کودکان به شوخی سنگ میزنند
اما گنجشکها واقعآ میمیرند .
خدا وندا ا ا ا ا ا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
اینروزها چرا به هر طرف که نگاه میکنم ،پِر پروانه است که داره از آسمون میافته .
آخه میدونی که؟! پروانه ها وقتی عاشق میشن دور عشقشون میگردن و پرشون میسوزه و میافتن چون پرشون لطیفه و طاقت اینهمه حرارتو نداره . چقدر دلم میگیره وقتی میبینم یه عده برای سرگرمی و بعنوان یه بازی ، میرن شکار پروانه ها . تا کلکسیونی از پروانه های مختلف داشته باشن. یه مدت باهاش سرگرمن . بعد که اولی رو خشکش کردن یا پرشو سوزوندن میرن پی یه پروانه دیگه ...آخه تو چطور دلت میاد با یه پروانه عاشق اینطوری تا کنی ؟ معرفتت کجا رفته ؟ یادت نیست توی آسمونا ی خیالت دنبالش بودی؟ یادت میاد یه نگاهش برات حسرت بود؟ حالا با پر سوخته رو زمین خدا رهاش میکنی؟ انگاری نفهمیدی که سر اون دل عاشق چی آوردی ؟ میدونم این چیزی رو برات عوض نمیکنه . میخوام بگم جواب خدا رو چی میخوای بدی ؟
فکر نکردی وقتی پروانه ات نامهربونی ازت ببینه و بی خیالی یه وقتی ممکنه به (مستر میم) توجه اش جلب بشه ؟ (مستر میم )رو که میشناسیش؟ میدونی ؟ این پروانه پرسوخته دنبال یه جفت بال میگرده که دلش دیگه بوی جِزغاله نده ... خوب مستر میم هم همه اش داره باهاش راه میاد و باهاش مهربونه هرچی که پروانهه دور ِ شمع خودش میگرده اون میگه من شمعی میشم خاموش و سرد که از توی خودم خودمو بسوزونم نه بال ِ تو رو ... بهش میگه یه روزی منم پرم سوخت و افتاده بودم رو زمین نزدیک بود زیر پاهای ستمش له بشم تا اینکه چشمم به یه سوخته بال مثل خودم افتاد دلم براش پر زد و تصمیم گرفتم بالهای هردومونو ترمیم کنم...
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
به کسی برنخوره اما باید گفته شود : شاید یکی مرا از اشتباه خارج کند .
اعتماد کنم یا نکنم ؟
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکی نبود ولی این یه قصه خیالی نیست یه سرنوشت واقعیه اما در قالب جملاتی کوتاه و پر معنا ...
دختری بود دامغانی ؛ آمده بود به درد دل و دوستی ، کَند پُوستی و رفت ؛ بواقع مقصود چیز دیگری بود و کعبه و بتخانه بهانه ...
مردی بود دامغانی ؛ آمد به دیدار و همراهی و همیاری و همدلی ؛لیک ؛ پای و دست و دل تنگ را بشکست و چشم ِ آهو وشی ؛ تَر کرد و رفت ... مقصود چیز دیگر بود و کعبه و بتخانه بهانه ...
زنی تُپل مُپل و دامغانی ؛ آمد به همدلی و کلمه گوئی و یارخواهی ؛ دل . پاره کرد وجمله ها برتن دوخت و تاخت و برتافت و برفت ...
مقصود چیز دیگر بود و کعبه و بتخانه بهانه ...
خانواده ای بودند اهل دامغان ؛ آمدند به رفاقت برخاستند به شقاوت ؛ آمدند به صداقت برچیدند رقابت ؛ و رفتند... مقصود چیز دیگر بود و کعبه و بتخانه بهانه ...
اینک زوجی دامغانی آمده اند به همدلی و دوستی و رفاقت و صداقت و ...
دیگر به دامغانی ها اعتمادی نیست ........
حالا تو بگو بازهم اعتماد کنم ؟یا نکنم ؟
![](http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/shorideham/51a6326679.jpg)