روبروی همان دیوارم ؛ تلواسه زنجیرهای ذهن با جرینگ جرینگشان افکارم را به پرواز در می آورد ، بغضی فرو خورده دارم ، آیا گریه کنم یا بازهم کنترلش کنم ؟حرف بزنم بنویسم یا نه به سکوت ادامه بدهم ، از این عشق دل بکنم و ببُرم از امیدواری؟یا بازهم در هوایش پرسه بزنم ؟ فکر میکنم مُرده ام ؛ اما می اندیشم پس هستم ... هنوز هم هستم . به لحظه های پیچیدگی فکر میکنم و تمایلها ... اینکه فهمیدم وقتی شخصی تمایل به کاری داشته باشد ، یک دست نامرئی او را به همان طرف سوق میدهد و این ما هستیم که در شکل گیری خمیر ذهنمان استعمار میشویم و بدست استعمارگرائی چون (...) می افتیم امروز به این نتیجه رسیدم که تو خود خواستی این اتفاقات ناگوار بوجودبیاید ...خودت خواستی به سمتی بروی که نا خودآگاهت میخواست که خود ِ آگاهت را دنبالت کشاندی . من نه درضمیر آگاه و نه ناخودآگاهم نخواستم بسمت "میم" ها و امثالهم بروم ، پس نرفتم و قدرت اینرا یافتم که چگونه با آنها مقابله کنم . اما تو نه ؛ تو خودتمیخواستی پر بزنی ؛ خودت میخواستی آزاد و رها باشی ، از عشق و خوشبختی ؛ خود خواستی که عاشق نباشی ولی عاشقت باشند میدانی که خیلی خودخواهی؟دلت میخواست برایت بگویم از قطره قطره آب شدن درونم ؟ از اسارت تنهائیم ؟ از خراب شدن هستی ام ؟ زندگیم ؟ میخواستی که برایت بگویم از اینکه تو دیگر در آسمان من نورافشانی نمیکنی ؟ نه ؛ اینطوری نه ... تو شهاب آسمان دلم بودی تو از سرزمینی دیگر آمده بودی و با خودت عطر گلهای بهشتی را آورده بودی ؛ تو مرا به اوج شعر و شور برده بودی ؛ و رفتی چون نمیخواستی لبخند همواره بر لبم باشد و زندگیم سراسر شادمانی و اوج باشد
... من نیز میروم چون جایگاه من کنار تو و دلت نیست چون عشقم برایت زیبا نیست
من عشق هرزه نداشتم من عشق مقطعی و سوری نداشتم من عشق مادی نداشتم ؛ من زیادی عاشق بودم و شور و اشتیاق بودن کنار تو برایم همه چیز بود و تو تحمل اینهمه عشق را نداشتی نمیتوانستی ؛ نمیخواستی ... تو چه میدانی که من چگونه میخواستمت درک چنین عطوفتی برای تو سخت و سنگین بود...
***********
چند مطلب نوشته شده پشت سر هم به فواصل دو الی سه روز یکبار در همین صفحه به روز میشود که قبلا" به تاریخ معین شده است یعنی تاریخهای 15و17و20و89/6/22و .......که میخوانید و بعد خلاص ......................
دیگر شاید هیچی نباشد یا کسی برای نوشتن نباشد .........
مهدی خیلی آزارم میدهد و مرتب باعث تشنج روحی من میشود . تقصیر کیه ؟ کم محلی و جواب مردود را با اذیت و آزار در محیط کار جبران میکند .