تولدت مبارک(شنبه 85 مرداد 7 ساعت 10:58 صبح )
سلام
روزتولد روز پایان یافتن بی قراری ها است .
روز عشق است .روز پدیدهء آفریدن و نو شدن .
روز میلاد تو ای رویای خوب روز شادی تمام غنچه هاست
روز آزادی بلبل از قفس روز میعاد گل و پروانه هاست
روز میلاد تو ای معشوق دل روز وصل عاشقان عالم است
روزی از جنس بهاری سبز و شاد
روز کوچ غصه ها و ماتم است روز میلاد تو روز مرگ شب
روز تکرار صدای روشنی است
همچو عشق آسمانی ماندنی است
» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)
هفته ای که گذشت ...اینهم روی ساعتها و روزها و هفته ها ی قبل ...بازهم نیامدی .این آخر هفته ای چقدر تلاش کردم که محیط را برای تو فراهم کنم تا بیائی و تو را ببینم و حرفها داشتم که با تو بگویم ،مشورتها داشتم ، سئوالهائی که همه و همه بی جواب ماند ... اما نه تکرار قبل که تو را ناراحت میکرد.... اینها مطالب تازه ای بود که میخواستم مطرح کنم اما تو هیچوقت برای من وقت نداشتی . برنامه هایت پر بود و من بازهم چشم به راهت ... چقدر بد شانسم ، همه حرفها اگر می آمدی و می شنیدی برای من میشد بهانه دیدنت ...
انتظار، انتظار ، انتظار .. مفهومش رو میدونی ؟ هیچ میدونی چقدر سخته ؟ میدونی برای تو بودن ولی با تو نبودن چقدر مشکله ؟ مطمئنم که نمیدونی من چه حالی دارم .شاید بارها و بارها شنیده باشی اونم از زبون خودم ..اما حسش رو ...نمیدونم . چون فکرمیکنم برای تو اینطوری نیست . تو برنامه و کارت کاملا مشخصه و تنظیم شده زیرا خودت خواسته ای و من ؟ به ظاهر کارهای منهم همینطوره ...اما؟!!
میدونی چیه ؟ برای من مفهوم وجود تو یعنی نفس کشیدن یعنی زنده بودن یعنی وجود داشتن .گفتی که تلفنی هم بهت نگم جونم ، عزیزم ، حتی بهت نگم دوستت دارم . این خیلی سخته که یک زن اولین و آخرین عشقشو نفی کنه .کسی که براش حکم بودن رو داره .آخه میشه آدم به مردش نگه دوستت دارم؟ میشه که من قلیان احساساتم رو فرو ببرم ؟ قورتش بدم ؟ مگه میتونم عشق تو رو که در تمام ذرات وجودمه و مثل خون تو رگهام جاریه و و.. منکرش بشم ؟ تو چطور میتونی منکر عشقی که خالصانه و بی ریا و بی هیچ چشمداشتی به پات ریخته شده باشی ؟ چطور میتونی از این محبت ناب و عمیق فرار کنی ؟
تو داری حق منو حق بودن و زندگی مو از من میگیری. تو نفسم رو داری قطع میکنی . اسم اینکار رو چی میگذاری ؟اسمش ایمان و اخلاص و بیشتر جذب خدا شدنه ؟ یا ؟ خداوند عشق رو ممنوع کرده ؟ خدا گفته دوست نداشته باش ؟ عاشق نباش ؟ محبت نکن ؟ کلام مهر رو به زبون نیار؟ !!!!
خداوند خودش برای هر مرد. زنی و برای هر زن . مردی را قرار داده خداوند در قرآن کریم از عشق و محبت و لطف و کرم صحبت کرده خداوند خودش گفته که از حق خودم ((دقت کن )) : از حق خودم میگذرم اما از حق بنده ام نمی گذرم . چطور میتونی روی حرف خدا حرف بزنی ؟
چیه ؟؟؟ بازم ناراحتت کردم ؟ تا این حرفا رو میزنم تهدیدم کن . بازم بگو که ؟...
عیبی نداره من عادت کردم که حرفام رو یا اینجا بنویسم یا روی کاغذای بی زبون که فقط می شنوند . من عادت کردم با عکسهات زندگی کنم برای عکست حرف بزنم و در خلوت نیمه شبهام قربون صدقه عکسات برم و اون عکسا رو ببوسم . صبح که بیدار میشم به عکست سلام کنم و برم سرکار و شب که میخوابم به عکست شب بخیر بگم و ببوسمش و برات آرزوی خوابهای خوش داشته باشم.
عادت کردم برای خیالم غذا بپزم و وقتی که تنهام دوتا بشقاب بزارم و برای خیالم غذا سرو کنم وقتی هم با بچه ها هستم چهار تا بشقاب بزارم و بی اینکه در هردو صورتش لب به غذا بزنم تو خیالم بهت بگم بخور عزیزم ، غذای مورد علاقه ات رو درست کردم .
عادت کردم پیراهنی رو که چند ماه پیش برات خریده بودم و ازم نگرفتی بی اینکه تنت کنی مرتب بشورم و اطو بکشم و بیارم برات که مثلا اونو بپوشی و من دگمه هاشو برات ببندم . دیگه عادت کردم تو خیالم فکر کنم از این پیراهن هرگز نپوشیده ات بوی تن مردونه ات رو استشمام میکنم . عادت کردم توی رویاهام وقتی از راه میرسی بغلت کنم و بگم خسته نباشی عزیزم و ماساژت بدم . دیگه عادت کردم بی حضورت ؛ حضورت رو حس کنم . و همه جا تو رو کنار خودم و تکیه گاهم ببینم .
اما عزیز دلم اینا فقط قسمتی از خیالات منه . اگه میدونستی اگه حس میکردی که چطوری بی تو ولی با تو و کنار تو زندگی میکنم اینکار رو بامن نمیکردی . اینطوری منو از خودت نمی روندی . من همیشه از همون اولین روزها آرزو داشتم که بهم بگی : دوستت دارم ، بگی که منم عاشقت هستم .بگی که هنوزم منو میخواهی ...نه تنها نگفتی که فرارهم میکنی سعی میکنی از من دوری بگیری .
آخه مرد .... گوش کن صدای فریاد دلمو؟! ببین چی میگه ؟! - از عشق تو پیر شدم . دارم دق میکنم .هرروز هم که میگذره نسبت به قبل عاشق تر میشم . انگاری دعاهام به درگاه حق قبول نمیشه .انگاری نذر و نیازهام بی ثمره ...
عزیز تر از جونم ، الهی که پیش مرگت بشم تو رو به این روزای عزیز که تولد خانم فاطمه زهرا(س) است خودت رو ازم دور نکن . خودت رو ازم نگیر ... من نمیتونم بدون تو زندگی کنم و نفس بکشم ... فکر به تو ضربان قلبمو هزار برابر میکنه و وقتی که بهت میگم دوستت دارم و تو اعتراض میکنی .نفسم به شماره میافته و هوا تو سینه ام حبس میشه .... آخه چرا نباید ؟
بی همتای من تا وقتی که زنده ام به تو و عشق تو وفادار خواهم ماندو هرروز عاشق تر و دیوانه تر از دیروز خواهم بود . تو را میخواهم که نور چراغ خانه ی دیگری شده ای من تو را میخواهم که بی تو حتی نقطه سیاه روی کاغذ سفید هم نیستم . و میدانم که مرا خوب میشناسی . میدانی که وقتی حس از دست دادنت که اغلب برخوردهایت این تفکر را ایجاد میکنه ، چقدر منو غمگین میکنه و از اجتماع و آدما دورم میکنه ، زندگی بی تو یعنی هیچ ... درسته که خدا رو دارم و بچه ها رو اما تو جایگاه خودتو داری . آخه بنده ی خوب خدا من به تو نیاز دارم اینو نمیخوای درک کنی ؟ من فقط به تو نیاز دارم و هیچکس نمیتونه جایگاه تو رو پر کنه ....خودت بهتراز هرکسی میدونی که بُعد مادّی زندگی برای من ارزشی نداره وفقط وجود توست که برای من بزرگترین ثروته ....
درکم کن عزیزم درکم کن . میدونم اینو که عشق مثل سایه است ...میدونم اما ؟!
خسته شدی ؟چشمای قشنگت درد گرفت از خوندن این حرفا؟ ببخش منو که دیگه در حال انفجارم .... باید میگفتم .وگرنه معلوم نبود که این روزا با این حال و هوای من چه اتفاقی بیافته ؟ ...
بازم بگم که بی تو می میرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)
گفت : ستاره بریزید، آمد ماه عالمین
ساقی ، بده جامی آمد مادر حسین
#############################
ای آینه روشن حق ؛ حضرت زهرا (س)
وی آیتی از نور خداوند تعالی
در مدح تو آورده خدا ؛ سوره کوثر
در وصف تو فرموده نبی؛ ام ابیها
مادر به حسین و حسن و زینب و کلثوم
همسر به علی آنکه بود حجت عظما
رونق زتو بگرفت گلستان ولایت
یعنی که توئی آئینه گلشن طاها
یک قطره ز اشک تو بود چشمه زمزم
یک نخل به باغ کرمت آمده طوبی
یا فاطمه ؛ ای جلوه گه عفت و عصمت
مانند تو پاکیزه زنی کیست به دنیا؟
###################################
روز زن و روز مادر را به تمامی زنان و مادران عالم تبریک میگویم . باشد که از شمیم گلشنش باده ای بنوشیم .
» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)
عاشقم ، عاشق و جز وصل تو درمانش نیست
کیست زین آتش افروخته ، در جانش نیست
خدایا
من تمامی عشقم را در گرو مهر تو گزارده ام ، هرچه میدوم به سایه ام نمیرسم ... غریبم خیلی غریب ، همه دنیا کوچک شده به دنبال تو میگردم و عشقی به وسعت بیکران آسمان به دلم چنگ میزند . معشوقم ، عزیزم ، معبودم تو را نمی یابم ، کجائی آخر؟ کجا بگردم تا تو را بیابم ؟ میخواهم به وصلت برسم .بیا و مرا سخت در آغوش خود گیر که نیازمند قدرت بازوان نیرومند تو ام . نیازمند دستان پر مهرت تا نوازش باشد بر سرم ... سایه ات گم شده، آتش خورشید مرا میسوزاند ....
عاشقانه به تو می اندیشم و لبریز از می ناب عشقت . در دریائی ژرف دست و پا میزنم آخر کجائی محبوبم ؟ مرا دریاب که لبریز توام ...........
آه ... تو در منی ؟ در منی و اینهمه زمن جدا؟! نه ، نه ؛ جدا نیستی تو با منی و در من زندگی میکنی ...
عمریست که ما در قفس خویش اسیریم
پیداست که در دام خود آرام نگیریم
ای شاهد خوبان نظری جانب ما کن
رحم آر که در کوی تو مسکین و فقیریم
ای پیر جوان بخت که هیچت سر ما نیست
برناست دل از عشق تو هر چند که پیریم
تا مهر تو روشنگر کاشانه دل شد
آسوده سر از مفتی و فارغ ز امیریم
تا بانگ سروش از در میخانه شنیدم
بیگانه ز آوای بم و نغمه زیریم
باز آی و بگیر این من و ما را که تو باشی
دیریست که از هستی خود خسته و سیریم
دست از همه شستیم مگر نور ببخشی
سر داده به راه تو، به پای تو بمیریم
» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)
مرحم یا مرهم ؟(سه شنبه 85 تیر 13 ساعت 12:1 عصر )
سلام دوستان
همانطور که قول داده بودم در مورد مرحم یا مرهم میخواهم بنویسم :
سئوال یک دوست باعث شد بعد از سالهاگشت و گذاری درلغت نامه های فارسی داشته باشم . سالیان درازی مرهم را با (ح) مینوشتم ؛حتی در دیکته های مدرسه هم معلمها هرگز غلط نگرفتند ... اما برآن شدم که آیا تذکر این دوست عزیز درسته یا همانی که خودم میدانستم؟
بهر تقدیر این گشت و گذار و پرس و جو از استادان ادبیات دورو برم به این نتیجه دست یافتم که هردو لغت صحیح است اما ؟!!!
اما از نظر معنی لغت با اینکه اصل و ریشه مفهومی واحد را دارا هستند با دو معنی جداگانه در لغتنامه ها نوشته شده است .
مرهم : ضماد یا دارویی که بر زخم میگذارند که جمع آن مراهم میشود و از واژه کامل عربی گرفته شده است و این نو ع مرهم را بر زخم جسمی و ظاهری استفاده میکنند.
مرحم: از رحم ، مرحمت ، مهربانی و لطف و ....گرفته شده است که بازهم از واژه کامل عربی گرفته شده است منتهی در ادبیات اسم مصدر است . و بازهم این نوع مرحم رحمتی یا ضمادی یا دارویی است که بر زخم دل میگزارند .
چشم رضا و مرحمت برهمه باز میکنی
چونکه به بخت ما رسد اینهمه ناز میکنی (سعدی)
*********************************
رهم خوبست؛ که دردل کافر باشد
رحم اگر داشت ؛کفر بی خار باشد
********************************
در خاتمه از دوستی که این ایراد را از من گرفتند صمیمانه سپاسگزاری میکنم . زیرا باعث شدند پس از مدتها مطالعه ای بر کتابهای ادبی داشته باشم و اندکی اطلاعات تازه بدست بیاورم .
***********************************
» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)
بنگر به زمان چه طُرف بستم
هیچ
وز حاصل عمر، چیست در دستم
هیچ
شمع طربم ، ولی چو بنشستم
هیچ
من جام جمم ، ولی چو بشکستم
هیچ
*************************************************************
زندگی در لحظه عمر ، فاصله میان مبداء و مقصد است .
*************************************************************
باری این قسمت سخنم با تو است .گوش فرا ده . خواستم تو را آنگونه که تصویرت بود در بر خویش حک کنم . اما دیگر بار روی به جانب حضرتش آوردم . و حالا فقط اگر بگویم از اوست و واگویه های طربناک عشقم را نثار او خواهم کرد که قدر دان عشقم خواهد بود . او که تا صدایش کنم در جوابم میگوید جانم ، عزیزم ، بگو چه میخواهی ؟ و نه تو که غرورت و کبرت مانع از واگویه ی حتی یک (بله) خشک و خالیست . پس این شعر را نیز گوش کن ...
اندیشه میکنم / بسپارمت به خاطره ها / بسپارمت به خدا/در اوج عشق و تمنا / در یک وداع تلخ برای همیشه ....
حال؛ اگر نوشتم فقط برای خدا خواهم نوشت .اگر از احساس عشقم باتو سخنها گفته بودم و از عشق نگاشته بودم نامش را عوض خواهم کرد. و آن را به معشوقی خواهم سپرد که بداند عشق و ایثار یعنی چه ؟ که جوابم این نباشد که :من در اینمورد همه چیز را تمام شده میدانم .... دیگر برای تو نوشته هایم را نمی نویسم . دیگر قطعات ادبی ام را نثار تو نخواهم کرد . که معشوقی دیگر؛ والاتر از تو یافته ام . همان که از ازل بود و من سرکشی کردم . پس آسوده باش که دیگر سخنی از عشق اگر شنیدی برای تو نخواهد بود . واگر از قبل چیزی نوشته یا انتخاب کرده ام آنها را بسته بندی میکنم و روبانی بنفش یا سبز یا طلائی برآن خواهم زد و آنرا به او هدیه میکنم که قدر هدیه ام را میداند و میفهمد و نمی ترسد و فرار نمیکند.......همین و دیگر هیچ ..............
*************************************************************
برای دفعه دیگر انشاءالله مطلب در مورد مرحم (مرهم ) خواهم نوشت .
» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)
چی شد؟ اومدی یه چسب کوچولو زدی رو این دل عمدیده و رفتی ؟ همین ؟ فکر کردی با یه چسب کوچولو این دل شرحه شرحه آروم میگیره ؟ خیال کردی میتونی روی این زخم رو بپوشونی ؟ نه ... اینجوری نه .
دلم میخواد زمان رو به عقب برگردونم به اون روزی که باهات آشنا شدم ، نه ،به قبل تر،
شایدم به سالهای قبل از اون ....
گفتم : دوستم داری ؟ گفتی نه
گفتم : عاشقمی؟ گفتی نه
گفتم : ازم متنفری ؟ گفتی نه
گفتم : پس چی؟ گفتی نمیدونم
به زبون بی زبونی ، بیتفاوتی ات رو اعلام کردی . یعنی ارزش من همین بود برات ؟
آخ ...آخ ... که نمیدونی انگشت رو کجای قلبم گذاشتی ،اگه میدونستی ؟ اگه میدونستی هیچوقت اینکار رو با من نمیکردی. حالا دیگه حق هیچگونه انتخابی رو هم ندارم . تو همه حقم رو ازم گرفتی . حالا این من گمشده دیگه پیدا نمیشه .
شکستیش بد جوری شکستیش . بدجور ...
عشق رو از تو نمی خرم ، عشقم رو به مزایده نمیگذارم ، عشقم رو به تاراج نمیدم . بهت گفتم که عشق رو ازت گدائی نمیکنم و التماس هم ... من عشق رو از تو طلب دارم . تو عشقم رو، دلم رو ،زندگیمو، بودنمو؛ به من بدهکاری . چطوری میخوای بدهی ات رو پرداخت کنی ؟ هان ؟ دلمو پس بده ، دلی رو که به تاراج بردی پس بده . نمیتونی به این راحتی بگذاری و بری .. اسم این کار حق الناسه ...مگه نه ؟
*** نصف حرفامو گفتم و نصفشو قورت دادم . قسمتی از دل سوخته ام رو به شکل اشک دیدی ؛ اما بیشترش خوردم ... اما ؛ راستشو بگم ؟ میخواستم به پات بیافتم و پاهاتو ببوسم و بگم با من اینکار رو نکن ... نتونستم ، نتونستم بیشتر از این غرورمو بشکنم . تو علاوه بر دلی که برده ای ، غرورم رو هم بهم بدهکاری ، صدای شادیهامو بهم بدهکاری ، آزادیِ نفس حبس شده تو سینه ام رو بهم بدهکاری ، بازم بگم چقدر ازت طلب دارم ؟ امکان نداره بتونی با پول این بدهی ها رو پرداخت کنی . بهای سنگینی رو باید بپردازی تا شاید ....
تا حالا حسِ یه شناگر حرفه ای رو که داره غرق میشه داشتی؟ مطمئنم که این حس رو هرگز نداشتی . و من همون شناگری هستم که یهو وسط آب پاهاش قفل میشه و در یه آن ، آب میخوره ...نه هوائی تو سینْه شه ، نه پای حرکتی داره ؛ اون داره غرق میشه و گذر عمرش عینهو فیلم سینمائی میاد جلوی چشماش ...خیلی دردناکه که نجات غریق باشی و نتونی خودتو نجات بدی و لحظه به لحظه احساس خفگی ات بیشتر بشه ... مونده و رونده ؟ چی باید اسمشو بذارم ؟
ای بی انصاف ، تمام مشکلات تو ، حضور عشق من بود ؟ کاش همون وقتی که قرار بود همه چیزم رو از دست بدم نمی موندم ،کاش مُرده بودم . ..
خدا....خدا.... صدامو میشنفی ؟ ببین چطوری له ام کرد ؟ ببین چطوری دلمو انداخت زیر پاهاش و با کفشای آهنی روشو فشار داد تا چیزی ازش نمونه؟ خدایا ، الها تو خود شاهدی تو تنها شاهدی هستی که هیچوقت نفع خودشو در نظر نمیگیره ... خدایا ؛ تقاص این دل دردمند رو کی میده ؟ خدایا تا جنون راهی نمونده ...
میدونی چیه ؟ بازم وقتی دیدمت خیلی حرفا رو یادم رفت بگم خیلی حرفا هم تکراری بود ... از خودم بدم میاد ، از زندگی و نفس کشیدن بدم میاد ، از زمین و زمان بدم میاد ...
حالا میتونی جدی تر بهم بگی دیوونه ، نه بگو مجنون ، نه اینم نگو .. بگو آواره ...
نمیدونم در تو چی بود که عاشقت شدم ؟چرا به تو دل بستم ؟ نمیدونم چرا ... نمیدونم ... اگه اون موقع به یه همصحبت به یه رفیق فابریک به یه محبت نیاز داشتم حالا صد درصد بیشتر شده ...
روزی صدبار تو دلم تصمیم های عجیب و غریب میگیرم و بعد به خودم نهیب میزنم ... اوووووهوووووی کجای کاری ؟ میدونی اون وقتا اون قدیم ندیما وقتی ماما به بزرگترائی که مشکل داشتن چی میگفت ؟ میگفت : هرکی کمت گرفت کمترش بگیر وقتیم که مرد ماتمش نگیر.... در یک جمله ساده بسیار حرف و معنای عمیقی نهفته بود ... نه بخاطر کلمه ی مردنش که بخاطر مهمترین پیام این جمله... یه منظور بسیار ساده یعنی مثل تو بیتفاوت مثل تو قصی القلب مثل تو که میگی بیخیالش بابا گور پدرش به من چه که چی به سرش میاد ؟ ...
باشه ...................باشه .............
» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)
پُرم امشب پُراز تنهائی خویش
مناجات تو و شیدا ئی خویش
تمام حُرمتم وقف تو باشد
حریمْ بندِ دلِ شوریده خویش
پُرم از مستی جام ِ می ِ تو
که در بندم زنَفْس سرکش خویش
مرا باشد حریم عشق و مستیْ ات
وفای عهد وپیمان و یک پرستیْ ات
بیا یارا
مرا از بند رها کن * دلم را شور و حال ده باصفا کن .
در غربتی غریبانه به سوز و گداز دست نیاز به سویت دراز کرده ام
خالصانه به دنبال تو می دوم و عشقت را میطلبم وجودم سرشار از عاشقانه های شبانه ام با توست که تا سحر میگریم تا مرا بپذیری
و در آغوش امن خود جای دهی .
کو ؟ کو رسن؟ کو رِِِسنی تا بدان آویزان گردم و پلکانی که مرا به عرش
کبریائی تو رساند .
(( حُرمتم را زمینیان به یغما بردند . دلم را شکستند . جسمم را زیر
سُم ستمهایشان له کردند )) و تو آزمونی سخت برایم مهیا کردی .
سعی کردم در این آزمون نمره بالائی بگیرم .
آیا قبول شده ام ؟
در کارنامه ام چه نمره ایست ؟ قبولم ؟ تجّدیدم؟ ردّم؟
نکنه تجّدید شده ام ؟ مرا به تک مادّه ای قبول کن .
» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)
دوستان با محبتم سلام.قبل از پاسخ به سئوال بعضی از شما با محبتان
میخواهم شهادت بانوی بزرگ دو عالم .دخت نبی اکرم ص و مادر مادران
حضرت صدیقه طاهره فاطمه اطهر س را به همه عاشقانش تسلیت عرض کنم .باشد که شفیعمان در روز قیامت باشند.
واکنون پاسخ : پرسیدید خدای زمینی یعنی چه ؟ شاید این اصطلاحی صحیح نباشد که بکار برده ام . اما مقصود همان انسانی است که در روی زمین زندگی میکند و انسانهای دیگر هر کدام به نوعی یکدیگر را دوست دارند و ارج مینهند . و فردی که من در موردش صحبت کردم همان است که گفتم :یعنی آنقدر به او و وجودش علاقمندم که در همه حال و همه جا اورا چه باشد چه نباشد حس میکنم . به این دلیل این نام را بر او نهادم تا بگویم چقدر برایم ارزش دارد. امیدوارم جواب خویش را دریافت کرده باشید.
از مدیریت پارسی بلاگ و سایر عزیزان نیز بخاطر برگزیدن وبلاگ برتر نهایت
سپاسگزاری و امتنان را دارم. با آرزوی توفیق روز افزون هرچه بیشتر شما
مهربانان.
خدایا ، خداوندا میتونم عاشقت نباشم؟ میتونم خودمو فدائی تو نکنم ؟ میتونم بگم نیستی؟ نه نمیتونم . من با همه بود و نبودم عاشق تو هستم و ازت متشکرم که دلی پاک و بی ریا بهم دادی . یادم دادی که کینه نداشته باشم .که زود باور نباشم . که بدبین نباشم . که عاشق و رسوا باشم . که شاکرت باشم . تو یادم دادی که بنده خوبت باشم و در مقابل هر ناملایمتی ایستادگی کنم . و راه خطا نرم وبه من آموختی:
خطاهای دیگران را مانند خطاهای خیش تحمل کنم، آموخته ام بیش از آنکه مرا بفهمند دیگران را درک کنم.
آموخته ام بیش از آنکه دوستم بدارند دوست بدارم.
آموخته ام اگر از هر چیزی بهترینش را ندارم ولی از هر چیز که دارم بهترین استفاده را کنم،
آموخته ام لبخند ارزان ترین راهی است که می توان با آن نگاه را وسعت بخشید.
آموخته ام آن چرا امروز در دست دارم ممکن است آرزوی فرداهایم باشد.
آموخته ام که زندگی مثل یک نقاشی است با این تفاوت که در آن از پاک کن خبری نیست.
آموخته ام که باید بر زمان مسلط باشم نه به زیر فرمان آن.
بله آموختیم . و درسم را خوب فرا گرفتم .
اما خدایا چطور نمیتوانم عشق اورا هم فراموش کنم ؟ چطور میتوانم باور کنم که او نیز مرا عاشقانه دوست دارد؟ چگونه بفهمم که او نیز مثل تو پناه من است و زندگی زیبائی را به من هبه کرده است ؟ خدایا به او نیز بگو که اورا هم دوست دارم شاید به اندازه تو شاید یک درصد کمتر ولی او نیز خدای زمینی من بوده و هست تا روزی که زنده ام حتی اگر به من خیانت کند . حتی اگر به من دروغ بگوید . حتی اگر برای من ارزشی قائل نباشد. من عاشقانه و بی ریا و صادقانه دوستش دارم حتی اگر بازیچه اش شده باشم . مثل زمانی که تو مرا آزمایش میکنی و دردهای عالم به جانم سرازیر میشود اما بازهم دوستت دارم و دست به دعا و نیایش به درگاهت دراز میکنم . خدایا او را به من برگردان مگر این هدیه ای نبود که خودت به من دادی ؟ مگه هدیه را پس میگیرند؟
*********
» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)
یادته ؟(سه شنبه 85 خرداد 16 ساعت 1:34 عصر )
یادته اون روزا رو ؟ یادته حرفاتو؟ یادته دوستم داشتی ؟ یادته وقتی ماءموریت میرفتی چند بار باهام تماس میگرفتی ؟ یادته نیمه شبائی که تو سفر بودی و دلت برام تنگ شده بود بهم زنگ میزدی و تا سحر حرف میزدیم و میخندیدیم ؟ یادته صبح که میرفتی اداره تا غروب چند بار به اداره من تلفن میزدی و باهام حرف میزدی ؟ یادته که حرفامون تمومی نداشت؟ یادته میگفتم بی تو میمیرم ؟ یادته میگفتم بی صدای تو احساس خفگی بهم دست میده ؟ یادته که وقتی میخواستی بری سفر تا بهم زنگ بزنی و بگی رسیدم می مردم و زنده میشدم ؟ یادته که بی خداحافظی هیچوقت نمی رفتی ؟ یادته حتی به بهونه اینکه چیزی میخوای برات بیارم یانه زنگ میزدی؟ یادته گفته بودم تو بهونه ی زندگی و نفس کشیدنمی؟چی شد؟همه اینا خواب بود؟ همه اینا ریا بود؟ همه اینا بازی بود؟
خواب شبانه ام رو دزدیدی . آرامش روزم رو ازم گرفتی . خنده از ته دلمو از من گرفتی . اخلاق خوشمو ازم فراری دادی . شوق زندگی و نفس کشیدنو از من گرفتی .
خیال میکردم تا آخر عمرم تکیه گاهمی ، خیال میکردم مثل کوه پشتم ایستادی ،خیال میکردم زیر بار غم هرگز منو تا نمیکنی ،خیال میکردم این خوشبختی تا روزی که نفس میکشم با منه ، خیال میکردم تو دوستم داری خیال میکردم مثل من عاشقمی ، خیال میکردم شونه به شونه ام راه میری و دستمو میگیری و نمیزاری زمین بخورم تا آدما بهم بخندن ،خیال میکردم بابای بچه ها راست قامت و استوار پشتشون ایستاده و هیچکی نمیتونه بهشون تلنگر بزنه ، آره ... خیال میکردم خیلی ..... نه بهتره بقیه شو نگم . فکر کنم اگه به سنگ گفته بودم دلش میترکید و خون ازش میزد بیرون . خورد و ریز ریز میشد . اما تو ؟ککت هم نگزید میدونی چرا ؟ چون پای یکی دیگه میون بودش . من فقط بازیچه و سرگرمی و عروسکت بودم . مگه نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
» صاحبدل
»» نظرات دیگران ( نظر)
لیست کل یادداشت های وبلاگ