خدایا تو ازدستم خسته نشی؟ اینهمه راز و نیاز شبانه ام دلزده ات نکنه؟
نکنه که منو به خودم واگذاری ؟ نکنه از صدای فریاد دلم خسته بشی؟
*******
آسمون امشب حسابی ابریه ، عینهو دل من . وقتی نگاهی به پشت سرم می اندازم و نگاهی به گذشته های نه چندان دور، حسی تلخ و شیرین به قلبم چنگ میزنه مثل آسمون امشب . ابری توام با نسیمی ملایم ، یعنی که غم و شادی دست به دست هم داده اند . نمیدونم حسی رو که دارم به راحتی بیان میکنم یانه ؟
ناخودآگاه یاد این قطعه شعر فروغ می افتم:
پشت شیشه برف می بارد ، پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی ، دانه ی اندوه میکارد ...
***
مو سپید آخر شدی ؛ ای برف تا سرانجامم چنین دیدی
بردلم باریدی اما ... بر سر گورم نباریدی !!!
شعری که سالها پیش از حفظ بودم و حالا در غربت شبهایم گاهی قطعاتی از دیوان این شاعره را بخاطر می آورم . گاهی هم خودم میسرایم ... غمگین و سراپا التماس گونه و شاید هم عارفانه بی اینکه از عرفان بوئی یا نسیمی بر من رسیده باشد.
********
ایکاش میتوانستم مثل تو باشم . کاش میتوانستم درمقابل قلیان احساساتی عمیق و عاری از گناه و تظاهر ، بی خیال باشم و با بی تفاوتی خاصی فقط نظاره گر باشم و بی اهمیت به حرکات و کلمات و خواسته های بحق ... سکوت کنم و یا حتی ((نه)) بگویم .
کاش میتوانستم عاشق نباشم .کاش میتوانستم دل را به دوست نداشتن عادت دهم . زندگی هیچ نیست به جز عادتی تلخ در گذر زمانه ... و دیگر هیچ ، هیچ ، هیچ ....
و تو ...اما ، تو که میخوانی و میدانی فقط به من بگو چرا؟!
*******
خداوندا ، بار الها، پروردگارا هرگز عشقت را از من باز مگیر که اگر تورا هم نداشتم دیگر به چه امیدی میخواستم زندگی کنم ؟