اللهم تعاملنا بفضلک و کرمک و رحمتک و لا تعاملنا بعدلک
دیروز آمدی که یارم باشی ؛ آمدی که به دردهایم پایان بخشی ؛ آمدی که بگویی هستم تا به آخر ؛ آمدی که التیام زخم دلم باشی ....
امروز آمدی که بگویی تنها باش و بمیر به من چه ؛ مرگ و زندگیت به خودت مربوطه ؛ آمدی که بگویی تو را نمیشناسم ؛ آمدی که بگوئی زخم دلت ناسور است به من چه .... این به خودت مربوطه ....
دیروز امید داشتم که هستی و خواهی بود ؛ امروز امیدواربودم که فردا نیز هستی ؛ و فردایی که هنوز نیامده است .... نمی آید ؟ می آید؟ و اما امیدوارم به فضل الهی به کرم و لطف خدایی ....
دیروز آنچه که بود گذشت ؛ خوش یا ناخوش ؛ امروز نیز دارد میگذرد ؛ فردا؟! چگونه خواهد گذشت ؟ شاید باشم ؛ شاید نباشم ....
دیروز دلم روزها را میشمرد و امروز ساعات را ... و فردا شاید شاید شاید ثانیه ها را ....
دیروز بهانه میگرفتم برای ندیدنت ؛ نیامدنت ؛ نشنیدن صدایت و ...و .... ؛ امروز می گریستم برای حرفهایت برای بازهم به نوعی دیگر ندیدنت ؛ نیامدنت ؛ نشنیدن صدایت و ... و ... ؛ و فردا را نمیدانم شاید هردورا ....شاید همه را ... شاید و الهی که نباشم .... خسته ام خیلی خسته ام ...........
دیروز پاییز را گذراندم که زودتر به امروز برسم ؛ رسیدم به زمستان ....خنکای فصل از التهابم میکاست ... اما سردم شد خیلی سرد .... خواستم که به فردا برسم تا بهارم برسد .... این بهار پس کی می آید ؟
دیروز دست محبت بر سرم کشیدی ؛ امروز هشت حرف ساده ی ( دوست دارم ) را بر زبان راندی ؛ اما برای فردا کدام باقی ماند ؟!
دیروز شکُفتم ؛ امروز پَر پَر شدم ؛ فردا شاید از ریشه خ ش ک شدم .......
هنوز خدا را دارم هنوز خدا را دارم هنوز خدا را دارم
او خویش را از من نگرفته است
او خویش را از من نمی گیرد