سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خود رأیی ات، تو را می لغزاند و در مهلکه ها سرنگون می سازد . [امام علی علیه السلام]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...

Powerd by: Parsiblog ® team.
قصه ی دو کبوتر(یکشنبه 87 فروردین 25 ساعت 3:0 صبح )

یکی بود یکی نبود  زیر گنبد کبود دو کبوتر نشسته بود .....

اینطور باید شروع کرد قصه رو ؟
روزی روزگاری کبوتر ماده ای تک و تنها کنج یک قفس نشسته بود با خدای خودش نجوا میکرد زیر لب چیزی میگفت و عابرین گاهی برق اشکی رو توی چشماش می دیدند  و قفل بزرگی که سیاه و زشت بود روی قفس  طلائیش .............
- کبوتر ماده ی سفید سالها بود که توی این قفس طلایی زندگی میکرد.... 
یه روزی از همان روزها این کبوتر ماده با یک کبوتر نر آشناشد براتون گفتم که خونه کبوتر سفید ماده چطوری بود. کبوتر نر هم که از یک تیره ی دیگه ی کبوترا بود در یک قصر قدیمی و سُنتی زندگی میکرد ...
این آشنائی اینطور شروع شد که روزی طوفانی در منطقه ای بزرگ بوقوع پیوست و این باعث شد کبوتر نر که درحال پرواز و گشت و گذار بود به نقطه ای دیگر از اون سرزمین پرتاب بشه ... طوفان دیگه تموم شده بود اما کبوتر نر که میخواست به خونه اش برگرده از جلوی خونه ی کبوتر سفید عبور میکرد .... توقفی و .....
این آشنائی اینطور شروع شد که پرسید : تو چرا اینقدر غمگینی ؟ چرا خونه ات اینقدر کوچیکه ؟ چرا تا حالا میون کبوترای دیگه ندیدمت ؟ تو از کجا اومدی ؟ بیا بیرون از خونه ات .... کبوتر سفید گفت آخه من مال اینجا نیستم منو به زور آوردن ... در خونه ام باز نمیشه یه قفل بزرگ داره مگه نمی بینیش ؟ کبوتر نر خیلی دلش براش سوخته بود با خودش فکر میکرد چطوری این ماده ی نازنین رو آزاد کنه ... تا اونم بتونه پرواز کنه ؟ از اون روز ببعد هرروز می آمد و بهش سر میزد و باهاش حرف میزد و دلداریش میداد ... تا اینکه یه روز ناگهان در قفس باز شد و کبوتر سفید آزاد شد ... کلید این آزادی عشق بود محبت بود صفا بود ... شکل گرفتن رویاهای طلائیش بود .... اون سخت عاشق شده بود اون اولین عشق زندگیشو تجربه میکرد ... اولین طپشهای قلبشو احساس میکرد .....


دیگه هردو باهم پرواز میکردن .... مدتی گذشت .... هم نژادهای کبوتر نر نمیخواستن بزارند آب و دونه ی خوشبختی از گلوی کبوتر ماده سفید پایین بره ... هر روز یه بلائی به سرش می آوردند ، کبوتر ماده تمام بلاها رو به جون میخرید چون عاشق بود عاشق ناجی خودش چون این ناجی رو مسافر خدا میدونست ... تا اینکه ........
دیگه نمی تونم ، دیگه نمی کشم ، برو دنبال سرنوشت خودت برو منو رها کن .... میخوام راحت باشم میخوام آرامش داشته باشم ......... اینها رو کبوتر نر به ماده گفت ... کبوتر سفید دلش شکست ....آخه چرا ؟ مگه نمیگفتی کنار من آرامش داری مگه نمیگفتی دوستم داری ؟ مگه نمیگفتی هرگز تنهات نمیزارم مگه نمیگفتی دیگه نمیزارم بری تو ی قفس .........
بهش گفت : آخه دیگه دوستت ندارم ، از اول هم دوستت نداشتم !!!! سفید برفی ((این اسمی بود که کبوتر نر روی او گذاشته بود)) بدجوری دلش شکسته بود ... خیال میکرد دروغ میگه ، باورش نمیشد این حرفای خودش باشه ... فکر میکرد اینم یه بلای دیگه اس که هم نژادهای کبوتر نر به سرش آوردن ، همینطور هم بود .... هرچی تلاش کرد فایده نداشت ... این بود که برگشت به خونه ی قبلیش ... دیگه نمیخواست هیچکس رو ببینه و دوست داشته باشه ... هر روز نحیف تر میشد ... تا اینکه به سالگرد عشق و سرمستی اش نزدیک شد تصمیم گرفته بود برای همیشه از اون دیار بره ... میخواست اونقدر اوج بگیره که دیگه کسی اونو نبینه ... درست یک شب مونده بود که تصمیمش رو عملی کنه ... کبوتر نر اومد سراغش  باهاش حرف زد
بهش گفت : جائی نرو ... بمون ... بمون پیشم .... کبوتر ماده تعجب کرده بود او از کجا میدونست که میخواد چیکار کنه ؟ اما تصمیمش رو گرفته بود ، انگاری کبوتر نر هم اینو فهمیده بود این بود که بهش گفت : نر و  بمون من دوستت دارم . میخوام که دیگه تا آخر عمر باهات باشم میخوام که بمونی ... باشه ؟ قول میدی جائی نری ؟ کبوتر ماده اولش باور نمیکرد میترسیداین هم یه بازی دیگه باشه ... یه علامت سئوال گنده تو مغزش بود ... از کبوتر نر پرسید که پس چرا گفتی منو نمیخوای و رفتی چرا گفتی منو دوستم نداری ؟ مگه نگفتی برو نمیخوامت میخوام راحت باشم .... کبوتر نر گفت: هرچی بوده فراموش کن ، دیگه نپر س دیگه حرفی نزن که چرا و چطور؟ فقط باش .....

 

 کبوتر ماده که هنوزم با خیال عشقش زندگی میکرد و هنوزم عاشقانه دوستش داشت ؛ قبول کرد و قول داد که دیگه گله و سئوال نکنه ... اما یه قولهایی ازش گرفت ... اینکه تا روزی که زنده هستند کنار هم باشند و هراتفاقی که افتاد دیگه همدیگه رو تنها نزارن و دیگه نگذارند کسی روی عشقشون سایه بندازه و محبتشون رو ازشون بگیره .... ازش قول گرفت که پُشت و پناهش باشه و تنهاش نذاره دوباره نگذاره که غم بیاد توی خونه اش ... و اونم قول داد .... خیلی قولهای دیگه ... کبوتر نر بهش گفت : اینا بجای خودش تو جفت منی تو همسر منی تو ناموس منی ناموس من .... گفت : مگه کسی ناموس خودش رو تنها میذاره و زیر پا له میکنه ؟ گفت : هیچ چیز در هیچ شرایطی نمیتونه عشقتو ازم بگیره .... اینا حرفای کبوتر نر بود که به جفتش میزد !!!!!!
کبوتر ماده هرروز دلگرم تر میشد دیگه تو آسمونا پرواز میکرد بدبختی و غمهاش تموم شده بود دیگه تموم لحظه هاش خوشبختی بود و شادی و خنده هایی از ته دل ..... حتی وقتی جفتش به تنهایی پرواز میکردو به جاهای دوری میرفت با عشق لحظه ها رو میشمرد تا اون بیاد .. جفتش هم وقتی نبود با کبوتر پیام رسون براش پیام می فرستاد که دوستش داره دلش براش تنگ شده و لحظه شماری میکنه تا پیشش برگرده .... و هرروز نوید روزهای زیباترو خوش تری رو بهش میداد و از عشق مطمئن و والاش سخنها میگفت ...... سفید برفی دیگه خونه اش براش قفس نبود دیگه آزار و ازیتهای تیره های دیگه ی کبوترا براش مهم نبود به آسونی همه چیز رو تحمل میکرد اون فقط به دلخوشی عشق ِ جفتش زندگی میکرد و نفس میکشید ... پر انرژی و شاد و خندون شده بود ... ......
دیری نپائید ..............

همه اینا یه خواب شبانه شد وقتی بیدار شد دید که همه ی قول و قرارها و حرفها فقط حرف بوده ؛ کشک بوده ؛ دروغ بوده ؛ بازم رو دست خورده بود .... یعنی که چی؟  بغض گلوشو فشار میداد ... همون کاری رو کرد که دفعه قبلش هم کرده بود .......... سفید برفی دیگه نمیتونست هیچی رو باور کنه .... هیچی ..... این چه دوست داشتنیه ؟ این چه عشقیه ؟ ... سفید برفی دید که دیگه نمیتونه جفت کبوتر نر باشه ؛‏ نمیتونه ناموسش باشه ... اگه بود که به این راحتی ها رهاش نمیکرد .... تنهاش نمیذاشت .... مگه کبوتر نر نمیدونست داره با سفیدبرفی چیکار میکنه ؟ مگه غیرت نداشت ؟‏ مگه قول شرف نداده بود ؟ قول و قرار چی بود و این حرفا و کارا چیه ؟ ...............خدایا مگه سفید برفی چه گناهی داشت ؟ مگه غیر از عشق و محبت و یکرنگی چیز دیگه ای خواسته بود ؟ مگه جفتش نگفته بود دوسش داره و کنارش آرامش داره ؟ مگه نگفته بود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)


لیست کل یادداشت های وبلاگ
اینجا زمین است
نکته 4
نکته 3
نکته 2
نکته 1
لحظه های خاموش
جواب ایمیل و ...
این نیز بگذرد
دو خط ...
کیسه کوچک چای
[عناوین آرشیوشده]
 RSS 
 Atom 

بازدیدهای امروز: 16  بازدید
بازدیدهای دیروز: 26  بازدید
مجموع بازدیدها: 713884  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...
صاحبدل
این یادداشتها بر پیشانی وبلاگیست که حکم دفتر خاطرات داره ، بیش از هر چیز دیگر پاسخیست به نیاز درونی و فرسایندگی زمان که وادارم میکند در هر شرایط و برغم شدائد و مصایبی که بر من رفته ؛؛؛ و می‌رود تا شاید توجیهی برای عاشق ماندن باشد. این‌که فراز و نشیب‌های زندگی بارها غریب‌تر از گمان منست ، پیچ و خمش ‌ گاه چنان زیاد می‌شود که نقطه‌ی آغاز را از خاطرم می‌برد.
» پیوندهای روزانه «
» لینک دوستان من «
عاشق آسمونی
ناصر ناصری
علی علی اکبری
اسماعیل داستانی بنیسی
xXxXxXx از اون عکسها میخوای بیا اینجا xXxXxXx
.: شهر عشق :.
علی
آخوندها از مریخ نیامده اند
مدیر
شبر (تکبیر)
گروه اینترنتی جرقه ایرانی
نفحات
عباس حسنی
صل الله علی الباکین علی الحسین
مذهب عشق
سیّد
نازی
همسفر عشق
دهاتی
آبدارچی
نافذ
آریایی

دنیا
خاطرات باورنکردنی یک حاج آقا
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
حاج اقای مهربون زمانه (جلیلی)
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
ابلیس( قدرت شیطان )
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
خلوت تنهایی

شهادت ( برادر گرامیم)
خاطرات خاشعات
هانیبال
دنیا به روایت یوسف
ریتا رحمانی (بازی بزرگان )
لئون
کوثر
دریچه ای به سوی ملکوت
سایه صبور
صفیر صبح
عطش
کلبه احزان
تجارت اینترنتی
گفتگوهای من و مسیحیان
نازنین
قلب سرد
جادوگر
عکاسباشی - صادق سمیعی
چشمه های مقدس
آیتکین
شادمانه (دریا)
بهروز شیخ رودی
خادم الامام عج
مجتبی
پریسا
یادگاری - صادق سمیعی
سرمه
صادق
پریسا
قهرمانی
کاچی به از هیچی - صادق سمیعی

یکی از این 6 میلیون
شراب ادیبان = محمد رئیسی پور
غریب آشنا
چاغنامه
کوچه گرد
مرزبان سایبری
» لوگوی دوستان من «





































» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ «
» اشتراک در خبرنامه «
 
خطاطی نستعلیق آنلاین