سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، شخص لعنت کننده دشنام دهنده، طعنه زنِ به مؤمنان، بد زبانِ ناسزاگوی و گدایِ سِمِج را دشمنمی دارد . [امام باقر علیه السلام]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...

Powerd by: Parsiblog ® team.
لحطات بی تو بودن ، نتوانم(شنبه 85 مهر 15 ساعت 10:38 صبح )

لحظاتم بی تو میگذرند و من هر روز طاقتم کمتر از روز پیش میشود . نمیتوانم . نمیخواهم که بی تو باشم .
چه لحظاتی که بی تو نگذشت و من در حسرت تو ماندم .
چه روزها و ساعاتی که بی تو گذشتند و در درونم تو را کنار خویش انگاشتم .
آیا غوغای درونم را میخوانی و میدانی ؟ آیا مرا حس میکنی ؟ واگویه هایم را می شنوی ؟
مهری که تو با اولین نگاهت بر دلم نقش زدی هرگز پاک نمیشود . چگونه میتوانم این محبت را از صفحه دل و جانم پاک کنم ؟ چطور میتوانم حکاکی قلم زن دهر را بزدایم ؟
اما انگار خدا اینطور خواسته که من دائم برایت از دل تنهایم بگویم و برای تو دعا بخوانم . کارم شده فقط فکر و فکر و فکر ....میترسم مبتلا به جنون شوم . اما یک چیز هست که هنوز مرا نگه داشته و آن امید است .
تو را کنارم ندارم اما همیشه در قلبم و در روحم و با من زندگی میکنی . همه جا تو هستی همه جا ...
با اینکه تو پیشم نیستی زیاد نگران نیستم چون خداوند همه جا همراهمه و به من امید ماندن میده . و اگر خدا را نداشتم چگونه میتوانستم زندگی کنم چگونه این لحظات را سپری میکردم ؟
خدایا تو را شکر میکنم که در بدترین یا بهترین لحظات نمیگذاری از یادت غافل باشم . با اینکه او کنارم نیست حضور تو باعث میشود که همیشه برایش دعا کنم و او را بستایم چون تو او را به من داده ای و این برایم بزرگترین امید و سرمایه است .
عزیز مهربان من
عزیز دل من
همه ی بهانه بودن من
تو را از صمیم دل دوست میدارم و در همه حال و همه جا تورا کنار خویش حس میکنم . از خدا میخواهم که همیشه حافظت باشد.

                       مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
                       ************************    

روزها فکر من اینست و همه شب سخنم /که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ازکجا آمده ام امدنم بهر چه بود /به کجا میروم آخر ننمائی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا/ یا چه بود ه است مراد وی از این ساختنم
آنچه از علواست من آن میگویم /رخت خود باز بر آنم که بدانجا فکنم
یا مرا بر در خمخانه آن شاه برید/ که خمار من از آنجاست همانجا شکنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک / چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست /به امید سرکویش پرو بالی نزنم
کیست آن گوش که او میشنود آوازم ؟ یا کدام است سخن میکند اندر دهنم ؟
کیست در دیده که از دیده برون مینگرد/ یا چه شخصی است ؛نگوئی که منش پیرهنم
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمائی / یکدم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
وی وصفی بچشان تا در زندان ابد کز سر عربده ی مستانه به خموش شکنم
نه به خود آمدم اینجا که بخود باز روم /آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم
تو مپندار که من شعر به خود میگویم / تا که هشیار روم بیدار یکی دم نزنم
شمس تبریز اگر روی به من بنمائی / ولله این قالب مردار به هم در شکنم


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)

آسمون ابریه(دوشنبه 85 شهریور 27 ساعت 12:35 عصر )

خدایا تو ازدستم خسته نشی؟ اینهمه راز و نیاز شبانه ام دلزده ات نکنه؟
نکنه که منو به خودم واگذاری ؟ نکنه از صدای فریاد دلم خسته بشی؟
*******
آسمون امشب حسابی ابریه ، عینهو دل من . وقتی نگاهی به پشت سرم می اندازم و نگاهی به گذشته های نه چندان دور، حسی تلخ و شیرین به قلبم چنگ میزنه مثل آسمون امشب . ابری توام با نسیمی ملایم ، یعنی که غم و شادی دست به دست هم داده اند . نمیدونم حسی رو که دارم به راحتی بیان میکنم یانه ؟
ناخودآگاه یاد این قطعه شعر فروغ می افتم:
پشت شیشه برف می بارد ، پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی ، دانه ی اندوه میکارد ...
***
مو سپید آخر شدی ؛ ای برف تا سرانجامم چنین دیدی
بردلم باریدی اما ... بر سر گورم نباریدی !!!
شعری که سالها پیش از حفظ بودم و حالا در غربت شبهایم گاهی قطعاتی از دیوان این شاعره را بخاطر می آورم . گاهی هم خودم میسرایم ... غمگین و سراپا التماس گونه و شاید هم عارفانه بی اینکه از عرفان بوئی یا نسیمی بر من رسیده باشد.
********
ایکاش میتوانستم مثل تو باشم . کاش میتوانستم درمقابل قلیان احساساتی عمیق و عاری از گناه و تظاهر ، بی خیال باشم و با بی تفاوتی خاصی فقط نظاره گر باشم و بی اهمیت به حرکات و کلمات و خواسته های بحق ... سکوت کنم و یا حتی ((نه)) بگویم .
کاش میتوانستم عاشق نباشم .کاش میتوانستم دل را به دوست نداشتن عادت دهم . زندگی هیچ نیست به جز عادتی تلخ در گذر زمانه ... و دیگر هیچ ، هیچ ، هیچ ....
و تو ...اما ، تو که میخوانی و میدانی فقط به من بگو چرا؟!

*******
خداوندا ، بار الها، پروردگارا هرگز عشقت را از من باز مگیر که اگر تورا هم نداشتم دیگر به چه امیدی میخواستم زندگی کنم ؟


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)

بی معرفت(شنبه 85 شهریور 25 ساعت 10:28 صبح )

خیلی بی معرفتی

خیلی بی معرفتی

خیلی بی معرفتی

اینقدر بی معرفت بودی و نمیدونستم ؟ اینقدر بی وفا بودی و نمیدونستم؟ اینقدر بی خیال بودی و نمیدونستم؟

بد جور این چند روزه دلمو شکوندی . بد جوری ازت دلخورم .
آخه بی انصاف نگفتی دلم شور میزنه ؟ نگفتی اقلا تو لحظات خوشگذرونی و کیف و حالم یه خبری ازش بگیرم ببینم مرده یازنده است این بدبخت؟ باشه ....
تو همیشه وقتی تو تفریح و خوشی هستی یاد من نمیفتی . این چه انتظار احمقانه ایه که من از توی بی معرفت دارم ؟ اونائی که خودت میدونی حسابی به من خندیدند!!!

خوش باشی همیشه .......................


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)

عیدهای زیادی گذشت مبارک باشه(دوشنبه 85 شهریور 20 ساعت 4:34 عصر )

دوستان خوبم سلام اعیاد یکی بعد از دیگری آمدندو رفتند و بقولی ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم. مدتی که نبودم نتوانستم به شما تبریک بگم الانم دیر نشده عید همه تون مبارک دل خوشی داشته باشید.

****
برای همون دیوونه که ... توی کامنت های خودم جواب نوشتم برو بخون *****
.......
راست میگفتی و من باور نمیکردم . یادته یه روزی همون روزی رو میگم که اولین کوله بارتو بستی ، گفته بودی که ...نه بزار از اولش بگم . گفتم : دلم برات تنگ شده پس چرا نمیآئی ببینمت ؟ به خنده گفتی : یکی  دوماه دیگه شاید.. و این شوخی جدی شد و دوماه نیامدی . و بعد از دوماه دوساعت اومدی مثل غریبه ها و با یه توپ پر که چنین و چنان .... و رفتی و منو با کوله باری از درد و حسرت برجای گذاشتی . باز ملاقات بعدی دوماه و سه روز شد ویکساعت و چهل و پنج دقیقه .... و ملاقات بعدی دوماه و نیم و یکساعت و ربع .... و بعدی داشتیم به سه ماه نزدیک میشدیم ....آخریش شد چهل و پنج دقیقه ....
دیروز همون 45 دقیقه ای بود که آمدی و در جمع عده زیادی که حضور داشتن نشستی و زود هم رفتی . از چی فرار میکردی نمیدونم اما برای من لحظاتی سرشار از زیستن و معنای بودن را داشت و تو ؟ نمیدونم چی بگم . وقتی تا دم در مشایعتت کردم انگاری میترسیدی بهت ناخنک بزنم و از حلاوتت مزه مزه کنم . اما نه ... اینطور نبود که تصور کردی . وقتی صدات کردم که باهات صحبتی کوتاه در مورد اون نامرد داشته باشم رنگت پریده بود فکر کردی الانه که جلوی اونهمه آدم بپرم بغلت و ببوسمت . هیهات که هیچوقت بعد از اینهمه زیستن منو نشناخته ای ... هیهات ... باشه این هم یکی روی همه اش . اما دیدی که اگه بخوام کاری کنم از هیچ بنی بشری نمیترسم . فقط این نگهداری حرمت تو و خواست توست که مانع از هر عکس العملم میشه . خودت هم خوب میدونی اما نمیخوای بپذیری .
دلم هر روز بیشتر از روز قبل تنگه ، قطرات اشکم رو که تو دل شب ،گونه هامو میشورند که نمیبینی . سیلاب سحر گاهی مو خبر نداری . اگه سنگ صدای حرفهای دلمو میشنید تا حالا هزار تیکه شده بود . مگه تو دلت از فولاده که اینقده بی خیالی ؟دردامو میدونی و بها نمیدی ؟ رنجامو میبینی و صحه نمیگذاری ؟ آخه به تو چی بگم ؟ همش برا اینکه دلم مثلا نشکنه میگی کار دارم . مشکل دارم و ......... آخه مگه من غیر تو روی این زمین خاکی کسی رو دارم که بهش دل ببندم ؟ دارم از غصه بی تو بودنها دق میکنم . اصلا به بعد جسمیش نمی اندیشم . روحم آزرده از این تنهائی و بی تو بودن هاست . دخترت میدونی چی میگه ؟ پشت تلفن بهت گفتم که .... چه وقت میخواد این دردها پایان بگیره . چه وقت تو میخوای متوجه بشی که داری راهتو اشتباه میری ؟ دیگه حتی خجالت میکشم بهت بگم دوستت دارم و بهت نیاز دارم . دیگه روم نمیشه بگم بخاطر خدا آزارم نده ... تو که نمیدونی من چطوری دارم تو اجتماع و دوروبری هایی که خودت میشناسیشون مبارزه میکنم . نمیدونی که چطوری دارم از تو و خودم همزمان حمایت میکنم . آخه مگه من زندونی هستم که اینطوری ملاقاتم میکنی ؟
حتی نیومدی کادوی تولدتو بگیری . نیومدی سوغاتتو بگیری . نیومدی دل بیچاره ی ....................یادم نبود که از حرفای تکراری خسته میشی و سردرد میگیری . ببخشید.


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)

این منم یک خیالپرداز(چهارشنبه 85 شهریور 8 ساعت 3:55 عصر )

حق داری ،حق داری که به من بگی خیال پرداز ،خیالاتی ...چرا نه ؟از وقتی فهمیدی آنقدر عاشقت هستم و دوستت دارم که بی تو اما با خیال تو زندگی میکنم . چه لطمه های روحی که نخوردم. تو فهمیدی که هیچ چیز مانع عشقی که به تو دارم نمیشه بنا براین وا پس زدی . به راحتی بهانه گرفتی و به تمسخرم. و خیلی راحت مسیر بی تفاوتی رو طی کردی ...میگی اینطور نیست ؟ پس بشین و با خودت خلوت کن و بقول خودت مثل من در خیالات خودت غرق شو و ببین چه راههائی و مسیرهائی روطی کردی و هردفعه چطوری و باچه بهانه هائی ازم فرار کردی. گرم آمدی و سرد رفتی ...

آره راست میگی من زیادی خیال پردازم که تو رو تجسم میکنم و تو ی خیالم شبانه روزم شدی .و فکروذکرم رو با تو طی میکنم اما دلیلشو نمیدونی . یعنی میدونی و برات فرقی نمیکنه که من چه حس و حالی دارم . اصلا کی ام ؟ چی ام ؟ خیلی متاسفم از اینکه فهمیده ای هم عاشقم هم دوستت دارم و تو اولین و آخرین بوده ای (اگه یادت باشه قبلا فرق بین عشق و دوست داشتن رو گفته بودم برات )و اما اگه تو همین خیال پردازیها خیال یکی رو که خودت هم میشناسیش بزرگ کرده بودم بازم همینو میگفتی؟

آره درست حدس زدی همون مهدی رو میگم . دلت میخواست بجای تو به اون فکر میکردم ؟ میدونی چه فرقی دارین شما دوتا برای من ؟

اون عاشق منه  اما من ازش متنفرم .

من عاشق تو ام اما تو از عشق من متنفری

اون حاضره برای من بمیره

من حاضرم برای تو بمیرم .

مثلث جالبیه نه ؟!! مهدی بارها و بارها با گریه گفته عاشقت هستم دوستت دارم زندگی منی . تو یه آره بگو جونمو زیر پات می اندازم . تو فقط یه سر تکون بده خونه ماشین خارج و داخل کشور وهر چیزی که بخواهی برات انجام میدم و .....

اگه خیال داشتم که در منجلاب غرق بشم حتما سرمو تکون مختصری نیز میدادم . خیلی دلت میخواست که توی خیال مهدی و امثال او غرق بشم تا تو از شّر من و عشق من خلاص بشی و وجدان درد نگیری ؟ مگه نه ؟ کور خوندی خیلی هم کور خوندی . من محکم تر از این حرفام. عاشق تر از این اصولم . واله تر و حیران تر از نسیمم .... بهت بگم که نمیتونی با شکستن و تحقیر کردن و مسخره کردنم کاری کنی که ازت فرار کنم یا ازت متنفر بشم .

مهم نیست که تو منو بخواهی یا نه دیگه هیچ چیز برام مهم نیست

گفته بودم بازم تکرار میکنم حتی اگه مطمئن باشم که برای همیشه هم حضور جسمی نداشته باشی بقول خودت ، منِ خیالپرداز در خیالم با خدای خودم و تو عهد بسته ام تا روزی که زنده ام و ز ندگی میکنم با تو و برای تو خواهم ماند.

 


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)

گناه چیه ؟!!(دوشنبه 85 مرداد 23 ساعت 10:57 صبح )

در آئینه نگاه کن دارم به تو لبخند میزنم ...مشت بر آئینه میکوبی؟
در قلبت نظاره کن دارم نامم را برش حکاکی میکنم ...خط میزنی ؟
تو هنوز هم مرا نیافته ای
در کوچه های دلتنگی من پرسه بزن ....مرا می یابی
در تنگناهای باریک و پس کوچه های تاریک دلت قدم بزن ...مرا می یابی
ندیدی یک کورسو؟!!
در تاریکخانه دلگیری ام راه برو ... مرا می یابی
تو را چه میشود؟
هروقت می آیی و می روی ؛یه دنیا شادی میآوری و یه دنیا دلتنگی بر جای میگزاری.
روز بعد با سنگینی کلام پاسخم میدهی ، سئوالم را بی جواب میگزاری ، برای آمدن بعدیت
بهانه میتراشی ، سخنم را ناشنیده می انگاری ... که چه ؟ چه چیز را میخواهی ثابت کنی؟
فکر میکنی من خرم ؟ نتیجه این میشود که همه مثل همند.مثل هم ...


خدایا
خدایا تو خود آگاهی وقتی بنده ات آرزوئی را در دلش میکارد با اشک آبیاریش میکند تا به جوانه بنشیند و سبز شود ، پس چرا بنده هایت  جوانه را لگد مال میکنند؟
منِ بنده َ عّبد و ذلیل تو ، منِ بنده گنهکار تو، برای هیچکدام از مخلوقاتت بد نخواستم ، پسچرا آنان مرا مورد ظلم و ستم خویش قرار میدهند؟
خدایا تو بهتر از هرکس میدانی ... نه  اصلا قبل از گفتنم مرا میخوانی ، که چه میخواهم ؟
خدایا به تو پناه میبرم از شر بنده هایت .


دوباره بر میگردم سر مطلبی که میخواستم بگم
راستی  گناه چیه؟!! مگر نه اینکه مردم آزاری گناهه؟
مگر نه اینکه حق الناس گناهه؟
مگر نه اینکه دل شکستن گناهه؟
مگر نه اینکه دزدی گناهه؟
و....و ... هر کدوم بنوبه خود گناه بزرگیه که از بعضی هاش خدا میگذره و از بعضی هاش نه .
از کدوماش خدا میگذره ؟ میدونی ؟
فقط اینو بدون اون چیزی که مربوط به خودته و براش دلیل داری قابل اغمازه و اون چیزی که براش هیچ دلیلی نداری قابل گذشت نخواهد بود .البته اونم یه کوره راهی داره ... نمیخوام بحث فلسفی یا مذهب راه بیاندازم
من ناتوان تر و بیسواد تر از اینحرفهام. اما با عقل همه چیز را سنجیدن سوای تلقینات و تلفیقاته ...فکر کنم کاملامیفهمی من چی میگم .
خوب ؟!! ... بریم سر اصل مطلب
تو گناه رو در چی می بینی ؟
من از خیلی ها پرسیدم هرکس بنوعی با برداشت خودش  بهم جواب داد و چکیده اونها شد ... گناه اینه که :
دلی رو بشکنی ،مالی ر به یغما ببری ، باعث رنج دیگران شوی ، حق کسی را ضایع کنی ، به حقوق دیگران تجاوز کنی ، به زندگی دیگران لطمه بزنی ... و بقولی ظلم ظالم ، جور صیاد ...
شیخ بهائی میگوید : بخدا که هیچکس را ثمر آنقدر نباشد . که؛ به روی نا امیدی ،در بسته باز کردن ....
و .... اگه
اگه تو دلی رو شاد کنی و با شادی دل اون دل خودت هم شاد بشه اسمش گناهه؟
اگه دوست داشته باشی و دوستت بدارند گناهه؟
اگه زندگی کسی رو از هم نپاشی  و زندگی خودت رو هم حفظ کنی اینم گناهه؟
من از سئوالهام و جوابهای این و اون که اغلبشون افرادی بوده اند که معتقد و مذهبی و بسیار متعصب . اینو فهمیدم که هر چیزی را در زمان خودش و بجای خودش و به دلیل خودش باید انجام داد که نه تنها این اشخاص بلکه بزرگان دین هم گفته اند. حالا بقیه اش بماند ... تا شبهه ای ایجاد نشده !!!!!!!!!

و یک حرف خاص خودت : بهت گفتم حتما بیا کار مهمی و حرفی مهم دارم بعد از آخرین ساعتی که آمده بودی . برام نوشتی نمیتونم بیام و گفتی که : ضمنا حرفهات تکراریه و فایده نداره .!! گفتم این حرفا تکراری نیست و باید حتما بهت بگم بازهم طفره رفتی و من میدونم چرا ؟!! هیچکس عمیق تر از من به تو نگاه نمیکنه . من از درون ضمیرت میام بیرون . میگی نه ؟ بگم ؟!! عصبانی شدی ؟ حالا ببین چه دردی تو دل من انداختی . ...

اونروز که این حرف رو زدی بدجوری دلم شکست ...

این نیز بگذرد.........................


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)

عشق چیست ؟(دوشنبه 85 مرداد 2 ساعت 3:53 عصر )

مسافر من سفر کرده ای ،سفرت خوش ، به سلامت ، اما اینو هم دونستی که هوای اینجا بی تو چه سنگینه ؟ چه غمگینه ؟ آسمون هم دلش مثل دل من گرفته ،و تیره تر از همیشه س . تنها سه روز به سالروز تولدت مونده . از همین الان بگم ؟ تولدت مبارک . خدارا شکر میکنم که تو را خلق کرد ، تو بدنیا آمدی تا آرام جان من باشی . تو بدنیا آمدی تا مونس روح و روانم باشی . و تو آمدی که تمامی زیبائی های خدا را همراه خود به ارمغان بیاوری .و تنها هدیه ای که برای همیشه میتوانم به تو بدهم اینست : آرام جانم تا روزی که زنده هستم دوستت خواهم داشت و تو را از یاد نمیبرم . عاشقانه و صادقانه با تک تک یاخته هایم تو را دوست دارم تا همیشه ...تا همیشه ... آخه چرا بی من به سفر رفته ای ؟دلم برات تنگ شده آرام جانم ، دلم برات تنگ شده ...

خدایا... خدایا ... خدایا ...

خیلی دوستت دارم ، خیلی عاشقت هستم .

عشق معامله نیست که هرزمان به اندازه کافی هدیه بدهی ...بمانی و اگر روبان نقره ای رنگ جعبه کادوئیش یک تایِ اضافی داشت زیر همه چیز بزنی و بروی ...

عشق برخورد دو چشمِ تر است .

عشق یعنی بقول تو دیدار به قیامت .

عشق فراموش کردن نیست ؛ بخشیدن است .

عشق گوش دادن نیست ؛ درک کردن است .

عشق دیدن نیست ؛ احساس است .

عشق جا زدن و کنار کشیدن نیست ؛‏صبر کردن و ادامه دادن است .

*********

شکسته بودم چون تاکی با وزش باد ، نسیم برایم مرثیه میخواند. شکسته بودم چون قایقی در طوفان ، موج برایم دل میسوزاند. شکسته بودم چون فانوس دریائی اسیر دزدان خلیج ، شمع برایم گریه میکرد. ...همیشه میگفتم : دردل البته ، چه امیدی ؟ چه انتظاری ؟ تا کدامین روز انتظار ؟

تو بودی که به من آموختی یک بهار دل به هزاران بهار طبیعت می ارزد.

تو بودی که به من آموختی یک خزانِ دل ، غم هزاران پاییز دارد ....

مرا از تو گریزی نیست چرا که دلیل حیات منی و حالا میخواهم که تمامی محبتهای دنیا را به تو هدیه کنم . میخواهم در آیینه صداقت لحظه هایم تداعی نامت را با خیال خود نقش ببندم ....

میخواهم که .....


» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)

<      1   2   3      

لیست کل یادداشت های وبلاگ
اینجا زمین است
نکته 4
نکته 3
نکته 2
نکته 1
لحظه های خاموش
جواب ایمیل و ...
این نیز بگذرد
دو خط ...
کیسه کوچک چای
[عناوین آرشیوشده]
 RSS 
 Atom 

بازدیدهای امروز: 7  بازدید
بازدیدهای دیروز: 63  بازدید
مجموع بازدیدها: 707918  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...
صاحبدل
این یادداشتها بر پیشانی وبلاگیست که حکم دفتر خاطرات داره ، بیش از هر چیز دیگر پاسخیست به نیاز درونی و فرسایندگی زمان که وادارم میکند در هر شرایط و برغم شدائد و مصایبی که بر من رفته ؛؛؛ و می‌رود تا شاید توجیهی برای عاشق ماندن باشد. این‌که فراز و نشیب‌های زندگی بارها غریب‌تر از گمان منست ، پیچ و خمش ‌ گاه چنان زیاد می‌شود که نقطه‌ی آغاز را از خاطرم می‌برد.
» پیوندهای روزانه «
» لینک دوستان من «
عاشق آسمونی
علی علی اکبری
ناصر ناصری
اسماعیل داستانی بنیسی
xXxXxXx از اون عکسها میخوای بیا اینجا xXxXxXx
.: شهر عشق :.
علی
آخوندها از مریخ نیامده اند
مدیر
شبر (تکبیر)
گروه اینترنتی جرقه ایرانی
نفحات
عباس حسنی
صل الله علی الباکین علی الحسین
مذهب عشق
سیّد
نازی
همسفر عشق
دهاتی
آبدارچی
نافذ
آریایی

دنیا
خاطرات باورنکردنی یک حاج آقا
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
حاج اقای مهربون زمانه (جلیلی)
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
ابلیس( قدرت شیطان )
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
خلوت تنهایی

شهادت ( برادر گرامیم)
خاطرات خاشعات
هانیبال
دنیا به روایت یوسف
ریتا رحمانی (بازی بزرگان )
لئون
کوثر
دریچه ای به سوی ملکوت
سایه صبور
صفیر صبح
عطش
کلبه احزان
تجارت اینترنتی
گفتگوهای من و مسیحیان
نازنین
قلب سرد
جادوگر
عکاسباشی - صادق سمیعی
چشمه های مقدس
آیتکین
شادمانه (دریا)
بهروز شیخ رودی
خادم الامام عج
مجتبی
پریسا
یادگاری - صادق سمیعی
سرمه
صادق
پریسا
قهرمانی
کاچی به از هیچی - صادق سمیعی

یکی از این 6 میلیون
شراب ادیبان = محمد رئیسی پور
غریب آشنا
چاغنامه
کوچه گرد
مرزبان سایبری
» لوگوی دوستان من «





































» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ «
» اشتراک در خبرنامه «
 
خطاطی نستعلیق آنلاین