سال نو مبارک یاران
**********************************************
میترسم ... از آینده ای نامعلوم ، می ترسم .
در آفتاب کمرنگ زندگیم و برگهائی از گرمی خورشید بر تنم و باغچه ای که نمیدانم به کدامین ریشه پایبند است
و تلاطم باد و هو هو یش در تن ، پیچیده بر شاخه های بی برگم ...
زیر چتری که از مهر بارانت مرا پنهان کرده ..
دنبال آرامشی کودکانه ، عاشقانه ، خالصانه هستم .
نه ...
به تمسخر نگیر ذره ذره احساس درونم را
نخند به رویاهای کودکانه دل عاشق و بیقرارم
گاهی مرا میترسانی .. خصوصا این دو بر خورد قبل از بیست و چهارمت را میگویم ...
دارم میترسم ... انگاری ...........
اغلب اوقات حسم بهم دروغ نمیگه ...
نمیخوام بازیچه باشم ....
حس غریبی درونم فریاد میزنه ... میخوام بهت بگم که ... اما نمیدونم چطوری ؟
میخوام بگم که میدونم ... اما چطوری؟ میترسم ، خیلی هم میترسم ...
ببین .....
بیا و تقویمی باش که همه ی عمرمو در لایه های زرین اون برات به ودیعه بگزارم ...
من خیلی وقته خودمو برات ورق زدم ...
................
در هم آغوشی لبهایمان ، ترانه ی خوانده نشده ای را شنیدم
که فردایش ...من ؛ نیستم ... صدایت را بگیر و برو ..... اولین کوچه ... نه یه کمی جلوتر این منم .... خیره در تو ... و تو ...
از تو میگذرم ...
و تو پشت چراغ قرمز ایستاده ای .........
میترسم . میترسم . میترسم ..........................
.............................................................................
.....................................................................................