چند روز پیش پسرم آمد و گفت : مامان اگر بخوام ازدواج کنم چکار باید کنم ؟ من با لبخندی پرسیدم چطور مگه ؟ گفت : یعنی میتونم ازدواج کنم و زنم رو بیارم توی این خونه ؟ اصلا چیکار باید کنم ؟ گفتم : مادر جان ، ازدواج که همینطوری نمیشه ؟ باید اول دَرسِت تموم بشه دوم سربازیتو بری سوم یه شغل ثابت داشته باشی چهارم باید پس اندازی باشه که بتونی لااقل امور اولیه یک خونه رو مهیا کنی . ضمنا حالا خیلی زوده که به این مورد بخوای فکر کنی . اونروز عمویش منزل ما بود همینکه سئوالهای پسرم رو شنید و جوابهای منو ،یهو با ریتم ِ مخصوصی شروع به خوندن شعر پایین کرد.... منم فرصت رو غنیمت شمردم و گفتم اینجا بنویسمش آخه به یه عزیز مهربون قول دادم یه پُست شاد بنویسم و این پُست رو فقط بخاطر او وبلاگ http://kolbeyeahzan.parsiblog.com نوشته ام . امیدوارم حق دوستی را ادا کرده باشم و به قولم عمل کرده باشم .
خری آمد به سوی مادر خویش بگفت مادر ؛چرا رنجم دهی بیش؟ برو امشب برایم خواستگاری اگر تو بچه ات را دوست داری خرمادر بگفتا ؛ ای پسر جان تورا من دوست دارم بهتر از جان زبین اینهمه خرهای خوشگل یکی را کن نشان ،نیست مشکل خرک ؛ از شادمانی جفتکی زد کمی عرعر نمود و پشتکی زد بگفت : مادر ، به قربان نگاهت به قربان دو چشمان سیاهت خر همسایه را عاشق شدم من نباشد بهتر از او ؛ درجهان زن برو اکنون پالان را به تن کن برو حالا بزرگان را خبر کن به آداب و رسومات زمانه شدند داخل به رسم عاقلانه دو تا پالان خریدند پای عقدش یه افسار طلا از پول نقدش خریدند از برایش یک طویله همانطوریکه رسم است در قبیله خر عاقد کتاب خود گشایید وصال عقد ایشان را نمایید دوشیزه خرخانم:آیا رضائی به عقد این خر خوش تیپ درآیی؟ یکی از حاضرین گفتا به خنده عروس خانم به گل چیدن برفته برای بار سوم خر بپرس که خر خانم سرش یکباره جنبید خران عرعر کنان شادی نمودند به یونجه ،کام خود شیرین نمودند به امید وصال و شادمانی برای این دو خر در زندگانی
صاحبدل این یادداشتها بر پیشانی وبلاگیست که حکم دفتر خاطرات داره ، بیش از هر چیز دیگر پاسخیست به نیاز درونی و فرسایندگی زمان که وادارم میکند در هر شرایط و برغم شدائد و مصایبی که بر من رفته ؛؛؛ و میرود تا شاید توجیهی برای عاشق ماندن باشد. اینکه فراز و نشیبهای زندگی بارها غریبتر از گمان منست ، پیچ و خمش گاه چنان زیاد میشود که نقطهی آغاز را از خاطرم میبرد.