تو را دوست دارم اما آنطور که شایسته است نمیتوانم بگویم ، شاید نحوه عملکردم و گویشم تو را برنجاند ، شاید بلد نیستم دوست داشتنم را چگونه بتو بگویم اما خودت بهتر از هرکسی از نگاهم میخوانی که برای من تو چه کسی هستی . خود بهتر میدانی که تو جریان زندگی منی ... پس از من نرنج
منتظر باش اما معطل نشو ، تحمل کن اما توقف نکن ، قاطع باش اما لجباز نباش ، صریح باش اما گوشت تلخ نباش .... بگو آره اما نگو حتماْ ، بگو نه اما نگو ابداْ ....
علتهاشو میدونی ؟ خوب ، فکر کن .....
*****
نمیتونم باهات باشم اما برات میمونم ، نمیتونم توی چشمات باشم اما جلوی نگاهت می ایستم ، نمیتونم حرفاتو بشنوم اما صداتو میشنوم ، نمیتونم برات بخونم اما برات مینویسم .
*****
چه کسی میدونه که من در پیلهِ تنهایی خودم تنهای تنها هستم و در حسرت روزنه ای که نورخورشید وجودت بر تاریکی زندگیم بتابه ؟ یه کمی از تو لاک افکارت بیرون بیا تا ببینی که چقدر به این نور نیاز دارم و تو نیزبه این نور به این روزنه نیازمندی ، داریم فرصتها را از دست میدهیم .....داریم از دلمان فرار میکنیم .... تو هم میدانی که چه میگویم و چه میخواهیم هردومان خوب هم میدانی اما فرار میکنی از واقعیت فرار میکنی ....هیچکس نمیتونه اعتراض کنه که چرا واقعیت زشته اما میپرسه چرا؟من بهت میگم چون واقعیتها عکس درون آدماست چون واقعیت از هیچ چیز نمی ترسه .... اصلاْ نمیترسه ، واقعیت خیلی شجاعه .....
ایناهمه اش بهونه است ؛ چی ؟ چیا ؟ اینکه زمستونه و برف میاد ... آخه برف از آسمون خسته میشه ، اینکه پاییزه و برگ درخت میریزه ... آخه برگ از درخت خسته میشه ، اینکه دیر میشه و به مقصد دیر میرسی ... آخه تو از کنار من بودن خسته میشی ،اینکه آدمای دیگه چی میگن و چی نمیگن ... آخه خودت نمیخوای جلوی گویش ها بایستی چون از ایستادن خسته میشی ، اینکه همه اش بهونه میگیرم و تو رو میخوام ... آخه دلم برات تنگ میشه .....اینکه ........ بگذریم ...
*****