بنگر به زمان چه طُرف بستم
هیچ
وز حاصل عمر، چیست در دستم
هیچ
شمع طربم ، ولی چو بنشستم
هیچ
من جام جمم ، ولی چو بشکستم
هیچ
*************************************************************
زندگی در لحظه عمر ، فاصله میان مبداء و مقصد است .
*************************************************************
باری این قسمت سخنم با تو است .گوش فرا ده . خواستم تو را آنگونه که تصویرت بود در بر خویش حک کنم . اما دیگر بار روی به جانب حضرتش آوردم . و حالا فقط اگر بگویم از اوست و واگویه های طربناک عشقم را نثار او خواهم کرد که قدر دان عشقم خواهد بود . او که تا صدایش کنم در جوابم میگوید جانم ، عزیزم ، بگو چه میخواهی ؟ و نه تو که غرورت و کبرت مانع از واگویه ی حتی یک (بله) خشک و خالیست . پس این شعر را نیز گوش کن ...
اندیشه میکنم / بسپارمت به خاطره ها / بسپارمت به خدا/در اوج عشق و تمنا / در یک وداع تلخ برای همیشه ....
حال؛ اگر نوشتم فقط برای خدا خواهم نوشت .اگر از احساس عشقم باتو سخنها گفته بودم و از عشق نگاشته بودم نامش را عوض خواهم کرد. و آن را به معشوقی خواهم سپرد که بداند عشق و ایثار یعنی چه ؟ که جوابم این نباشد که :من در اینمورد همه چیز را تمام شده میدانم .... دیگر برای تو نوشته هایم را نمی نویسم . دیگر قطعات ادبی ام را نثار تو نخواهم کرد . که معشوقی دیگر؛ والاتر از تو یافته ام . همان که از ازل بود و من سرکشی کردم . پس آسوده باش که دیگر سخنی از عشق اگر شنیدی برای تو نخواهد بود . واگر از قبل چیزی نوشته یا انتخاب کرده ام آنها را بسته بندی میکنم و روبانی بنفش یا سبز یا طلائی برآن خواهم زد و آنرا به او هدیه میکنم که قدر هدیه ام را میداند و میفهمد و نمی ترسد و فرار نمیکند.......همین و دیگر هیچ ..............
*************************************************************
برای دفعه دیگر انشاءالله مطلب در مورد مرحم (مرهم ) خواهم نوشت .