سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هیچ کینه توزی را دوستی نیست . [امام علی علیه السلام]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...

Powerd by: Parsiblog ® team.
میهمانی مگسها و خرمگسها(یکشنبه 86 آذر 4 ساعت 3:42 عصر )

**********

نازی و ماری عزیزم سلام اینجا اینرا اضافه میکنم چون میدانم که همواره دارید این وبلاگ رو میخونید وبر اساس گفته
هایتان از سرتاته آن را بازخوانی میکنیدو این باعث عصبانیت شما عزیزانم میشود .دلبندانم هرچه بوده گذشته بگذارید
من با احساس و چه میدانم درد خود تنها باشم اگر دوستم دارید اینقدر آزارم ندهید میدانم که دلتان میخواهد من آرام
بگیرم ، آرام هم میگیرم بالاخره همه یه روزی آرام میگیرند ایام دارد به تلخکامی نزدیک و نزدیکتر میشود و من حرفی
ندارم اما یه حرفی برای نازنین : ای بیوفا فهمیدم قضیه موبایل از گورتو بلند میشه این دستکاری تو بود و ماری هم
میدونست پس تا اطلاع ثانوی برای هیچکدام ازشما دوتا اس ام اس نمیدم تا ببینم چطوری میتونم درستش کنم گند
زدی نازی گند زدی ... ماری خانم از تو هم انتظار نداشتم بهت چی گفته بودم ؟ دستتون درد نکنه مجبورم کردین اینجا بنویسم چون خودتونو قایم کردین از من و تلفنم میدونستین اگه دستم بهتون برسه ......... بالاخره پوستتونو میکنم:)

**********

 توجه  توجه

مطلبی که تحت عنوان  ( میهمانی مگسها و خرمگسها) درج شده است صرفاً یک طنز اجتماعی است و قصد توهین به هیچ گروه یا دسته یا فردی نبوده و نیست .

 


بنام خداوندگارمگسها

روزی روزگاری مگسی با اهل و عیال خویش در محفلی با حضور پرفسورمگسها و خرمگسها نشسته بودند و از هرجایی و هر نکته ای سخنی میراندند .پروفسور مگسها در سکوت مطلق گوش به سخنان اطرافیانش میداد که ناگاه سخنگوی محفل شروع به صحبت کرد....
واه واه واه می بینید؟ مردم چه انتظاراتی از ما دارند ها ؟ تا می آییم جایی بنشینیم و استراحت کنیم دنبالمون میکنند که چه ؟ - باز مگس مزاحم شد اَه عجب سمجه این مگسه !! با انواع مگس کُشهای پلاستیکی و چسبی و اسپری میان سراغمون ...آخه ماهم حق حیات داریم .هی تلاش میکنند ما را بکُشند و از خود دور کنند آخه چرا به غرایز ما توجه نمی کنند؟ هی میخواهند بلا به سرمان بیاورند که چی ؟ مثلا ترغیب شده اند پای کثافت و فساد را از زندگیشان ببُرند؟ یعنی هنوز نفهمیده اند که فساد در وجود خودشان لانه دارد؟ مثلآ تو دهن ما میزنند که چه ؟ که چرا آلودگی ایجاد کرده ایم ؟ اعمال آلوده خودشان را ندیده اند؟ یا نمیخواهند که ببیند ؟ ای بیچاره ها ... شماها خودتون کثیف و ناباب هستید آنوقت اسم ما مگسهای بیچاره رو کثیف میگذارید؟ کُلا‍ً عرض میکنم جناب پروفسور به این حیوانات دوپا بگویید اول خودشان را با اسپری هایشان شتشو بدهند بعد بر ما خُرده بگیرند ....زیر هزاران نقاب بر چهره هایشان چه ها که نمی کنند؟!!
از آنجایی که ما خیلی فهمیده هستیم و بافوج خرمگسان نیز هماهنگ هستیم ؛ گولشان را زیاد نمیخوریم ولی این اهل ریسک بودنمان کمی ما را متضرر کرده است . آنها در واقع از ما می ترسند و این ترس ناشی از اندیشه و عمل ما است که به چنین اعمال بی رحمانه ای منجر میشود و آنگاه از مگس کُش هایشان استفاده میکنند . و کارهایشان مصداق دوستی خاله خرسه رو داره .... حالا باید چیکار کنیم ؟ !!!
پرفسور همچنان سکوت کرده و سری تکان داد و به میهمانان نگریست و گوش فرا داد:

سمت راست : ویززززززززز

مگس اولی : روزگاریست که سودای فاضلاب کرده ام
مگس دومی : یار من باش که تو را با دیده جان به سفرِ ِ فاضلاب ببرم
مگس اولی : غم نمیخورم که این کار نشاط ِ دل غمگین من است
مگس دومی : ای به روی چشم :)) دیدن ِ روی تو مرتبه ی چشم جهان بین من است ........

سمت چپ: وز وز وززززززز

مگس ماده : آَه اَه اِه چطور روی این تپه بد بو ایستاده ای ؟ چقدر تحمل داری ؟ بیا مدتی روی تپه ی من زندگی کن
مگس نر : درسته که تپه ی تو خوش عطر و بوست اما از شیرینیش دلو میزنه ... تپه ی من تنوع مزاج داره :))
مگس ماده : راست میگی این شیرینی برای تو زیادیه دلتو میزنه تو به بوی تعفن و تلخی عادت کرده ای .
مگس نر : حالا ناراحت نشو بیا جامونو عوض کنیم شاید این یکنواختی حل بشه
مگس ماده : خیلی زرنگ تشریف دارید با یه خرطوم نمیشه دو تا تپه رو اداره کرد!!!!نه جونم دلتو میزنه برو همونجا برای تو بهتره .....

روبرویی ها

مگسک ناز: ویزه چیزه ویزه .... جناب خرمگس ؟
خرمگس : جان ن ن ن ن م و عیز ز ز زززززززززز
مگسک ناز: بنظر شما اینا این دوتا سمت چپی ها رو میگم ، اشتباه نمی کنن؟
خرمگس : چطور ررررررررر
مگسک ناز: یادته که من در خانه تمیز و مطبوع عسل زندگی میکردم ؟
خرمگس : آره یادمه . اما خسته شدی و زدی بیرون که خانه ی دلخواهتو پیدا کنی و یار صدیقتو انتخاب کنی . راستی پیدا کردی ؟
مگسک ناز : آره خیال میکردم که پیدا کردم یه مدتی هم روی تپه ای زندگی کردم اما هرروز که کهنه تر میشد بوی گندش بیشتر اذیت میکرد اونوقت یارم میگفت : پیف پیف بو میدی ...امان از وقتیکه آشنایانی از دیار خود می آمدند و در شهر ما مسکن می گزیدند اونا وقتی می آمدند سوغاتی های بسیار بد بوئی هم می آوردند که بسیار متعفن تر از اونی بود که در شهر ما یافت میشد .... اونوقت یارم اونا رو خوشبوتر میدونست و جذبشون میشد ...
خرمگس : حالا چی ؟ چیکار میکنی ؟
مگسک ناز : هیچ .... در انتظارم تا مرا عشق تعلیم دهند و خلق را ورد زبان و ما را تحسین کنند ....
خلاصه ........
چشمهای پرفسور از حدقه در آمده و مجلس را دور میزد ؛ میان مگسان و خرمگسان همهمه ای در گرفته بود .
و ززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززز وزززززززززززززززززززززززززززززززززز وززززززززززززززززززززززززززز وززززززززززززززززززززز
ناگهان پروفسور با صدایی مهیب فریاد کرد ورزژژژژژژژژژژژ ورززژژژژژژژژژژژژژژژژژ  ق و م ق و م ق و م
و سکوت .........
پرفسور مگسها پشت تریبون شکلاتی رفت و روی کرد  به سخنگوی مجلس و گفت : این دغل دوستان که می بینی ؛ مگسانند گِردِ شیرینی ...
وانگاه آغاز کرد : به سخنان همه شما گوش فرا دادم اینک خوب گوش کنید :

چه مگس باشید چه خرمگس چه نر باشید چه ماده ...باید فکر کنید که از چه نوع عملکردی رضایت حاصل میکنید با خود بیاندیشید که دوست دارید بر گُل بنشینید یا گُه ... از کدام تیر ه اید؟ اگر بر گُل نشستید که بَرنده اید اگر بر گُه بنشینید که سخت باخته اید حتی اگر به مذاقتان خوشتر باشد ....جرعه ای نوش از گل سبب حکمت و تمکین و تذلیذ است و حالا رازهای خوشبختی را به همه اتان میگویم :

1-اگر اجازه بدهید هرکسی بر اساس میل و اراده خویش احساسات و رفتار شما را تعیین کند ؛ مطمئن باشید که گرفتار مگس کُشهای قوی شده اید . پس قربانی شدنتان به معنی از دست دادن امور زندگیتان است .
2- بدانید که آزادی به کسی هدیه نمیشود و شما باید خودتان آزادی خود را بدست آورید پس کسی که فرمانروای خود نیست ؛ آزاد هم نیست .
3- اگر ذهن خود را به هرچیز متمرکز کنید همان در زندگیتان ظاهر خواهد شد .
4- تواناییهای روحی هرکس تابع سطح انتظارات اوست .
5- یک تصویر مثبت و روشن از خویش میتواند در پیشروی مسیر زندگی فوق العاده موثر باشد .

ن. ت . تصویر های منفی را از ذهن و روح خود بزدایید ؛‏ اگر خواسته شما انتظاراتتان را برآورده نمی کند، از خود بپرسید : چرا سرگرم کاری یا چیزی شده ام که با اهداف و امیال من مغایر است ؟‏آنگاه جواب را برای بهتر زیستن می یابید .

من یک خرمگس هستم
» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)


لیست کل یادداشت های وبلاگ
اینجا زمین است
نکته 4
نکته 3
نکته 2
نکته 1
لحظه های خاموش
جواب ایمیل و ...
این نیز بگذرد
دو خط ...
کیسه کوچک چای
[عناوین آرشیوشده]
 RSS 
 Atom 

بازدیدهای امروز: 1  بازدید
بازدیدهای دیروز: 23  بازدید
مجموع بازدیدها: 707382  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...
صاحبدل
این یادداشتها بر پیشانی وبلاگیست که حکم دفتر خاطرات داره ، بیش از هر چیز دیگر پاسخیست به نیاز درونی و فرسایندگی زمان که وادارم میکند در هر شرایط و برغم شدائد و مصایبی که بر من رفته ؛؛؛ و می‌رود تا شاید توجیهی برای عاشق ماندن باشد. این‌که فراز و نشیب‌های زندگی بارها غریب‌تر از گمان منست ، پیچ و خمش ‌ گاه چنان زیاد می‌شود که نقطه‌ی آغاز را از خاطرم می‌برد.
» پیوندهای روزانه «
» لینک دوستان من «
عاشق آسمونی
علی علی اکبری
ناصر ناصری
اسماعیل داستانی بنیسی
xXxXxXx از اون عکسها میخوای بیا اینجا xXxXxXx
.: شهر عشق :.
علی
آخوندها از مریخ نیامده اند
مدیر
شبر (تکبیر)
گروه اینترنتی جرقه ایرانی
نفحات
عباس حسنی
صل الله علی الباکین علی الحسین
مذهب عشق
سیّد
نازی
همسفر عشق
دهاتی
آبدارچی
نافذ
آریایی

دنیا
خاطرات باورنکردنی یک حاج آقا
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
حاج اقای مهربون زمانه (جلیلی)
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
ابلیس( قدرت شیطان )
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
خلوت تنهایی

شهادت ( برادر گرامیم)
خاطرات خاشعات
هانیبال
دنیا به روایت یوسف
ریتا رحمانی (بازی بزرگان )
لئون
کوثر
دریچه ای به سوی ملکوت
سایه صبور
صفیر صبح
عطش
کلبه احزان
تجارت اینترنتی
گفتگوهای من و مسیحیان
نازنین
قلب سرد
جادوگر
عکاسباشی - صادق سمیعی
چشمه های مقدس
آیتکین
شادمانه (دریا)
بهروز شیخ رودی
خادم الامام عج
مجتبی
پریسا
یادگاری - صادق سمیعی
سرمه
صادق
پریسا
قهرمانی
کاچی به از هیچی - صادق سمیعی

یکی از این 6 میلیون
شراب ادیبان = محمد رئیسی پور
غریب آشنا
چاغنامه
کوچه گرد
مرزبان سایبری
» لوگوی دوستان من «





































» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ «
» اشتراک در خبرنامه «
 
خطاطی نستعلیق آنلاین