قسمت دوم غمنامه دل من
دوتا چشم منتظر برای تو کمه آخه قصه نبودنت خودش یه عالمه
خون دل خوردم و روی خودم نقاشی کشیدم .
بالا رفتم و زمین خوردم .
حباب های خوشگل درست کردم ، ترکوندم .
پل ساختم و خرابش کردم ، دیوارکشیدم و ویرانش کردم .
به کبوترا دونه دادم ، خوردن و رفتن و پشت سرشونم نگاه نکردن .
داشتم پرواز میکردم که تیرکمون یه شیطونک ، بالهامو نشونه کرد.
به کویر رسیدم ، تا اومدم تو خلوت و سکوت کویر گم بشم و نفسی تازه کنم ، خار بود که از زمین سخت کویری سبز میشد و می رفت تو پاهام و زخمی ام می کرد.
رفتم و رفتم و رفتم تا به دریای عشق برسم و توش شنا کنم ، دریا طوفانی شد و موجهای خشمگین عشقمو با خودشون بردن .
خورشید که از پشت ابرا در اومد رفتم بهش لبخند بزنم و خوشامد بگم ،خودشو دوباره قایم کرد.
تا رفتم به آغوش نسیم پناه ببرم ، گرد باد شد و منو از زمین کند و محکم به صخره ها کوبید.
حالا کی میاد خرده های منو جمع کنه و بند بزنه ؟
من چینی بند زنمو میخوام .