با صدائی ناتوان تر از آنکه از سینه ی مجروح قصه های از یاد رفته بیرون بیاید تو را صدا کردم. ...
نشنید ی !!
یکی اینجا هست که همیشه به یادته و همراهته ، نه اینکه هروقت بیکار بود وهوس کرد ، یادت بیافته ،
یکی که صدات براش موسیقی بارانه ، یکی که نگات براش نوریه در ظلمات شبهای بیکسی، یکی که " تو " شبانه روز باها ش گام برمی داری.
یکی که ....
که در ایام طوفانهای سخت زندگی به پایت ایستاد و از جایش تکان نخوردو در آ ن روزهای سخت و تاریکش ک در هر ثانیه آن قرنی نهفته بود...
یکی که هیچ چیز و هیچکس ، حتی نبودنها و دوریهایت ، نتوانست دل وذهنش را از تو دور کند و همیشه عاشق ماند تا تکیه گاهی برای تن خسته ی تو باشد ، تا عطر نفسهای سنگین تو باشد . تا همیشه با تو باشد ....
یکی صدایت میکند نه در زمانی که ذهنش خالی از روز مرگیهای زندگی است . او همیشه تو را میخواند و همیشه انتظار میکشد........