فید بک
انگار همین امروز عصر بود که اومده بودی محل کارم .
فلاش بک
اونروز هم که برای بار اول بهانه گیری هاتو شروع کردی شنبه عصر بود ، یادته فرداش قرار بود با هم کجا بریم ؟ معلومه که یادت نیست .
من ِ خَر از نحوه بهانه گیری ها و حرفات نمی فهمیدم که منظورت چیه ؟ چقدر هنرمند بودی که تونستی اینهمه مدت نقشت رو خوب بازی کنی ، تو باید هنرپیشه میشدی یا به بازیگری روی صحنه تئاتر می پرداختی ، هرچند که الان هم روی صحنه تئاتر زندگی ایستادی وداری نقشتو خوب اجرا میکنی .
حرفای اونروز رو کامل یادمه کلمه به کلمه اش ، یکسال قبل تر رو میگم بازم یادت نیست ؟سال 85
بزار یه تیکه از اجرای اونروزتو برات بگم :
گفتم : من عاشق تو هستم ؛ تو خدای روی زمین منی (لبریز از احساسات عاشقونه بودم و در حد پرستش دوستت داشتم )
گفتی : اما من عاشق تو نیستم با کمی مکث گفتی دوستت هم ندارم .( این همون وقتی بود که من روی زمین جلوی پاهات زانو زده بودم و تو روی صندلی نشسته بودی و سَرَم رو روی زانوهات گذاشته بودم به امید نوازشت ) هیهات ...
با این حرفت تنم لرزید سرمو بلند کردم و نگاهت کردم که ببینم جدی میگی یا داری شوخی میکنی ؟!
نگاهم کردی اما حتی یه لبخند کوچولو نزدی که فکر کنم شوخی بوده و سکوت ...
بلند شدم و روبروت ایستادم ، خیلی آروم پرسیدم چی؟ چی گفتی ؟ یکبار دیگه بگو؟ داری شوخی میکنی ؟
و تو ............
سرتو برگردوندی وگفتی دوستت ندارم ، از اولشم دوستت نداشتم ، نمیدونم والله فقط یه حس دوستی بهت دارم همین .
گفتم نگاهم کن و این حرفارو تکرارکن ، نگاهم نکردی ؛ گفتم دروغ میگی مطمئنم که دروغ میگی اما نمیدونم چرا ؟ و منظورت چیه ؟ آخه چی شده که اینهمه بهانه میگیری ؟ چرا آزارم میدی ؟ ( تو خیلی اشک منو در آوردی ؛ جلوی هیچکس هرگز کم نیاورده بودم هیچکس نتونسته بود اینطوری که تو اشکمو در آوردی دل ِ منو بشکنه ) و تو ... گفتی حاضر شو بریم برسونمت دیر شده خیلی کار دارم باید برگردم اداره ؛ فردا میخوام برم ماموریت ... همیشه پیش من که می آمدی عجله داشتی و من ِ خَر نمی فهمیدم ......
اونروز و روزای قبلش و حتی تا این روزائی که دیگه بکلی منو ترک کردی معنی حرفها و حرکاتت رو نمی فهمیدم .
راستش از بس عاشق تو بودم چشمهام کور و گوشهام کر و زبونم لال بود ؛ نمیدونستم چرا این کارها رو میکنی ؟نمیدونستم قسم حضرت عباستو قبول کنم یا دُم ِ خروستو .... خیلی باورت داشتم خیلی باورت داشتم خیلی باورت داشتم ........
تازه دارم یکی یکی معنی هر حرکت و هر حرفت رو میفهمم (و چقدر دیر )
ولی چرا اینقدر طولانی به این بازی ادامه دادی متعجبم ... از تو بعید میدونستم ؛ فکرشم نمیکردم که توی بازیگری اینقدر موفق باشی ... خوشبحال کارگردانی که تو بازیگر صحنه های مختلف و احساسی فیلمش هستی ؛ چقدر قشنگ بازی میکنی اگه کارگردانهای دیگه بازیتو ببینن تو هوا قاپت میزنن ...
یه پیشنهاد ؛چطوره پلاکارد تبلیغاتی اتو در کوی و برزن بزنی و بدی تو همین خیابونائی که مانیتورهای رنگی بزرگ گذاشتن نمایشت بدن تا معروف بشی عزیزم !!! اگرچه خیلی جاها و خیلی کسا تو رو خوب میشناسن و شخصیت جذاب و تو دل برو ات حسابی دل هواداراتو هوائی کرده .......
خیلی متعجبم طی یکسال گذشته چقدر خوب نقشت رو اجرا کردی تا به مرحله نهایی برسونیش و خودتو بیگناه جلوه بدی . انگار نه انگار ... خیالتم نبود که یه زنی بود ؛ دوستت داشت ؛ عاشقت بود ؛ همسرت بود ؛ همبسترت بود ... چطوری میتونیستی کسی رو که دوست نداری ببوسی و دستشو تو دستات بگیری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چطوری میتونستی هم بالین کسی بشی که نمیخواستیش ؟؟؟؟؟؟؟
برات متاسفم خیلی برات متاسفم .... فقط اینو بدون که از هردست بگیری از دست دیگه پس میدی . اینو هرگز یادت نره .