رواق چشم من آشیانه ات بود و دلم خانه ی تو ، فارغ از قیل و قال بودم و عارفانه عاشق تو ؛ دلم به وصل تو
کبوتر خوشخوان سحرم خوش بود و زندگیم سراسر چمن و گل و عطر یاس ...
علاج ضعفهایم تو بودی و یاقوت گفتارم اسم تو بود ؛ از مال و زر و سیم گریزان و ثروتم زُمردِ چشمان تو بود و توتیای چشمانم خاک
پای تو بود ؛ خزانه ام پُر بود از امید و عشق تو که به دنیائی نمی دادمش ؛ همه اش تو بودی و مهر تو ...
تو شاهزاده سوار بر اسب سفیدم بودی و دنیای من رام ِ تو ؛ نه جای لغزیدن داشتم و نه پای رفتن به قعر گور ؛ آسمان سایه ام بود
و زمین فرشم . تا تو بودی همه بهانه ام بودی به وقت ِ نَفَس کشیدن و گذر کردن از غدٌار ِ روزگار ؛ سرو بستان و نگین مجلسم بودی ؛
رقص نسیم بر تنم بودی . تا بودی آشیانه ام استوار بود که کوه بودی پشتم بوقت ِ خرابی های دهر ..
تا وقتی که بودی و میگفتی که هستم با تو تا ابد ؛ باتو میمانم و می ایستم جلوی همه ی سیلهای عالم ؛ دلم گرم بود و لبخند برلب داشتم تا وقتی که میگفتی تو دیگر تنها نیستی چون من کنارت هستم ........ همه جرف بود همه لق لق زبان بود و خوش خیالی ...
همه خیال بود و رویا ؛ همه خواب بود ......
آخ که چه بد سیلی روزگار به صورتم خورد و چه زود رویاها تمام شد . دنیایم شد وحشت و کابوس ؛ چه زود از این خواب خوش بیدار شدم چه زود ........