فلش بک سوم
بعدا میگم ....
خوب حالا میگم اما نمیدونم فلش بکه ؟ یا عودته یا چه میدونم ..........
خاکستری ام اما تیره تر از قبل .......
*********
نوشته های من رنگی هستند نه مثل من بیرنگ ... که سُرخ سُرخند رنگ ِ خون ؛ تا بحال با خون ِ خودت درد نامه هاتو نوشتی تا بدونی از جانت مایه گرفته است ؟ ساده نیست عزیز میدانی با خون نوشتن یعنی چه ؟ چرا باید دردنامه را با خون نوشت ؟
مطمئنم که نمیدونی ، سَر سَری نخون چون اونوقت نمیتونی بشناسی ام ، اینهمه سال نتونستی حالا ؟!!
این چه انتظاریه ؟ ... نه .....
نه این دیگه من نیستم که مینویسم این روح ِ زخمی منه که با خون ِ خودش مینویسه ، این من ِ مرداب ِ گندیده است که از بوی تعفن دلِ مُرده اش کسی نمیتونه بخوندش ، بفهمدش ، آخه کسی نبود که براش کاری کنه ، هیچ کس نبود لااقل این دلو تو خاک بگذاره تا بوی گند نگیره چه کسی میخواست این سرخی رو بشناسه و بخونه ؟ هان ؟ چه کسی ؟!؟
چه انتظاری بود از فاجعه ای که بوجود آمد و نتوانستی در مرزهای شخصی خودت هم حق ِکسی باشی که میخواستی اش و او حق ِ تو بود وخواست در نطفه خفه شود انگاری که میخواست اینطوری تحقیرت کند و سقوطِ دلت را با چشم خویش ببیند ، اویی که از مرزهای بیقراری ات عبور کرد و به تو که رسید عقب نشینی کرد دست ِ کم میگذاشت آرزوی بودنش را با خویش به گور ببرم. نه اینکه بگذارد بِگَندَم ، سرانجام ِ این انتظار فقط این شدکه رانده شدم به سیلابِ فراموشی و برای تحقق بخشیدن به خواسته ی خودش پنداشت چه چیزی بهتر از پرتاب ؟آخر مگر من دارت بودم که پرتابم کرد؟ حتی به خودش جرئت این را نداد که بماند و ببیند آیا به هدف خورده ام یا نه به دیوار سیمانی کوبیده شده ام ؟آیا خود را در آئینه ی دور و بری هات دیده ای؟ سعی کردی از آنها بپرسی که اینهمه بلند پروازی ات ، و جسارتهایی که به دوست کرده ای صحیح بوده یانه ؟ معلومه که نپرسیدی . اگه میپرسیدی بهت میگفتند چرا نایستادی؟ چرا وقتی پرتش کردی ندیده گرفتی که به کجا اصابت کردو زخمی شد که اینچنین با خون نوشت و گریست تا مُرد و بعد بوی گند گرفت و سیلاب ِ بی تفاوتی اش را راهی سرنوشت کرد؟
اصلا" دونستی که زخمهای عمیق از کجا سرچشمه میگیرند؟ یانه ؟
خوب بهت میگماز روابطی عمیق ازاحساسی عمیق و سپس میشود عفونتی عمیق که طبعا"در کنار معاشرتها حتی از نوع ساده اش هم بی خطر نیستند ... گاهی در لوایِ چند دروغ ِ ساده میشه یه زخم ناسور رو مرهم گذاشت و التهابش رو خوابوند و این میشد اعجاز . اما نه ؛ دروغ هم بعد از مدتی معلوم میشد اما می شد در میان سایر خزعبلاتی که اطرافمون رو گرفته به یه لحظه یِ زیبای کذائی اندیشید و پریشان نکرد دلی رو...
ای بابا باز در معرض طوفان ِ خود فریفتگی غرق شدم و سرمایه های گران قیمت ِ عاطفی ام رو به ودیعه گذاشتم ...
چه کنم ؟!! گاهی قلیان ِ درد به اوج میرسد و چنا ن مرا فریفته خویش میکند که از تعارف کردن به خودم هم در امان نیستم .... حمل ِ بر تظاهر نشه اما به خودم افتخار میکنم که لااقل شیفتگی ام دروغین نبود و بوسه ام از سَرِ نیاز نبود و دوستت دارم هایم به راستی از سَرِ صدق بود .
چیه ؟ فکر میکنی جو زده شدم یا بافندگی ام خوب شده ؟!نه اینها غمزه نیست ،خزعبلات هم نیست ،آنچه هست صفای دلی خونین و روحی زخمی است ؛ از مراحلِ عشقی واقعی سرچشمه گرفته است ؛ که نفهمیدی اش ، نفهمیدی اش نه نتوانستی درکش کنی نتوانستی ...
با اینکه خاکستری شده ام هنوز خدا با من است .
با اینکه به وادی بی تفاوتی ها وارد شده ام بازهم خدا بامن است .