواهش میکنم زودِ زودِ زود به فریادم برس تو که میدونی همه این حرفا واسه چیه و به چه هدفیه؟ هیچوقت نگذار حالم بد و بدتر بشه آخه نمیخوام به هیچ قیمتی تو رو از دست بدم پس از خواهش میکنم اینهمه صداقت منو نشونه نگیر و آزمایش نکن ؛ دیگه معافم کن از اینهمه امتحانای سخت دیگه تاب و توان برام نمونده خیلی کلافه ام از شدت گیجی زمان و کیجی خودم انگاری توی هوا مُعلقم ؛ از هرچیز و هرکس که منو از تو دور میکنه متنفرم ... کاش در این دیر خرابات اونقدر فراونی عشق بود که کسی حسود ِ عشق یکی دیگه نمیشد ؛ کاش توی بازار ِ زندگی اونقدر صداقت ارزان بود که کسی دروغ رو گرونفروشی نمیکرد ...اگه ما یه کمی بهم لطف داشتیم یه کم کوچولو ... مختصر بود اما ساده اما پنهونی که کسی نمی دیدش که بخواد بگیردش . کاش به تشنگی یه پونه ی خوشبو جواب میدادیم تا رنگ احساس ِ من و تو تغییر نکنه ... یادته چقدر شعرای بارونی برای هم گفتیم ؟ غافل بودیم از اینکه دل دیوونه امون خودش بارونیه ... کاش رنگ شبمون اینقده تاریک نبود و مهتاب عشق روی تنمون میتابید و نقره ایمو ن میکرد ...... میدونی چیه ؟ یه جا خوندم که یکی میگفت : حافظ تو مصرع آخر شعرش گفته دل اگر رفت شبی ، کاش دعائی بکنیم  و بعدش گفته بود راز این شعر تو همین قسمت آخرشه ..............

بیا دعا کنیم ...................

منتظرتم فقط همین ..................................

 


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)

آیا نگاهی دیگر ؟(یکشنبه 89 تیر 27 ساعت 4:5 عصر )

با خود می اندیشم که چرا زندگی و سرنوشت اینقدر بازیهای تلخ دارد و چاره ای جز تن دادن به قضا وجود ندارد؟ چرا باید محبتها در دل نهفته بماند ، چراکه دیگری مفهوم این محبت را درست برداشت نمیکند و نیک نمی اندیشد ؟!

مبارزه با اشک ؛ مبارزه با خواسته ها ، مبارزه با زنگی ... همه اش مبارزه . تا کی ؟! از تولد تا مرگ باید با زندگی دست و پنجه نرم کنی و طوری رفتار کنی که به قبای کسی برنخورد یا برداشت بد نکند ؛ برید به جهنم ... به درک که بد برداشت میکنی . خسته شدم از اینهمه ملاحظه و مبارزه ...............................

توی آهنگهای سکوت دنبال یه مُسَکِن می گردم

به تصویری نگاه میکنم که هرساعت زنده تر جلوی چشمانم جان میگیرد و گوئی نمک بیشتری بر زخمهایم پاشیده میشود ....
غم بزرگی فضای کوچک ِ دلم را پُر کرده و آزارم میدهد . انگار که پنچه های مرگبار زمان مرا می خراشد ... تلخی اش را با تمام وجود حس میکنم .

به تمام کسانی که باعث و بانی این جدائیها و دوری ها هستند لعنت میفرستم . از همه اشون متنفرم ؛ هی با خودم کلنجار میروم تا حتی قطره ای از تصویر خوشبختی ایی که در ذهنم ساخته ام فرو نریزد ؛ وقتی تموم امیدهای آدم نا امید میشه و راهی برای برگشتن باقی نمی مونه ؛ طرز نگاه ِ آدم به اطراف عوض میشه ...........

 

بازم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

باور کنم یا نکنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دروغه یا راسته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

این دیوانگی و بازی یعنی چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سرچشمه ی این ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)

<      1   2      

لیست کل یادداشت های وبلاگ
اینجا زمین است
نکته 4
نکته 3
نکته 2
نکته 1
لحظه های خاموش
جواب ایمیل و ...
این نیز بگذرد
دو خط ...
کیسه کوچک چای
[عناوین آرشیوشده]
 RSS 
 Atom 

بازدیدهای امروز: 53  بازدید
بازدیدهای دیروز: 63  بازدید
مجموع بازدیدها: 707964  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...
صاحبدل
این یادداشتها بر پیشانی وبلاگیست که حکم دفتر خاطرات داره ، بیش از هر چیز دیگر پاسخیست به نیاز درونی و فرسایندگی زمان که وادارم میکند در هر شرایط و برغم شدائد و مصایبی که بر من رفته ؛؛؛ و می‌رود تا شاید توجیهی برای عاشق ماندن باشد. این‌که فراز و نشیب‌های زندگی بارها غریب‌تر از گمان منست ، پیچ و خمش ‌ گاه چنان زیاد می‌شود که نقطه‌ی آغاز را از خاطرم می‌برد.
» پیوندهای روزانه «
» لینک دوستان من «
عاشق آسمونی
علی علی اکبری
ناصر ناصری
اسماعیل داستانی بنیسی
xXxXxXx از اون عکسها میخوای بیا اینجا xXxXxXx
.: شهر عشق :.
علی
آخوندها از مریخ نیامده اند
مدیر
شبر (تکبیر)
گروه اینترنتی جرقه ایرانی
نفحات
عباس حسنی
صل الله علی الباکین علی الحسین
مذهب عشق
سیّد
نازی
همسفر عشق
دهاتی
آبدارچی
نافذ
آریایی

دنیا
خاطرات باورنکردنی یک حاج آقا
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
حاج اقای مهربون زمانه (جلیلی)
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
ابلیس( قدرت شیطان )
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
خلوت تنهایی

شهادت ( برادر گرامیم)
خاطرات خاشعات
هانیبال
دنیا به روایت یوسف
ریتا رحمانی (بازی بزرگان )
لئون
کوثر
دریچه ای به سوی ملکوت
سایه صبور
صفیر صبح
عطش
کلبه احزان
تجارت اینترنتی
گفتگوهای من و مسیحیان
نازنین
قلب سرد
جادوگر
عکاسباشی - صادق سمیعی
چشمه های مقدس
آیتکین
شادمانه (دریا)
بهروز شیخ رودی
خادم الامام عج
مجتبی
پریسا
یادگاری - صادق سمیعی
سرمه
صادق
پریسا
قهرمانی
کاچی به از هیچی - صادق سمیعی

یکی از این 6 میلیون
شراب ادیبان = محمد رئیسی پور
غریب آشنا
چاغنامه
کوچه گرد
مرزبان سایبری
» لوگوی دوستان من «





































» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ «
» اشتراک در خبرنامه «
 
خطاطی نستعلیق آنلاین