امروز تاریخ 5/10/86 این یادداشت رو برای دوستان عزیز صاحبدل که تعدادیشون منم بعنوان دوست قبول کردند مینویسم که در شادی من شریک بشن . دیشب با (صاحبدل) تماس داشتم برخلاف این چندین ماه اخیر دیشب خیلی خیلی خوشحال بود وپشت تلفن میخندید اونم از اون خنده هایی که وقتی شروع میکنه دیگه حالاحالاها تموم نمیشه گفت نازنینم خیلی خوشحالم حالمم خوبه شادمان شادمان هستم و جالبه بعد از کلی صحبت بامن گفت دیگه مزاحمم نشو میخوام بخوابم (( توی این چندسالی که میشناسمش هرگز نشنیده بودم به این زودی ساعت 30/9 شب بگه میخوام بخوابم ؛ اونم اینطور ... از شادی؛ گاهی با آرامبخش هم که میخوابید ساعت از نیمه شب میگذشت )) حالا براش خوشحالم گفت : نازنینم خیلی خوشحالم زندگی داره روی خوشش رو بهم نشون میده دعا کن که این خوشحالی تموم نشه و ادامه داشته باشه که میدونی چه چیزی باعث خوشی منه میگفت احساس خوشبختی و رضایت میکنم نازی من برام دعا کن فقط دعا کن این شعف دل رو از دست ندم که هیچ چیز به اندازه این موضوع برام حیات بخش نیست ........... شما هم براش دعا کنین که این ایام رو تا آخر عمر داشته باشه . الهی آمین .
ای کسیکه باعث خوشبختی و شادی دوست عزیزتر از جانمان شدی من و مریم هم صمیمانه ازشما تشکر میکنیم همیشه دل شما هم شاد باشه . نگذارید بازهم رنگ غم به زندگیش بباره ...........سعی کنید چراغ دلش رو همیشه روشن نگه دارید.او جز شما کسی رو نداره
سلام بازهم نازنین فضول هستم این روزها زمزمه های عارفانه یا عاشقانه یا دلگیرانه صاحبدل را میشنوم و از درون رنج میبرم نمیدونم چه خیالائی تو سرشه حرف که نمیزنه فقط داره منو دلخون میکنه و هی مینویسه ... یکی از دفتراشو یواشکی بلند کردم هنوز نفهمیده که گم شده اینقدر توش گشت و گذار کردم تا این شعری رو که مرتب زمزمه میکنه و با صوتی سوزناک میخونه (( و خدائیش صدای قشنگی داره )) پیدا کنم و براتون بنویسم میگه میخوام برم سفر یه سفر دور و دراز .... میگمش دلم تنگت میشم ؛ میگه عادت میکنی عزیزم ...دلنگران نباش ......
غریب و بی کس و محروم و تنها به زندانِ غم افتادم خدایا ندارم کس که دستم را بگیرد به جز دست تو ای حیِّ توانا ***** کشم تا کی من این بارگران را بیازارم روانِ ناتوان را ؟ خداوندا بده صبری به این دل و یا پایان بده این نیمه جان را ***** چو آزردی تن آزرده ام را به خون کردی دل افسرده ام را نویدی بر من افسرده دل ده بکن شادان گل پژمرده ام را ***** بیا محض رضای حق نگارا مبر از خاطر خود این گدا را بدست آور دل غمگین مارا که تا راضی کنی از خود خدا را ***** چو گیسوی نگارمن خدایا سیه شد روزگارمن خدایا دگر هرگز بکوی آن دل آرا نمی افتد گذار من خدایا ***** بدام غم گرفتارم خدایا اسیر طره یارم خدایا خلاصم کن از این دام بلاخیز که پیش گلرخان خوارم خدایا *****
صاحبدل این یادداشتها بر پیشانی وبلاگیست که حکم دفتر خاطرات داره ، بیش از هر چیز دیگر پاسخیست به نیاز درونی و فرسایندگی زمان که وادارم میکند در هر شرایط و برغم شدائد و مصایبی که بر من رفته ؛؛؛ و میرود تا شاید توجیهی برای عاشق ماندن باشد. اینکه فراز و نشیبهای زندگی بارها غریبتر از گمان منست ، پیچ و خمش گاه چنان زیاد میشود که نقطهی آغاز را از خاطرم میبرد.