تمام این اخر هفته ای رو منتظر تلفن تو بودم . دریغ از یک تماس کوتاه . از چهارشنبه چشمم به گوشی خیره موند و تو تلفن نزدی حتی یک اس ام اس ساده ... این چند روزه اتفاقاتی افتاد اما تو حتی حسش نکردی که یک زنگ بزنی و بپرسی چی شده ؟ مهم نیست . عیبی نداره . تو خوش باشی کافیه .اما اینو بدون که اگه کوچکترین حالتی بتو دست بده من حس میکنم و هرطور شده و در هر شرایطی تماس میگیرم و پیام میگذارم. بهت نمیگم چی شده و چه اتفاقی افتاده ، چون برات مهم نیست که بخوای بدونی . پس گفتنش هم فایده ای نداره .تازه وقتی هم برات اس ام اس زدم که معلومه بهت خوش میگذره که تماس نمیگیری . بعد یکساعت نوشتی .خوبم الحمدالله یه کمی سردیم کرده بود!!!! یعنی این سردی کردن خیلی زحمت داشت که یه تماس بگیری و ببینی چی به سر من اومده ؟!!!
ماه رمضان آمد . دلم میخواست برای تو سحری آماده کنم و با آرامش بیدارت کنم و بگم پاشو عزیزم پاشو سحری تو بخور میخوای بری سر کار تاشب زحمت بکشی و نون دربیاری . پاشو قربونت برم ضعف نکنی یه وقت ؟ دوست داشتم لقمه درست کنم و یکی یکی با دستای خودم بهت بدم. دلم میخواست با هر لقمه ای که تو دهنت میزارم یه بوسه چاشنی مهرم کنم و بتو هدیه اش کنم . نمیدونی سحرها بی تو چقدر سخته . دلم اینروزا بیشتر از همیشه هوای تو رو داره . کاش بودی و قرآن رو با هم میخوندیم. از دیشب شروع کردم .جات خیلی خالیه که با او ن صوت زیبات برام تلاوت آیات کریمه رو انجام بدی .
آخ چقدر بی تو بودن سخته . نفس کشیدنم هم سخت شده .
امروز رو هم روزه گرفتم اما به شدت سردمه و سردرد دارم ،آخه این چند روزه هیچی نخوردم . امروزم بی سحری روزه گرفتم . تو که نیستی تا به عشق تو یه چیزی درست کنم و کنار هم سحریمونو بخوریم و شاد باشیم . دلم برات تنگه عزیز....
خدایا حکمتت رو بنازم .یکی را داده ای صدناز ونعمت یکی را نان جو آلوده برخون ...دارم سخنی با تو ، گفتن نتوانم / این دردنهان سوز نهفتن نتوانم .