خدا را شکر که نمیدونی این صفحه مال منه و نمیشناسیش تا درد منو بفهمی . گاهی دلم میخواست بهت آدرسشو میدادم . اما اونوقت هرچی که دلم خواست نمیتونم بنویسم . با این حال مخاطبم همیشه تو هستی تویی که از جانم بیشتر دوستش دارم . و هرگز کسی نمیتواند این جایگاهی که در دلم باز کرده ای ، از من بگیرد. اینهم شعری است که قبلا میخواستم بنویسم . متن های زیادی رو این چند وقت نوشتم اما خیلی هاش ارسال نشده . شاید حکمتش این بوده که ثبت نشه . لابد دلیلی داشته .
اولین باری که طوفانی شدم
پیش پای عشق قربانی شدم
یک دو گام از خویشتن بیرون شدم
واقف از اسرار پنهانی شدم
عشق غیر از تاولی پر درد نیست
هر کس این تاول ندارد مرد نیست
آب می خواهم سرابم می دهند
عشق می ورزم عذابم می دهند
عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
تیشه زد بر ریشه اندیشه ام
کوه کندن گر بنا باشد پیشه ام
بویی از فرهاد دارد تیشه ام
عشق از من دور و پایم سنگ بود
قیمتش بسیار و دستم تنگ بود
هیچکس درد مرا وا کرد؟ نه
فکر دست تنگ ما را کرد؟ نه
هیچکسی از حال ما پرسید؟ نه
هیچکسی اندوه ما را دید؟ نه
هیچکسی چشمی برایم تر نکرد
هیچکسی یک روز با من سر نکرد
هیچکس اشکی برای من نریخت
هر که با من بود از من گریخت
خوب اگر این است من بد می شوم
عشق اگر این است مرتد می شوم
گفته بودند عشق طوفان می کند
هر چه می خواهد دلش. آن می کند
گفته بودند عشق درد بی دواست
علت عاشق زعلت ها جداست
آری اکنون آگه از آن می شوم
زان همه جستن پشیمان می شوم
چند روزی هست حالم دیدنی است
حال من از این و آن پرسیدنی است
گاه با حافظ تفال می زنم
گاه بر روی خودم زل می زنم
فاش می گویم به آواز بلند
وارثان دردهای ارجمند
آی مردم شوق هوشیاری چه شد؟
آن همه موسیقی جاری چه شد؟
دادها نابالغ و دلواپسند
خنده ها در عین پیری نارسند
گفتم آخر عشق را معنا کنم
بلکه جای خویش را پیدا کنم
آمدم دیدم که جای لاف نیست
عشق غیر از عین و شین و قاف نیست