آنگاه که حُکم رعب و وحشت را در دلت امضاء کردی و از سوی سرنوشت جرئت ریسک نداشتی ؛ جُرمت چه بود ؟عاشقی ؟
اگر عاشقی جُرم تو بود که حُکم قلبت را امضاء نمیکردی و به اجرا نمیگذاشتی ! نمیدانم از خدا میترسیدی یا از بنده هایش؟! کدامین دولت ِعشق را پرسه میزدی ؟ عشقِ الهی و زمینی یا عشق ِ نفسانی و زمینی را ؟تو که نفس ِزمینی را بیشتر از خدا میخواستی پس چرا بنام عشق مُهر بر یک دلِ بهشتی زدی ؟! این که نامش هوس بود زیرا اگر جُرمت عاشقی بود و بس ؛ امروز نه از کسی میترسیدی نه میرمیدی و نه آرزوی مرگ داشتی ... دوست داشتن جسارت میدهد به دل ِ عاشق ،
محبت : شجاعت میدهد به چشمهای عاشق ...
و این شجاعت و جسارت فقط در پاکی و زلالی یک عشق الهی معنا می یابد نه در بازیهای نفسانی ِ زمانه . برای دوست داشتن ، سَر ِ دار رفتن حلال است و از عشق مُردن شیرین .و اگر این در حیطه دلی الهی باشد هیچ مجُرمی نمی یابی و حکم جدائی بردلی
زده نمیشود ... حالا بگو جُرم تو چیست ؟چه فرقی میکند چه نیتی داشتی ؟ چگونه میتوانی در مقابل قبله بایستی و با خدای عشق راز و نیاز کنی و با دل شکسته از او و فرستادگانش نیکبختی ِفرزندان و نزدیکان را بخواهی و دعا کنی که عاقبتشان را ختم بخیر گرداند در حالیکه حق الناس کرده ای و زندگی ِ بنده های او را به تاراج برده ای ؟ چگونه میتوانی روح ِ ترک خورده و دل شکسته ای را جوابگو باشی به وقت مُردن آنگاه که از آدمیان حلالیت میطلبی ؟ چگونه به خانه خدا رفته ای آنگاه که حُرمت ِمیهمان زمینش را نگه نداشته ای ؟!!! تو مُجرم هستی ؛ جُرم تو از شکستن شاخه های درختی که باردار بوده ،بیشتر است ؛ تو بال پروانه ای را سوزاندی که گِردِشمع وجوت میچرخید و برایت آواز شیرین زندگی میخواند ؛ تو شقایقی را پَر پَر کردی که از خون ِدل ساخته شده بود ؛تو ستونهای خانه ای را خراب کردی که عاشقی با جانش لب پیجره تکیه زده
بود .................
آری گوش بسپار به آواز باد ...
گوش کن ؟! نمیشنوی ؟نه نمیتوانی ... چرا ؟!
گوش کن ... دیگر صدای ترکیدن بغضم را نخواهی شنید
دیگر برای شاخه های شکسته ام گریه نکن
دیگر برای این شقایق پرپر شده فریاد نکن
بادیدن بال ِ سوخته ی پروانه ات اشکی نریز
پنجره خالیست از چشم انتظاری عاشق
آخر محبت مُرده است و تیشه ی جبر ستون ِخانه ی عشق را ویران کرده است
آواربرسرش ریخته و خورشید پنهان شده است .......