امروز یه کمی خوشحالترم .میدونی چرا ؟ چون دیشب یه تلفن اشتباهی برای تو باعث تماست و پرسشت از من شد. گرچه وقتی صداتو میشنوم دست و پامو گم میکنم و کلمات از یادم میره اما خوشحالم کردی با اینکه خیلی خشک و رسمی صحبت میکردی .باورت نمیشه که دیگه یادم رفته چطوری باید باهات صحبت کنم . همونطوری که دلم میگه و با همون احساس صمیمیت یا خشک و رسمی مثل خودت . همه اش هم بخاطر اینه که تو منو در خودم گم کردی . هوویت واقعیمو فراموش کردم . نمیدونم چطوری باید باهات حرف بزنم که مشکلی برای تو پیش نیاد .
دیوونه ام نه ؟ بگو دیوونه چی و کی هستم ؟
خدایا
من تو را در خلوت شب های عشاق می جویم. در سکوت دلنشین نیمه شب که همه موجودات عالم در خوابند، تو را در ترنم باران بهاری که دلنشین ترین نغمه حیات است می بینم تو را در آوارگی و سرگردانی پرندگان عاشق شهرمان می جویم.و یا در قطره شبنم نشسته بر برگ گلی و یا قطره ای که از شاخه باران زده می چکد، می جویم. من تو را در سوسوی ستارگان دوردست که آسمان شب را به زیبایی می کشانند می جویم. خدایا من تورا در سینه ای که به ظلم و ستم دریده می شود و به خون می تپد، ویا در اولین دم نوزادی که زندگی اش را با شور می آغازد، می جویم. من تو را در سخت ترین سنگ های روی زمین، در لطیف ترین غنچه های بهاری می جویم.
خدایا من تو را در همه اینها می جویم و در همه اینها می یابم. تو در تمام ذرات وجودم جریان داری و با منی، هر لحظه و هر کجا، دستم گیرکه نیازمند دستگیریت هستم .
خدایا ریسمانت را آویزان کن میخواهم بانوک انگشتانم لمس کنم.