چی شد؟ اومدی یه چسب کوچولو زدی رو این دل عمدیده و رفتی ؟ همین ؟ فکر کردی با یه چسب کوچولو این دل شرحه شرحه آروم میگیره ؟ خیال کردی میتونی روی این زخم رو بپوشونی ؟ نه ... اینجوری نه .
دلم میخواد زمان رو به عقب برگردونم به اون روزی که باهات آشنا شدم ، نه ،به قبل تر،
شایدم به سالهای قبل از اون ....
گفتم : دوستم داری ؟ گفتی نه
گفتم : عاشقمی؟ گفتی نه
گفتم : ازم متنفری ؟ گفتی نه
گفتم : پس چی؟ گفتی نمیدونم
به زبون بی زبونی ، بیتفاوتی ات رو اعلام کردی . یعنی ارزش من همین بود برات ؟
آخ ...آخ ... که نمیدونی انگشت رو کجای قلبم گذاشتی ،اگه میدونستی ؟ اگه میدونستی هیچوقت اینکار رو با من نمیکردی. حالا دیگه حق هیچگونه انتخابی رو هم ندارم . تو همه حقم رو ازم گرفتی . حالا این من گمشده دیگه پیدا نمیشه .
شکستیش بد جوری شکستیش . بدجور ...
عشق رو از تو نمی خرم ، عشقم رو به مزایده نمیگذارم ، عشقم رو به تاراج نمیدم . بهت گفتم که عشق رو ازت گدائی نمیکنم و التماس هم ... من عشق رو از تو طلب دارم . تو عشقم رو، دلم رو ،زندگیمو، بودنمو؛ به من بدهکاری . چطوری میخوای بدهی ات رو پرداخت کنی ؟ هان ؟ دلمو پس بده ، دلی رو که به تاراج بردی پس بده . نمیتونی به این راحتی بگذاری و بری .. اسم این کار حق الناسه ...مگه نه ؟
*** نصف حرفامو گفتم و نصفشو قورت دادم . قسمتی از دل سوخته ام رو به شکل اشک دیدی ؛ اما بیشترش خوردم ... اما ؛ راستشو بگم ؟ میخواستم به پات بیافتم و پاهاتو ببوسم و بگم با من اینکار رو نکن ... نتونستم ، نتونستم بیشتر از این غرورمو بشکنم . تو علاوه بر دلی که برده ای ، غرورم رو هم بهم بدهکاری ، صدای شادیهامو بهم بدهکاری ، آزادیِ نفس حبس شده تو سینه ام رو بهم بدهکاری ، بازم بگم چقدر ازت طلب دارم ؟ امکان نداره بتونی با پول این بدهی ها رو پرداخت کنی . بهای سنگینی رو باید بپردازی تا شاید ....
تا حالا حسِ یه شناگر حرفه ای رو که داره غرق میشه داشتی؟ مطمئنم که این حس رو هرگز نداشتی . و من همون شناگری هستم که یهو وسط آب پاهاش قفل میشه و در یه آن ، آب میخوره ...نه هوائی تو سینْه شه ، نه پای حرکتی داره ؛ اون داره غرق میشه و گذر عمرش عینهو فیلم سینمائی میاد جلوی چشماش ...خیلی دردناکه که نجات غریق باشی و نتونی خودتو نجات بدی و لحظه به لحظه احساس خفگی ات بیشتر بشه ... مونده و رونده ؟ چی باید اسمشو بذارم ؟
ای بی انصاف ، تمام مشکلات تو ، حضور عشق من بود ؟ کاش همون وقتی که قرار بود همه چیزم رو از دست بدم نمی موندم ،کاش مُرده بودم . ..
خدا....خدا.... صدامو میشنفی ؟ ببین چطوری له ام کرد ؟ ببین چطوری دلمو انداخت زیر پاهاش و با کفشای آهنی روشو فشار داد تا چیزی ازش نمونه؟ خدایا ، الها تو خود شاهدی تو تنها شاهدی هستی که هیچوقت نفع خودشو در نظر نمیگیره ... خدایا ؛ تقاص این دل دردمند رو کی میده ؟ خدایا تا جنون راهی نمونده ...
میدونی چیه ؟ بازم وقتی دیدمت خیلی حرفا رو یادم رفت بگم خیلی حرفا هم تکراری بود ... از خودم بدم میاد ، از زندگی و نفس کشیدن بدم میاد ، از زمین و زمان بدم میاد ...
حالا میتونی جدی تر بهم بگی دیوونه ، نه بگو مجنون ، نه اینم نگو .. بگو آواره ...
نمیدونم در تو چی بود که عاشقت شدم ؟چرا به تو دل بستم ؟ نمیدونم چرا ... نمیدونم ... اگه اون موقع به یه همصحبت به یه رفیق فابریک به یه محبت نیاز داشتم حالا صد درصد بیشتر شده ...
روزی صدبار تو دلم تصمیم های عجیب و غریب میگیرم و بعد به خودم نهیب میزنم ... اوووووهوووووی کجای کاری ؟ میدونی اون وقتا اون قدیم ندیما وقتی ماما به بزرگترائی که مشکل داشتن چی میگفت ؟ میگفت : هرکی کمت گرفت کمترش بگیر وقتیم که مرد ماتمش نگیر.... در یک جمله ساده بسیار حرف و معنای عمیقی نهفته بود ... نه بخاطر کلمه ی مردنش که بخاطر مهمترین پیام این جمله... یه منظور بسیار ساده یعنی مثل تو بیتفاوت مثل تو قصی القلب مثل تو که میگی بیخیالش بابا گور پدرش به من چه که چی به سرش میاد ؟ ...
باشه ...................باشه .............