خوشحالم خیلی خوشحالم
خدا کنه این شادی زودگذر نباشه و ادامه داشته باشه .
دیروز یکی از زیباترین روزهای زندگیم بود . با اینکه کاملا" تکلیفم را روشن نکرد اما همینکه دیدمش همینکه چند ساعتی کنارش بودم زیباترین لحظات را احساس کردم . تمام دیشب رو تا صبح وجودش رو با اینکه نبود کنارم حس میکردم اینبار نه مثل روزهای دیگه که تعهدش رو احساس میکردم ؛ بلکه خودش رو با تمام وجود حس میکردم بر خلاف شبهای دیگه که با استرس و رنج و گریه میخوابیدم ؛ دیشب احساس امنیت داشتم بلکه حس میکردم توی خونه داره راه میره ؛ تمام مدت او رو در کنار خودم داشتم . خیالم آسوده بود ؛ با چشم دلم میدیدم توی خونه حرکت میکنه میاد تو اتاق خواب بهم سر میزنه و منو تو خواب تماشا میکنه ؛ بیدار بودم اما این احساسها رو داشتم . خدایا شکرت شکرت شکرت که بعد از مدتها این حس رو دوباره حتی برای چند ساعت در من بیدارکردی .
عزیزترینم از تو هم ممنونم که بعد از مدتها آمدی و ساعات بیشتری را برای ماندن وصحبت کردنمان پیش آوردی . نمیدونی که تاصبح چه حال و هوائی داشتم . لحظه ای لبخند و شادی و شوق حس وجودت از من دور نبود ؛ برخلاف سایر شبها و روزها و ایام درد و رنجم ؛ این چند ساعت ارمغان سالی پُر شکوفه را داشت . مهربونم ؛ با اینکه تمام دیشب رو از این شادی مضاعف نخوابیدم و امروز هم از صبح کار میکردم اما اصلا" احساس خستگی و ناراحتی و درد در تمام بدنم نداشتم . امروز احساس میکنم کاملا" سلامتم و هیچ دردی ندارم . امروز صبح توی آئینه که نگاه میکردم حس میکردم چند سال جوانتر شده ام . حس میکردم میخوام بال بزنم و پرواز کنم نه پروازی همیشگی از زمین ؛ بلکه پروازی از سرشوق ؛ مثل رقصیدن در باد؛ مثل پرواز در طوفان؛ مثل حرکت پَر خیلی سبکبال مثل قاصدکی که پیام رسان شادیهاست ....
میگویند پیراهن یوسف علاج ِ درد ِ یعقوب است و من میگویم علاج درد ِ من دیدن ِ روی محبوب است . صدای تو آواز بهشت را برایم به ارمغان می آورد . وجود تو و دیدارت نور به چشمانم میدهد و قلبم را سرشار از آرامش میکند . محبوبم چگونه برایت بنویسم که نفَسهایم پُر از عشق تو و خواستن تو است ؟ چگونه بگویم که هیچکس و هیچ چیز را به اندازه ی تو نمیخواهم . اما نه دروغ میگویم من خدا را بیش از تو دوست دارم و عاشقش هستم زیرا او تورا بمن داده و اگر چنین مسائلی ایجاد شده حتما" حکمتی در کار بوده درسته که من کم صبرم و درخواستم از او زیاد . اما از حکمت ندادن هایش من چیزی نمیدانم و خداست که میداند آنچه را که من خوب یا بد می پندارم چیست ؟ مدتهاست که با خودم میگویم راضیم به رضایش .......
شاید هراز گاهی کفری باشم یا از اطرافیانی که میدانی یا از نبودنهای تو که مرا بیچاره میکنه و باعث میشه این اشخاص به خودشون اجازه بدن هر حرفی رو بزنن و بخیال خودشون یه لقمه چرب و نرم گیر آوردن و خوب دیگه ....... ((که کور خوندن )) . خوب همینا باعث میشه که من جوش بیارم و بنویسم واز تفاوتهای احساسی آدمها بنویسم و بگم ....
بگذریم نمیخوام برم سراغ تلخی ها و حرفهای بیمورد آنها ... امروز میخواهم این حال خوش را حفظ کنم میخواهم در وجودم ملکه باشد این حال و هوای دیروز تا امروزم ...