خواستم بهت بگم که چقدر دلتنگتم ، بی قرارتم ، خواستم بگم که از بیتابی کم حوصله تر
شدم و تحملم طاقت فرسا ،عکس رخ تو رو توی ماه می بینم و روی آب ، چقدر بین من و
تو فاصله افتاده ،توی یه قفس طلائی موندم بی آب و دونه حتی نمیتونم بال بزنم قفسم
تنگه مثل دلم ،شدم عینهو خونه ای که زلزله اومده و آور شده رو آدماش و آدماش
زیر خروارها خاک دارن جون میدن نفسشون به شماره افتاده ، اما بازم صبر میکنم به
امید روزی که دوباره کنار هم باشیم و از عشق بگیم نشستم تا یه روز تو از این
زندونی که برای خودت و من ساختی خلاص بشی و آزاد و رها باهم پرواز کنیم .
میدونم که بازم میگی خوب چیکار کنم ؟ چی بگم ؟ اما من بازم منتظر میمونم تا تو یه
کاری بکنی و یه حرفی برای گفتن داشته باشی . بازم میمونم به انتظاری سخت و
طاقت فرسا . بیقرارتم مرد بیقرارتم ... بگو ، حرف بزن ، یه کاری بکن نزار
خیلی زود دیر بشه و از انتظار خشکم بزنه و بمیرم و تو رو نبینم . ازمرگ نمیترسم
.از رفتنات میترسم از آدمائی که نمیخوان خوشبختی ما دوتا رو ببینن میترسم از اینکه
یه روزی این ندیدنا و نخواستنا برات بشه یه عادت میترسم . آخه میدونم که من
میتونم اونقدر منتظرت باشم تا از عشقت و با عشقت بمیرم . اما نمیخوام هیچوقت غم
تو رو ببینم نمیخوام تو رنج بکشی همینقدر که من جور ِ تو رو میکشم بسه ، تو دیگه
نمیخواد خودتو خسته کنی من بجای تو تب میکنم بجای تو درد میکشم بجای تو میمیرم
برای تو بخاطر تو ...........
چشمم خشکید به راهت .... چشمام تاریک شدن از ... پیر شدم از ندیدنت ....
و خاتمه انتظار ............
اینو که نمیخوای ؟ میخوای ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟