لحظاتم بی تو میگذرند و من هر روز طاقتم کمتر از روز پیش میشود . نمیتوانم . نمیخواهم که بی تو باشم .
چه لحظاتی که بی تو نگذشت و من در حسرت تو ماندم .
چه روزها و ساعاتی که بی تو گذشتند و در درونم تو را کنار خویش انگاشتم .
آیا غوغای درونم را میخوانی و میدانی ؟ آیا مرا حس میکنی ؟ واگویه هایم را می شنوی ؟
مهری که تو با اولین نگاهت بر دلم نقش زدی هرگز پاک نمیشود . چگونه میتوانم این محبت را از صفحه دل و جانم پاک کنم ؟ چطور میتوانم حکاکی قلم زن دهر را بزدایم ؟
اما انگار خدا اینطور خواسته که من دائم برایت از دل تنهایم بگویم و برای تو دعا بخوانم . کارم شده فقط فکر و فکر و فکر ....میترسم مبتلا به جنون شوم . اما یک چیز هست که هنوز مرا نگه داشته و آن امید است .
تو را کنارم ندارم اما همیشه در قلبم و در روحم و با من زندگی میکنی . همه جا تو هستی همه جا ...
با اینکه تو پیشم نیستی زیاد نگران نیستم چون خداوند همه جا همراهمه و به من امید ماندن میده . و اگر خدا را نداشتم چگونه میتوانستم زندگی کنم چگونه این لحظات را سپری میکردم ؟
خدایا تو را شکر میکنم که در بدترین یا بهترین لحظات نمیگذاری از یادت غافل باشم . با اینکه او کنارم نیست حضور تو باعث میشود که همیشه برایش دعا کنم و او را بستایم چون تو او را به من داده ای و این برایم بزرگترین امید و سرمایه است .
عزیز مهربان من
عزیز دل من
همه ی بهانه بودن من
تو را از صمیم دل دوست میدارم و در همه حال و همه جا تورا کنار خویش حس میکنم . از خدا میخواهم که همیشه حافظت باشد.
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
************************
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم /که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ازکجا آمده ام امدنم بهر چه بود /به کجا میروم آخر ننمائی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا/ یا چه بود ه است مراد وی از این ساختنم
آنچه از علواست من آن میگویم /رخت خود باز بر آنم که بدانجا فکنم
یا مرا بر در خمخانه آن شاه برید/ که خمار من از آنجاست همانجا شکنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک / چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست /به امید سرکویش پرو بالی نزنم
کیست آن گوش که او میشنود آوازم ؟ یا کدام است سخن میکند اندر دهنم ؟
کیست در دیده که از دیده برون مینگرد/ یا چه شخصی است ؛نگوئی که منش پیرهنم
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمائی / یکدم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
وی وصفی بچشان تا در زندان ابد کز سر عربده ی مستانه به خموش شکنم
نه به خود آمدم اینجا که بخود باز روم /آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم
تو مپندار که من شعر به خود میگویم / تا که هشیار روم بیدار یکی دم نزنم
شمس تبریز اگر روی به من بنمائی / ولله این قالب مردار به هم در شکنم
» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)
» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)
ماه رمضان هم آمد(دوشنبه 85 مهر 3 ساعت 11:22 صبح )
تمام این اخر هفته ای رو منتظر تلفن تو بودم . دریغ از یک تماس کوتاه . از چهارشنبه چشمم به گوشی خیره موند و تو تلفن نزدی حتی یک اس ام اس ساده ... این چند روزه اتفاقاتی افتاد اما تو حتی حسش نکردی که یک زنگ بزنی و بپرسی چی شده ؟ مهم نیست . عیبی نداره . تو خوش باشی کافیه .اما اینو بدون که اگه کوچکترین حالتی بتو دست بده من حس میکنم و هرطور شده و در هر شرایطی تماس میگیرم و پیام میگذارم. بهت نمیگم چی شده و چه اتفاقی افتاده ، چون برات مهم نیست که بخوای بدونی . پس گفتنش هم فایده ای نداره .تازه وقتی هم برات اس ام اس زدم که معلومه بهت خوش میگذره که تماس نمیگیری . بعد یکساعت نوشتی .خوبم الحمدالله یه کمی سردیم کرده بود!!!! یعنی این سردی کردن خیلی زحمت داشت که یه تماس بگیری و ببینی چی به سر من اومده ؟!!!
![](http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/109.gif)
![](http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/117.gif)
![](http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/126.gif)
![](http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/109.gif)
ماه رمضان آمد . دلم میخواست برای تو سحری آماده کنم و با آرامش بیدارت کنم و بگم پاشو عزیزم پاشو سحری تو بخور میخوای بری سر کار تاشب زحمت بکشی و نون دربیاری . پاشو قربونت برم ضعف نکنی یه وقت ؟ دوست داشتم لقمه درست کنم و یکی یکی با دستای خودم بهت بدم. دلم میخواست با هر لقمه ای که تو دهنت میزارم یه بوسه چاشنی مهرم کنم و بتو هدیه اش کنم . نمیدونی سحرها بی تو چقدر سخته . دلم اینروزا بیشتر از همیشه هوای تو رو داره . کاش بودی و قرآن رو با هم میخوندیم. از دیشب شروع کردم .جات خیلی خالیه که با او ن صوت زیبات برام تلاوت آیات کریمه رو انجام بدی .
آخ چقدر بی تو بودن سخته . نفس کشیدنم هم سخت شده .
امروز رو هم روزه گرفتم اما به شدت سردمه و سردرد دارم ،آخه این چند روزه هیچی نخوردم . امروزم بی سحری روزه گرفتم . تو که نیستی تا به عشق تو یه چیزی درست کنم و کنار هم سحریمونو بخوریم و شاد باشیم . دلم برات تنگه عزیز....
خدایا حکمتت رو بنازم .یکی را داده ای صدناز ونعمت یکی را نان جو آلوده برخون ...دارم سخنی با تو ، گفتن نتوانم / این دردنهان سوز نهفتن نتوانم .
» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)
آسمون ابریه(دوشنبه 85 شهریور 27 ساعت 12:35 عصر )
خدایا تو ازدستم خسته نشی؟ اینهمه راز و نیاز شبانه ام دلزده ات نکنه؟
نکنه که منو به خودم واگذاری ؟ نکنه از صدای فریاد دلم خسته بشی؟
*******
آسمون امشب حسابی ابریه ، عینهو دل من . وقتی نگاهی به پشت سرم می اندازم و نگاهی به گذشته های نه چندان دور، حسی تلخ و شیرین به قلبم چنگ میزنه مثل آسمون امشب . ابری توام با نسیمی ملایم ، یعنی که غم و شادی دست به دست هم داده اند . نمیدونم حسی رو که دارم به راحتی بیان میکنم یانه ؟
ناخودآگاه یاد این قطعه شعر فروغ می افتم:
پشت شیشه برف می بارد ، پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی ، دانه ی اندوه میکارد ...
***
مو سپید آخر شدی ؛ ای برف تا سرانجامم چنین دیدی
بردلم باریدی اما ... بر سر گورم نباریدی !!!
شعری که سالها پیش از حفظ بودم و حالا در غربت شبهایم گاهی قطعاتی از دیوان این شاعره را بخاطر می آورم . گاهی هم خودم میسرایم ... غمگین و سراپا التماس گونه و شاید هم عارفانه بی اینکه از عرفان بوئی یا نسیمی بر من رسیده باشد.
********
ایکاش میتوانستم مثل تو باشم . کاش میتوانستم درمقابل قلیان احساساتی عمیق و عاری از گناه و تظاهر ، بی خیال باشم و با بی تفاوتی خاصی فقط نظاره گر باشم و بی اهمیت به حرکات و کلمات و خواسته های بحق ... سکوت کنم و یا حتی ((نه)) بگویم .
کاش میتوانستم عاشق نباشم .کاش میتوانستم دل را به دوست نداشتن عادت دهم . زندگی هیچ نیست به جز عادتی تلخ در گذر زمانه ... و دیگر هیچ ، هیچ ، هیچ ....
و تو ...اما ، تو که میخوانی و میدانی فقط به من بگو چرا؟!
*******
خداوندا ، بار الها، پروردگارا هرگز عشقت را از من باز مگیر که اگر تورا هم نداشتم دیگر به چه امیدی میخواستم زندگی کنم ؟
» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)
بی معرفت(شنبه 85 شهریور 25 ساعت 10:28 صبح )
خیلی بی معرفتی
خیلی بی معرفتی
خیلی بی معرفتی
اینقدر بی معرفت بودی و نمیدونستم ؟ اینقدر بی وفا بودی و نمیدونستم؟ اینقدر بی خیال بودی و نمیدونستم؟
بد جور این چند روزه دلمو شکوندی . بد جوری ازت دلخورم .
آخه بی انصاف نگفتی دلم شور میزنه ؟ نگفتی اقلا تو لحظات خوشگذرونی و کیف و حالم یه خبری ازش بگیرم ببینم مرده یازنده است این بدبخت؟ باشه ....
تو همیشه وقتی تو تفریح و خوشی هستی یاد من نمیفتی . این چه انتظار احمقانه ایه که من از توی بی معرفت دارم ؟ اونائی که خودت میدونی حسابی به من خندیدند!!!
خوش باشی همیشه .......................
» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)
دوستان خوبم سلام اعیاد یکی بعد از دیگری آمدندو رفتند و بقولی ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم. مدتی که نبودم نتوانستم به شما تبریک بگم الانم دیر نشده عید همه تون مبارک دل خوشی داشته باشید.
****
برای همون دیوونه که ... توی کامنت های خودم جواب نوشتم برو بخون *****
.......
راست میگفتی و من باور نمیکردم . یادته یه روزی همون روزی رو میگم که اولین کوله بارتو بستی ، گفته بودی که ...نه بزار از اولش بگم . گفتم : دلم برات تنگ شده پس چرا نمیآئی ببینمت ؟ به خنده گفتی : یکی دوماه دیگه شاید.. و این شوخی جدی شد و دوماه نیامدی . و بعد از دوماه دوساعت اومدی مثل غریبه ها و با یه توپ پر که چنین و چنان .... و رفتی و منو با کوله باری از درد و حسرت برجای گذاشتی . باز ملاقات بعدی دوماه و سه روز شد ویکساعت و چهل و پنج دقیقه .... و ملاقات بعدی دوماه و نیم و یکساعت و ربع .... و بعدی داشتیم به سه ماه نزدیک میشدیم ....آخریش شد چهل و پنج دقیقه ....
دیروز همون 45 دقیقه ای بود که آمدی و در جمع عده زیادی که حضور داشتن نشستی و زود هم رفتی . از چی فرار میکردی نمیدونم اما برای من لحظاتی سرشار از زیستن و معنای بودن را داشت و تو ؟ نمیدونم چی بگم . وقتی تا دم در مشایعتت کردم انگاری میترسیدی بهت ناخنک بزنم و از حلاوتت مزه مزه کنم . اما نه ... اینطور نبود که تصور کردی . وقتی صدات کردم که باهات صحبتی کوتاه در مورد اون نامرد داشته باشم رنگت پریده بود فکر کردی الانه که جلوی اونهمه آدم بپرم بغلت و ببوسمت . هیهات که هیچوقت بعد از اینهمه زیستن منو نشناخته ای ... هیهات ... باشه این هم یکی روی همه اش . اما دیدی که اگه بخوام کاری کنم از هیچ بنی بشری نمیترسم . فقط این نگهداری حرمت تو و خواست توست که مانع از هر عکس العملم میشه . خودت هم خوب میدونی اما نمیخوای بپذیری .
دلم هر روز بیشتر از روز قبل تنگه ، قطرات اشکم رو که تو دل شب ،گونه هامو میشورند که نمیبینی . سیلاب سحر گاهی مو خبر نداری . اگه سنگ صدای حرفهای دلمو میشنید تا حالا هزار تیکه شده بود . مگه تو دلت از فولاده که اینقده بی خیالی ؟دردامو میدونی و بها نمیدی ؟ رنجامو میبینی و صحه نمیگذاری ؟ آخه به تو چی بگم ؟ همش برا اینکه دلم مثلا نشکنه میگی کار دارم . مشکل دارم و ......... آخه مگه من غیر تو روی این زمین خاکی کسی رو دارم که بهش دل ببندم ؟ دارم از غصه بی تو بودنها دق میکنم . اصلا به بعد جسمیش نمی اندیشم . روحم آزرده از این تنهائی و بی تو بودن هاست . دخترت میدونی چی میگه ؟ پشت تلفن بهت گفتم که .... چه وقت میخواد این دردها پایان بگیره . چه وقت تو میخوای متوجه بشی که داری راهتو اشتباه میری ؟ دیگه حتی خجالت میکشم بهت بگم دوستت دارم و بهت نیاز دارم . دیگه روم نمیشه بگم بخاطر خدا آزارم نده ... تو که نمیدونی من چطوری دارم تو اجتماع و دوروبری هایی که خودت میشناسیشون مبارزه میکنم . نمیدونی که چطوری دارم از تو و خودم همزمان حمایت میکنم . آخه مگه من زندونی هستم که اینطوری ملاقاتم میکنی ؟
حتی نیومدی کادوی تولدتو بگیری . نیومدی سوغاتتو بگیری . نیومدی دل بیچاره ی ....................یادم نبود که از حرفای تکراری خسته میشی و سردرد میگیری . ببخشید.
» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)
حق داری ،حق داری که به من بگی خیال پرداز ،خیالاتی ...چرا نه ؟از وقتی فهمیدی آنقدر عاشقت هستم و دوستت دارم که بی تو اما با خیال تو زندگی میکنم . چه لطمه های روحی که نخوردم. تو فهمیدی که هیچ چیز مانع عشقی که به تو دارم نمیشه بنا براین وا پس زدی . به راحتی بهانه گرفتی و به تمسخرم. و خیلی راحت مسیر بی تفاوتی رو طی کردی ...میگی اینطور نیست ؟ پس بشین و با خودت خلوت کن و بقول خودت مثل من در خیالات خودت غرق شو و ببین چه راههائی و مسیرهائی روطی کردی و هردفعه چطوری و باچه بهانه هائی ازم فرار کردی. گرم آمدی و سرد رفتی ...
آره راست میگی من زیادی خیال پردازم که تو رو تجسم میکنم و تو ی خیالم شبانه روزم شدی .و فکروذکرم رو با تو طی میکنم اما دلیلشو نمیدونی . یعنی میدونی و برات فرقی نمیکنه که من چه حس و حالی دارم . اصلا کی ام ؟ چی ام ؟ خیلی متاسفم از اینکه فهمیده ای هم عاشقم هم دوستت دارم و تو اولین و آخرین بوده ای (اگه یادت باشه قبلا فرق بین عشق و دوست داشتن رو گفته بودم برات )و اما اگه تو همین خیال پردازیها خیال یکی رو که خودت هم میشناسیش بزرگ کرده بودم بازم همینو میگفتی؟
آره درست حدس زدی همون مهدی رو میگم . دلت میخواست بجای تو به اون فکر میکردم ؟ میدونی چه فرقی دارین شما دوتا برای من ؟
اون عاشق منه اما من ازش متنفرم .
من عاشق تو ام اما تو از عشق من متنفری
اون حاضره برای من بمیره
من حاضرم برای تو بمیرم .
مثلث جالبیه نه ؟!! مهدی بارها و بارها با گریه گفته عاشقت هستم دوستت دارم زندگی منی . تو یه آره بگو جونمو زیر پات می اندازم . تو فقط یه سر تکون بده خونه ماشین خارج و داخل کشور وهر چیزی که بخواهی برات انجام میدم و .....
اگه خیال داشتم که در منجلاب غرق بشم حتما سرمو تکون مختصری نیز میدادم . خیلی دلت میخواست که توی خیال مهدی و امثال او غرق بشم تا تو از شّر من و عشق من خلاص بشی و وجدان درد نگیری ؟ مگه نه ؟ کور خوندی خیلی هم کور خوندی . من محکم تر از این حرفام. عاشق تر از این اصولم . واله تر و حیران تر از نسیمم .... بهت بگم که نمیتونی با شکستن و تحقیر کردن و مسخره کردنم کاری کنی که ازت فرار کنم یا ازت متنفر بشم .
مهم نیست که تو منو بخواهی یا نه دیگه هیچ چیز برام مهم نیست
گفته بودم بازم تکرار میکنم حتی اگه مطمئن باشم که برای همیشه هم حضور جسمی نداشته باشی بقول خودت ، منِ خیالپرداز در خیالم با خدای خودم و تو عهد بسته ام تا روزی که زنده ام و ز ندگی میکنم با تو و برای تو خواهم ماند.
» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)
گناه چیه ؟!!(دوشنبه 85 مرداد 23 ساعت 10:57 صبح )
در آئینه نگاه کن دارم به تو لبخند میزنم ...مشت بر آئینه میکوبی؟
در قلبت نظاره کن دارم نامم را برش حکاکی میکنم ...خط میزنی ؟
تو هنوز هم مرا نیافته ای
در کوچه های دلتنگی من پرسه بزن ....مرا می یابی
در تنگناهای باریک و پس کوچه های تاریک دلت قدم بزن ...مرا می یابی
ندیدی یک کورسو؟!!
در تاریکخانه دلگیری ام راه برو ... مرا می یابی
تو را چه میشود؟
هروقت می آیی و می روی ؛یه دنیا شادی میآوری و یه دنیا دلتنگی بر جای میگزاری.
روز بعد با سنگینی کلام پاسخم میدهی ، سئوالم را بی جواب میگزاری ، برای آمدن بعدیت بهانه میتراشی ، سخنم را ناشنیده می انگاری ... که چه ؟ چه چیز را میخواهی ثابت کنی؟
فکر میکنی من خرم ؟ نتیجه این میشود که همه مثل همند.مثل هم ...
خدایا
خدایا تو خود آگاهی وقتی بنده ات آرزوئی را در دلش میکارد با اشک آبیاریش میکند تا به جوانه بنشیند و سبز شود ، پس چرا بنده هایت جوانه را لگد مال میکنند؟
منِ بنده َ عّبد و ذلیل تو ، منِ بنده گنهکار تو، برای هیچکدام از مخلوقاتت بد نخواستم ، پسچرا آنان مرا مورد ظلم و ستم خویش قرار میدهند؟
خدایا تو بهتر از هرکس میدانی ... نه اصلا قبل از گفتنم مرا میخوانی ، که چه میخواهم ؟
خدایا به تو پناه میبرم از شر بنده هایت .
دوباره بر میگردم سر مطلبی که میخواستم بگم
راستی گناه چیه؟!! مگر نه اینکه مردم آزاری گناهه؟
مگر نه اینکه حق الناس گناهه؟
مگر نه اینکه دل شکستن گناهه؟
مگر نه اینکه دزدی گناهه؟
و....و ... هر کدوم بنوبه خود گناه بزرگیه که از بعضی هاش خدا میگذره و از بعضی هاش نه .
از کدوماش خدا میگذره ؟ میدونی ؟
فقط اینو بدون اون چیزی که مربوط به خودته و براش دلیل داری قابل اغمازه و اون چیزی که براش هیچ دلیلی نداری قابل گذشت نخواهد بود .البته اونم یه کوره راهی داره ... نمیخوام بحث فلسفی یا مذهب راه بیاندازم
من ناتوان تر و بیسواد تر از اینحرفهام. اما با عقل همه چیز را سنجیدن سوای تلقینات و تلفیقاته ...فکر کنم کاملامیفهمی من چی میگم .
خوب ؟!! ... بریم سر اصل مطلب
تو گناه رو در چی می بینی ؟
من از خیلی ها پرسیدم هرکس بنوعی با برداشت خودش بهم جواب داد و چکیده اونها شد ... گناه اینه که :
دلی رو بشکنی ،مالی ر به یغما ببری ، باعث رنج دیگران شوی ، حق کسی را ضایع کنی ، به حقوق دیگران تجاوز کنی ، به زندگی دیگران لطمه بزنی ... و بقولی ظلم ظالم ، جور صیاد ...
شیخ بهائی میگوید : بخدا که هیچکس را ثمر آنقدر نباشد . که؛ به روی نا امیدی ،در بسته باز کردن ....
و .... اگه
اگه تو دلی رو شاد کنی و با شادی دل اون دل خودت هم شاد بشه اسمش گناهه؟
اگه دوست داشته باشی و دوستت بدارند گناهه؟
اگه زندگی کسی رو از هم نپاشی و زندگی خودت رو هم حفظ کنی اینم گناهه؟
من از سئوالهام و جوابهای این و اون که اغلبشون افرادی بوده اند که معتقد و مذهبی و بسیار متعصب . اینو فهمیدم که هر چیزی را در زمان خودش و بجای خودش و به دلیل خودش باید انجام داد که نه تنها این اشخاص بلکه بزرگان دین هم گفته اند. حالا بقیه اش بماند ... تا شبهه ای ایجاد نشده !!!!!!!!!
و یک حرف خاص خودت : بهت گفتم حتما بیا کار مهمی و حرفی مهم دارم بعد از آخرین ساعتی که آمده بودی . برام نوشتی نمیتونم بیام و گفتی که : ضمنا حرفهات تکراریه و فایده نداره .!! گفتم این حرفا تکراری نیست و باید حتما بهت بگم بازهم طفره رفتی و من میدونم چرا ؟!! هیچکس عمیق تر از من به تو نگاه نمیکنه . من از درون ضمیرت میام بیرون . میگی نه ؟ بگم ؟!! عصبانی شدی ؟ حالا ببین چه دردی تو دل من انداختی . ...
اونروز که این حرف رو زدی بدجوری دلم شکست ...
این نیز بگذرد.........................
» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)
خدا را دوست دارم(دوشنبه 85 مرداد 16 ساعت 10:15 صبح )
الهی!
با بارانی ترین نگاهم به درگاه ملکوتی تو پناه می جویم
و نام های مقدس تو را با ذره ذره وجودم تکرار می کنم.
یا نور، یا نورالنور، یا منور النور یا نور کل نور ....
و عاشقانه تو را می خوانم و امید دارم که مرا بی اجابت نخواهی گذاشت.
****
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست
درد تو به جان خسته داریم ای دوست
گفتی که به دل شکستگان نزدیکم
ما نیز دل شکسته داریم ای دوست
****
دردا که در این سوز و گدازم کس نیست
همراه در این راه درازم کس نیست
در قعر دلم جواهر راز بسی است
اما چه کنم محرم رازم کس نیست
» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)
تولدت مبارک(شنبه 85 مرداد 7 ساعت 10:58 صبح )
![](http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/shorideham/490594-md.jpg)
سلام
روزتولد روز پایان یافتن بی قراری ها است .
روز عشق است .روز پدیدهء آفریدن و نو شدن .
روز میلاد تو ای رویای خوب روز شادی تمام غنچه هاست
روز آزادی بلبل از قفس روز میعاد گل و پروانه هاست
روز میلاد تو ای معشوق دل روز وصل عاشقان عالم است
روزی از جنس بهاری سبز و شاد
روز کوچ غصه ها و ماتم است روز میلاد تو روز مرگ شب
روز تکرار صدای روشنی است
همچو عشق آسمانی ماندنی است
» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)
لیست کل یادداشت های وبلاگ